شهر و فاجعه: سیل، ادبیات و اقتصاد
تاریخ جهان بیش از آنکه تاریخ سازندگی باشد، تاریخ تخریب است. در طول حدود 6 هزار سال تاریخ تمدن، جنگها، بیماریها، نسلکشیها و محو شدن حکومتها از روی زمین، بسیار فراگیرتر بودهاند تا دورههای صلح و شکوفایی. نظم کنونیِ جهان در پایان جنگ جهانی دوم شکل گرفت و کسانی مانند «جوزف شومپیتر» اقتصاددان مکتب اتریشی
تاریخ جهان بیش از آنکه تاریخ سازندگی باشد، تاریخ تخریب است. در طول حدود 6 هزار سال تاریخ تمدن، جنگها، بیماریها، نسلکشیها و محو شدن حکومتها از روی زمین، بسیار فراگیرتر بودهاند تا دورههای صلح و شکوفایی.
نظم کنونیِ جهان در پایان جنگ جهانی دوم شکل گرفت و کسانی مانند «جوزف شومپیتر» اقتصاددان مکتب اتریشی میگویند سازوکار «تخریبِ خلاق» (Creative Destruction)، اساسِ کار سرمایهداری است، اینکه آنچه هست را تخریب کنی و در مقابل، خلاقانه چیزی از نو خلق کنی.
شهرهایی که ماندند و شهرهایی که رفتند
شهرها هم از این صورتبندی مستثنا نیستند. شهرهای بسیاری در طول تاریخ به درجات گوناگون در معرض آسیبهای ناشی از زلزله، سیل، طوفان، جنگ و بیماریهای واگیردار قرار گرفتهاند و بااینهمه، باز هم از خاکسترهای حادثه سر برون آوردهاند.
شهرهای بسیاری هم البته هیچگاه به مدار زندگی بازنگشتهاند و بودند شهرهایی که پویایی و جایگاه تاریخی خود را در پسِ فاجعه برای همیشه از دست دادهاند.
عراقیهای امروزی که ساکن منطقه بینالنهرین یا میانرودان هستند، در همان جغرافیایی زندگی میکنند که زمانی تمدنهای آشوری، بابلی و ایلامی حضور داشتند و هرچند شاید نتوان میراث مستقیم این تمدنها را در زندگی کنونی عراقیها بهوضوح ردگیری کرد، بغدادِ امروزی بر ویرانههای شهرهای سابق و اسبقی بنا شده است.
اما آیا همه شهرها واقعا در مقابل حوادث تابآوری (resilience) دارند؟ واقعیت البته این است که همه شهرهای فاجعهزده در سراسر جغرافیا و تاریخ، در فاجعهزدایی موفق عمل نکردهاند و نمیکنند.
انواع فجایع شهری | ||
نوع فاجعه | علت خسارت/مرگ | نمونه |
آتشسوزی | سوختن | شیکاگو-1871 م/ لندن-1666 م |
زمینلرزه | آتش/ فروریزی ساختمان | بم-1382 خورشیدی |
آتشفشان | گدازههای آتشفشانی | پُمپِی- 79 م |
بیماری همهگیر | مریضی | طاعون اروپا-میانه قرن 14 م |
سوانح هستهای | پرتوافکنی (مواد رادیواکتیو) | چرنوبیل-1986 م |
جنگ داخلی | بمباران/ ایجاد حریق | بیروت-دهه 1980 م |
عملیات تروریستی داخلی | انفجار | اوکلاهاماسیتی-1995 م |
اغتشاشات مدنی | تیراندازی/ ایجاد حریق | شهرهای آمریکا-دهه 1960 م |
نیشابور در ایران در زمان حمله مغول از پاریسِ همعصر خود بزرگتر بود و اسپانیاییهایی که وارد قلمروهای تحت حکومت قوم «مایا» شدند، از عظمت پایتخت آنها، شهر «تئوتیئواکان» (Teotihuacan) به حیرت افتادند. حتی لندنِ باشکوه امروزی هم تاریخی سرراست نداشته است.
نیشابورِ نابود شده به دست مغولها، امروز یک شهر کوچک با حدود 250 هزار نفر جمعیت است و تئوتیئواکانِ قربانی نسلکشی اسپانیولها در فاصله 40 کیلومتری «مکزیکوسیتی»، امروز تنها یک سایت گردشگری تاریخی است.
شهر تئوتیئواکان در مکزیک
لندن هم در سال 1666، در جریان آتشسوزی فاجعهبار این شهر، تقریبا تا مرز ویرانی کامل پیش رفت و بر اساس تخمینها، حدود 70 هزار خانه مسکونی از مجموع 80 هزار واحد مسکونی این شهر نابود شد.
قصه میگوییم تا تحمل کنیم
حالا نظرتان راجع به این چیست؟!
فارغ از تفاوت در مقیاس تلاشها برای بازسازی شهرها از منظر اقتصادی و اثرگذاری عواملی نظیر قرارگیری در گلوگاههای تجاری، شاید -و البته شاید- «قصهگویی» هم بتواند به کمک بازسازی شهرها و پشتسر گذاشتن فجایع شهری بیاید.
انسانها ذاتا موجوداتی قصهگو هستند و میتوانند با قصهها، افسانهها و اسطورهها و هرجومرجها، اتفاقات بهظاهر بیربط و ناملایمات زندگی را برای خودشان معنادار کنند. اگر به کسی نیکی کنی، در روزگار سختی، نیکی باز از ناکجاآباد به تو برمیگردد.
تابهحال چند داستان با این مضمون شنیدهاید؟ آیا جهان واقعا به این شکل کار میکند؟ در واقع، شاید بشود گفت داستانها میتوانند فجایع را اهلی کنند تا ذهن ما عبور از آنها را یاد بگیرد.
این ایده تازهای نیست که اقسامی از تجربههای گوناگون انسانی، در قالب آنچه به آن «روایت» (narrative) گفته میشود، قابلیت انتقال دارند.
به بیان سادهتر، روایتها حامل تجربههایی هستند که عمدتا به شیوه جمعی فهم میشوند و میتوانند به درک وضعیتِ زیستی افراد از دید خودشان کمک کنند.
«یووال نوح هراری»، نویسنده کتاب مشهور « انسان خردمند » میگوید آنچه انسانها را از سایر موجودات اجتماعی نظیر زنبورها، شامپانزهها و دلفینها جدا میکند، توانایی تمسک آنها به «داستان»هایی (fiction) قابلباور و قابلانتقال در بُعد نسلی است که میتواند ابزاری مناسب برای همکاری (cooperation) میان انسانها فراهم کند.
بر اساس این تعریف، «پول» یکی از بزرگترین داستانهایی است که امکان همکاری میان انسانها را مهیا میکند.
کاغذهای اسکناس فینفسه ارزشی ندارند (البته بهجز قیمت کاغذشان)، اما تقریبا همه ما پذیرفتهایم که کاغذهای سبزرنگی با تصویر «جورج واشنگتن»، اولین رییسجمهور آمریکا، بهاندازه یک دلار قدرت خرید دارند!
داستان و روایت
روایتها (صورتی از همان داستانها) البته میتوانند معانی پیچیدهتری هم داشته باشند که تنها با تفسیرهای تودرتو به فهم درمیآیند. بگذارید با یک مثال، موضوع را روشنتر کنیم.
تراژدی «رستم و سهراب» که در شاهنامه نقل میشود، در ابتداییترین برداشت، داستان پدری است که ناخواسته فرزند خود را میکشد و بعد به عزای این مرگ مینشیند.
در برداشتی عمیقتر، طولانیمدتتر و فرهنگیتر اما «پسرکشی»، مفهومی جهانی است که بیرون از داستان «رستم و سهراب» هم مصداق پیدا میکند.
بهعنوانمثال، برداشتی روانشناختی و امروزی از این داستان میتواند به «شکاف نسلی» اشاره کند: اختلاف عقاید، پسران را قربانی پدران میکند و این همان کشمکشی است که زیگموند فرویدِ روانکاو هم در تفسیر «عقده ادیپ» به آن اشاره میکند.
تابلوی نقاشی جنگ رستم و سهراب
بنابراین، با این نگاه، ماجرای «رستم و سهراب» دیگر فقط یک داستان ایرانی نیست که در شاهنامه نقلشده، بلکه روایتی است با مضامین عمیقِ «مرگ»، «حسرت خوردن»، «پسرکشی» و حتی مفهوم دور از ذهنِ «شکاف نسلی» و بهاینترتیب، این روایت، مضامین مورداشاره در بالا را به شکلی فهمپذیر به هم ربط میدهد.
علاوه بر این، روایتها، یا همان داستانهایی که از منظری خاص منتقل میشوند، میتوانند نشان بدهند مردم چگونه در مورد موضوعاتی خاص فکر میکردهاند و فکر میکنند.
مثلا، نظر ایرانیها در مورد آدولف هیتلری که در زمان جنگ جهانی دوم با قدرتهای آن روزگار (بریتانیا، فرانسه و روسیه) سرِ جنگ داشت و به دنبال احیای جایگاه آرمانیِ قوم آریایی بود، بسیار بسیار مثبت بود و حتی رضاشاه پهلوی هم مکاتباتی دوستانه با هیتلر داشت.
امروز اما احتمالا شهروند ایرانی با شنیدن عبارت اقتصاد آلمان ، به یاد «ب.ام.و» و تیم فوتبال «بایرنمونیخ» میافتد و نه اتحاد آریاییهای آلمان و ایران.
شهر از نو
اما همه اینها چه ربطی به اقتصاد و شهرسازی دارند؟
جانِ کلام کتاب «شهر از نو» (که در سال 2004 با عنوان اصلی The Resilient City: How Modern Cities Recover from Disaster) منتشر شده، این است که «میتوان» شهرهایی فاجعهزده را در طول تاریخ پیدا کرد که به کمک «روایت» از پس فاجعه برآمدهاند.
این کتاب در ایران با ترجمه نوید پورمحمدرضا، دانشجوی دکتری شهرسازی و توسط نشر اطراف منتشر شده است.
یکی از ساختمانهای شهر خالی از سکنه چرنوبیل در شمال اوکراین
کتاب از مقالات متعددی تشکیلشده که سعی دارند نشان دهند تصاویر فجایع شهری اعم از جنگها، بلایای طبیعی، حوادث شیمیایی، میکروبی، هستهای و حتی تروریسم و اغتشاشات شهری، چطور به شهروندان این شهرها کمک میکند تا از «اختلال استرسی پس از آسیب روانی» (Posttraumatic stress disorder یا بهاختصار، PTSD) در ابعاد فردی و جمعی عبور کنند.
قربانیان حوادث شدید و پرتاثیر (که در اینجا همه یا عمده آنها شهروندان یک شهرِ فاجعهزده هستند) اغلب پس از یک حادثه، قادر به عبورِ ذهنی از شرایط آن حادثه نیستند و به همین دلیل درمانده میشوند.
نویسندگان مقالات «شهر از نو» ادعا میکنند روایتهایی از پیشرفت میتوانند به بازسازی شهرهای فاجعهزده کمک کنند؛ اما آیا این میتواند به این معنا باشد که «قصهگویی» به کمک ترمیم فجایع شهری میآید؟
فرج بعد از شدت: چطور یاد میگیریم فاجعه را فراموش کنیم؟
این کتاب میگوید حتی در معنایی کلی از داستانگویی، داستانها نجاتبخش هستند. در الگویِ ارسطویی داستان، پِیرنگ یا پلاتِ داستان (plot) عمدتا از سه بخش تشکیل میشود:
یک دوره «آرامش»، یک نقطه «عطف» در قالب رخدادی که نظم امور را به هم میزند و «فرودی» که باز هم به دورانی دیگر از آرامش باز میگردد.
در مقالهای تحت عنوان «احیای دوگانه» که مربوط به بازسازی برلین پس از تسخیر آن توسط متفقین در سال 1945 است، نویسنده به نقش دو نیروی متضاد در بازسازی برلین اشاره میکند، نیروهای متخاصمی که در نهایت این شهر را به دو نیم تقسیم کردند: برلین شرقی و برلین غربی.
بخشی از شهر میخواست معماری برلین پیش از جنگ را احیا کند و درواقع، به آلمان پیشا-هیتلری بازگردد.
فستیوال نور در دروازه برندنبرگ شهر برلین، آلمان
در مقابل، بخشی از شهروندان نمیخواستند خاطره «رایش سوم» زنده شود و شهری نو با ساختمانهای مدرن را ترجیح میدادند که معماریاش یادآور هیچ ایدئولوژیای نباشد.
برلین امروز در واقع میراث این دو «خوانش» یا دو روایت از آن چیزی است که پایتخت آلمان باید باشد: شهری که گذشتهاش را دوست دارد، اما میخواهد با عوض کردن شکل خیابانها و ساختمانها، بخشی از تاریخ تاریکش را فراموش کند.
در واقع، روایت غالب برلینِ دوگانه امروزی این است: قصهات را فراموش کن.
سینما و آخرالزمان: آمریکا در چنگال هیولاها
وقوع فاجعه در شهر با روایتهای نابودی، بازسازی و حتی تخریب ابدی، هیچ کجا نسبتی مستقیمتر از سینمای هالیوود ندارند.
رسته فیلمهای «پسافاجعهای» (post-apocalyptic) تصویری آشنا برای سینمادوستان دارند: شهری که هیولاها آن را نابود کردهاند، شهری که یک اپیدمیِ ویروسی مردمانش را به زامبی بدل کرده یا شهری که با حمله فضاییها از بین رفته است.
تصویر معدود انسانهای باقیمانده در فردای یک فاجعه همهگیر که برای زنده ماندن دستوپا میزنند هم تصویر آشنای دیگری است که نمونههای سینمایی زیادی دارد.
آمریکاییها همیشه نگراناند که فاجعهای به زندگی توام با آرامش آنها پایان دهد و این را در سینما و نیز ادبیات خود بازتاب میدهند.
اقتصاد آمریکا اما همین امروز و دیروز با روایت فاجعه و تابآوری در مقابل آن آشنا نشده است.
از بدو شکلگیری این کشور در قرن هفدهم میلادی، زندگی در قاره آمریکا همواره با خطراتی هولناک روبهرو بوده و برای ملتی تازه شکلگرفته، انباشتی از نگاه به فاجعه را شکل داده است.
آمریکاییها همیشه نگراناند که فاجعهای به زندگی توام با آرامش آنها پایان دهد و این را در سینما و نیز ادبیات خود بازتاب میدهند.
یازده سپتامبر 2001 هم برای بسیاری از آمریکاییها نموداری از زنده شدن چیزهایی بود که زمانی تنها در فیلمها دیده بودند. «مکس پیج»، نویسنده مقاله «فرجام شهر» در کتاب «شهر از نو»، در مورد تاریخچه فجایع شهری نیویورک میگوید:
در هفتهها و ماههای پس از 11 سپتامبر 2001، دو عبارت بارها تکرار میشدند، «غیرقابلتصور بود» و در تضادی آشکار با قبلی، «دقیقا مثل فیلم بود». منظره برجهای دوقلوی در حال فروپاشی در واقع هر دوی اینها بود؛ مطلقا غیر قابلفهم برای نیویورکیها و آمریکاییهای این دوره و زمانه و در همان حال، کاملا آشنا برای تخیلات آموزشدیده و متاثر از فرهنگ عامهپسند آمریکاییها. آمریکاییها در طول دو قرن گذشته همواره ویرانی نیویورک را تصور کردهاند.
لحظه برخورد دومین هواپیما به برج تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، شهر نیویورک در آمریکا
نویسنده فهرستی از رمانها و آثار هنری را فهرست میکند که نیویورک را در فضایی پسافاجعهای به تصویر کشیدهاند و در نهایت، اینگونه نتیجه میگیرد که تمرین خیالی شرایط فاجعهبار برای نیویورک، تابآوری این شهر را در مقابل فجایعی که در عالم واقع میتوانست به نابودی این شهر بینجامد، افزایش داده است.
بهاینترتیب، روایت نیویورک بهعنوان نماد «رویای آمریکای» (که همیشه کسانی یا چیزهایی میخواهند نابودش کنند) از فاجعه این است: فاجعه همیشه در کمین ما است و قبلا بارها خوابش را دیدهایم؛ بنابراین، شاید بد نباشد برای فاجعه آماده شویم.
درسدن، پلاسکو و پلدختر
تجربه روزمره شهروندان ایرانی هم خالی از فجایع شهری با تاثیراتی دراز نیست. واقعه تخریب ساختمان «پلاسکو» در تهران، در 30 دیماه 1395، در نظر ایرانیها بیشباهت به فروریختن برجهای تجارت جهانی در نیویورک نبود و برخی دادههای آماری نشان میدهند میزان رجوع به شبکههای اجتماعی در زمان وقوع این رخداد در تهران، به میزان زیادی افزایش یافته بود.
اما اثرات چنین رخدادی بر اقتصاد شهری ما چیست و آیا روایتهای ما از فاجعه میتوانند به پشت سر گذاشتن آن فاجعه کمک کنند؟ بگذارید اول یک مثال هولناک دیگر بزنیم.
بمباران شهر درسدن آلمان توسط هواپیماهای بریتانیایی/آمریکایی در جریان جنگ جهانی دوم دستکم 22 هزار کشته برجای گذاشت و بخشی از شهری که آلمانیها به زیبایی کلیساها و خانههای تاریخی آن میبالیدند، در آتش سوخت.
نمایی از شهر درسدن، آلمان
یکی از دانشجویانی که در حال تحصیل در دانشگاهی در این شهر است، چندی قبل به من گفت که شهروندان خود این شهر هم تمایل زیادی به صحبت در مورد این رخداد ندارند و تلاش میکنند فاجعه را به فراموشی بسپارند.
خیلی از آلمانیها هم ترجیح میدهند هیتلر را با عنوانی شبیه به «اسمش را نبر» خطاب کنند.
درسدن امروزی هم شبیه برلین امروزی است که در بالا به آن اشاره کردیم: شهری که نمیخواهد دوران «نازیسم» را بهعنوان جزئی از سرگذشت خود به رسمیت بشناسد.
بهاینترتیب، اینجا هم روایت «فراموشی»، به درسدنیها کمک میکند که از فاجعه این شهر عبور کنند.
به «پلاسکو» برمیگردیم
تهرانیها علاقهای به فراموش کردن فاجعه «پلاسکو» ندارند، بلکه این فاجعه هنوز هم برای بسیاری از آنها یک زخم نیمهباز است. روایتی که عمده شهروندان تهرانی از فروریختن «پلاسکو» در ذهن دارند، روایتی اندوهناک و آمیخته با حسرت است که با ناکارآمدیهای مدیریتی هم همراه شده است.
«پلاسکو» نماد خیزش برای مدرنیزاسیون صنعتی و اقتصادی در ابتدای دهه 1340 خورشیدی بود و در شرایطی که اقتصاد ایران سالها است که کموبیش در رکود تورمی به سر میبرد، فروریختن این شمایل به فروریختن کارنامه رشد اقتصادی متوسط بالای 5 درصد در تمام طول دهه 1340 نظر دارد.
جان باختن آتشنشانان در این فاجعه هم وجهی تراژیک و حماسی به این رخداد داد.
آوار ساختمان پلاسکو
فیلم «چهارراه استانبول» ساخته «مصطفی کیایی» این روایت را به تصویر میکشد و حتی تهرنگی اقتصادی و سیاسی هم به آن میدهد که ویژگی بسیاری از روایتهای این روزهای ایرانیها است:
پلاسکویی که نماد تولید داخلی است با بیتدبیری مدیریتی نابود میشود و تولیدکنندگان شریفی که زندگیشان را باختهاند، سودای مهاجرت از کشور را در سر دارند.
صحنه پایانبندی فیلم، یکی از دو شخصیت اصلی را که در کانتینر حمل شیر و به شکل غیرقانونی وارد خاک ترکیه شده نشان میدهد.
در یک جمله: ما فاجعه پلاسکو را پشتسر نگذاشتهایم، چون کلان-روایت ما از این رخداد این است که بیتدبیری مدیریتی هنوز هم در اشکال مختلف ادامه دارد و در وجهی نمادین، اینکه برجِ اقتصاد و تولید ایرانی فروریخته است.
از پلاسکو تا سیل
سیلابهای گسترده در فروردینماه سال 1398 بهعنوان تازهترین روایت از ویرانی و فاجعه در ایران هم با شدت و حدت، زخمهایی از جنس «پلاسکو» را دوباره بازکردهاند.
یک تحلیل محتوای البته غیردقیق و سردستی از محتوای فضای شبکههای اجتماعی در روزهای بعد از وقوع سیل شاید به درک روایت غالب ما از این فاجعه کمک کند.
«مقصر ورود سیل به شهر آقای X است که در زمان حادثه آنجا نبود»؛ «مقصر کسانی هستند که رودها را لایروبی نکردند»؛ «چند بار گفتیم که در بستر رودخانه خانهسازی نکنید؟!»؛ «ایران وارد دوره ترسالی شده و کسانی که دم از خشکسالی میزدند باید محاکمه شوند». این تحلیلها تا چه اندازه برای شما آشنایی دارند؟
بهاینترتیب، روایت ما از سیلهایی که هنوز هم پرونده خسارتهای اقتصادی و قصور و تقصیرهای احتمالی در جریانِ کنترلِ آسیبهای آنها بسته نشده، شاید این باشد: مسئولین مقصرند و هر جای دیگری از جهان بود، کسی کشته نمیشد و خانهای آسیب نمیدید.
با این روایتِ فرضی، آیا میتوان به عبور از تروما، بازسازی آسیبها، اطمینان از عدم تکرار فرآیندهای قابلپیشگیری، نگاه علمی به مقوله اقتصاد محیطزیست و حتی بهرهبرداری از بارشهایِ احتمالی در آینده فکر کرد؟ روایت شما چیست؟
نظرات