با همکاران نئانتدرتال خود چه کنیم؟!
گاهی بعضی از همکاران ما بهشدت آزاردهنده میشوند. اراجیفی بیمعنی در مورد زندگی شخصی دیگران میگویند، تحلیلهای سیاسی بیارزش ارائه میدهند، کسی را به سخره میگیرند یا دور هم جمع میشوند و پشت سر دیگری غیبت میکنند. تصمیم میگیرید هدفون بزنید و خود را از دنیای پر از اراجیف آنها جدا کنید. اما آزارها به
گاهی بعضی از همکاران ما بهشدت آزاردهنده میشوند. اراجیفی بیمعنی در مورد زندگی شخصی دیگران میگویند، تحلیلهای سیاسی بیارزش ارائه میدهند، کسی را به سخره میگیرند یا دور هم جمع میشوند و پشت سر دیگری غیبت میکنند.
تصمیم میگیرید هدفون بزنید و خود را از دنیای پر از اراجیف آنها جدا کنید. اما آزارها به همینجا خلاصه نمیشود: همکاری که نمیتواند تحمل کند که خودکار شما چند دقیقه روی میزش باشد، حق طبیعی خود میداند که از بیسکویتهایتان بر دارد یا از لیوان شخصیتان استفاده کند.
این همکار پرسروصدا که حاضر نیست در انجام هیچکاری به دیگران کمک کند، همیشه از بقیه کمک میخواهد. هیچوقت او را در حال کار نمیبینید. چون همیشه یکی را پیدا میکند که با او حرف بزند تا وقت اداری تمام شود. از بد روزگار گاهی شما (که یک دنیا کار روی سرتان ریخته) طعمه حرفهای او میشوید.
شاید از این موجود بیفرهنگ متنفر شوید و در نهایت عصبانیت او را نئاندرتال بنماید. اما همکار شما نئاندرتال نیست. او فقط یک نمونه از گونه خودخواه، ضعیف و پرحرفی است که اسم خودش را هوموساپینس یا «انسان خردمند» گذاشته. همان موجودی که شبیهترین موجود زنده جهان به من و شما است.
برترین موجود روی زمین
انسان مدرن و ثروتمندی را تصور کنید که پسر ده ساله خود را به باغوحش برده است. او با تفرعن و غرور از کنار قفس شیرها و فیلها رد میشود و با دست زرافهای را به فرزندش نشان میدهد. مرد ثروتمند خود را برتر از تمام گونههای محبّس در قفس میانگارد و در دلش به حماقت شامپانزهها و گوریلها میخندد.
اما 200 هزار سال پیش دیدن قیافه جد بزرگوار همین مرد جالب بود، وقتی او با پای برهنه داشت از دست یک یوزپلنگ فرار میکرد. جد بزرگوار او نمیتوانست حرف بزند، بنویسد، آتش روشن کند و لباس بپوشد. در آن روزگار کسی فکرش را هم نمیکرد در آینده، همین گونه سوار بر اتومبیل به تماشای حیوانات در قفس برود.
هوموساپینس هنوز هم با دیدن یک موش کوچک، جیغ میکشد و مثل میمونی که شیر ببیند و از درخت بالا برود، از میز و صندلی بالا میرود.
انسان در آن زمان موجودی معمولی بود که زورش به خرگوشها میرسید و از گوریلها و کفتارها میترسید. ظاهر او تفاوت زیادی با ما نداشت. غیر از این که حمام نمیرفت، اصلاح نمیکرد و به خودش عطر نمیزد.
این موجود در کمتر از 10 هزار سال به راس هرم غذایی آمد، اما هنوز از حیوانات وحشی میترسد و شهرهایی میسازد که فقط گربههای کوچک، گنجشکها و کبوترها، موشها و سوسکها اجازه ورود به آن را دارند. هوموساپینس هنوز هم با دیدن یک موش کوچک، جیغ میکشد و مثل میمونی که شیر ببیند و از درخت بالا برود، از میز و صندلی بالا میرود.
انسانِ پراحساسِ نسلکش
وقتی به انسانها میگوییم مهمترین تفاوت شما با گونههای دیگر چیست، به مواردی مثل لباس، زبان، قدرت تخیل و البته داشتن احساس اشاره میکنند. کمتر کسی مهمترین تفاوت ما با دیگر گونهها را به صورت «توانایی ساختن بمب اتم و کشتن چند ده هزار نفر در یک روز» توصیف میکند.
شاید تا امروز نژادهای مختلف سگ (مثل بولداگ و چیواوا) را دیده باشید. آیا از خود پرسیدهاید که چرا انسانها تا این حد متنوع نیستند؟ راستش را بخواهید در گذشته انسانها هم به همین اندازه متنوع بودند. هوموساپینس homosapiens، هوموفلورسینسیس homofloresiensis، نئاندرتالneanderthalensis ، هومونالدی homonaledi، هوموکپراننسیس homocepranensis و هفت گونه دیگر، گونههای متفاوتی از انسان بودند که به شکل مشکوکی همه آنها به غیر از یکی منقرض شدند.
مثلا 50 هزار سال پیش گونهای از انسان در حوالی اندونزی زندگی میکرد که در سن بلوغ میتوانست به قد یک متر و وزن 25 کیلو برسد. مغزش یکسوم اندازه مغز انسان نوین بود و به هیچ طریقی قادر نبود جذابیتهای داستان رستم و اسفندیار را درک کند.
اگر به عکسِ این گونههای متفاوت نگاه کنید ممکن است فکر کنید آنها «زشت» هستند. کمتر کسی این انسانها را متفاوت و تودلبرو توصیف میکند. این خاصیت اصلی ما هوموساپینسها است که به ژنهای نزدیک به خود علاقه نشان میدهیم و ویژگیهایی مثل رنگ پوست، استخوانبندی و بوی بدن متفاوت را دوست نداریم.
همین نفرت باعث شد که ما تمام گونههای متفاوت را از بین ببریم. ما از تفاوتها استقبال نکردیم. اندام عضلانی یک گونه یا مغز بزرگ گونهای دیگر برای ما هیجانانگیز نبود. ما تمام تلاشمان را کردیم که تا آخرین نفر از گونههای متفاوت را پیدا کنیم و خونش را بریزیم.
رودههای کوتاه این موجودِ رودهدراز
روده کوتاه یکی از ویژگیهای منحصربهفرد ما است. اما یکی از مهمترین تفاوتهای ما توانایی در خیالبافی و وراجی مداوم است. یک هوموساپینس کمتر در مورد لحظه کنونی حرف میزند. بیشتر حرفهای ما در مورد گذشته، آینده و یا تخیلات است.
ما خیلی ساده نمیگوییم «صدمتر آنطرفتر غذا هست» و بعد ساکت شویم. ما ساعتها به ساپینسهای دیگر در مورد غذای خوبی که دیروز خوردیم میگوییم و از آرزوی خود برای خوردن غذاهایی دیگر حرف میزنیم. گربهها با میومیو کردن میتوانند به شما بفهمانند که در همین لحظه گرسنه هستند. اما گربه قادر نیست رنج گرسنگی دیروز یا سفارشش برای غذای فردا را بیان کند.
همکار وراج و عجیب شما، فقط یک ساپینس معمولی است. شما از یک سگ توقع دارید که در بیشتر مواقع ساکت باشد، مگر زمانی که واقعا مشکلی پیش بیاید و با پارس کردن موضوع را اطلاع دهد. اما اگر دوستتان به خانه شما بیاید، سکوت کند و جز چند عبارت کوتاه حرف دیگری نزند، تعجب خواهید کرد.
بیشتر ما دوستهایی را ترجیح میدهیم که میتوانیم کنارشان «ساعتها حرف بزنیم، بدون آنکه حرف کم بیاوریم». وقتی کسی میگوید «از هم جدا شدیم چون دیگر حرفی برای هم نداشتیم» میتوانیم درکش کنیم. رودهدرازی و پرحرفی یک صفت کاملا طبیعی در این گونه جانوری است.
هوموساپینس بیرحم
ساپینسها برای بالا رفتن در هرم غذایی و تبدیلشدن به گونه برتر خیلی تلاش کردند. بیرحمی، خشونت، شقاوت و کشتارهای گسترده فقط بخش کوچکی از این تلاش چند دههزارساله بود. ورود ساپینسها به آمریکا با انقراض تعداد زیادی از حیوانات این قاره همراه بود. ساپینسها برای رفع گرسنگی نبود که شکار میکردند، بلکه آنها در کشتارجمعی و انقراض نسل استاد شده بودند.
ما امروز هم همینطوری هستیم. یک گربه خانگی برای بازی یا تغذیه به یک سوسک حمله میکند. اما یک انسان متمدن با استفاده از سموم شیمیایی تا آخرین سوسک را میکشد. ما از تمام پشهها، تمام مگسها، تمام مورچهها و تمام باکتریها متنفریم و جز چند مورد استثنا، دوست داریم تنها ساکنین خانه خود باشیم.
هوموساپینس به شکل عجیبی خودخواه است. تمام غذاها، منابع، زمینها و داراییها را برای خودش میخواهد و برای بهدست آوردن فقط اندکی بیشتر، گونههای دیگر و حتی همنوعان خود را به شکلی وحشیانه میکشد. موجوداتی که به خود لقب انسان خردمند دادهاند، هزاران سال است همین کار را میکنند. رفتاری که در هیچ گونه جانوری دیگر دیده نمیشود.
هوموساپینسها در مواجهه با یکدیگر
رفتار ساپینسها با یکدیگر هم جالب است. در ترافیک سنگین یک ساپینس نمیایستد تا دیگران راحتتر بتوانند خط عوض کنند و به مسیر خود ادامه دهند. بلکه سعی میکنند راه همدیگر را قطع کنند و از هم جلو بیفتند. اما نمیتوانند بپذیرند که دیگری از آنها جلو بزند. آنها فقط و فقط به انگیزههای شخصی خود پاسخ میدهند.
برخلاف نئاندرتالها، ساپینسها از همنوعان خودشان نیز نفرت دارند. تا همین چند ده سال پیش رنگ پوست متفاوت، زبان متفاوت و دین متفاوت دلیلی قانعکننده و منطقی برای کشتن یک ساپینس دیگر بود. هیچ بعید نبود که یک هوموساپینس به نام «آدولف هیتلر» تمام همنوعانی را که شبیه به خودش نبودند، تا آخرین نفر بکشد.
هیچ بعید نبود که یک هوموساپینس به نام «آدولف هیتلر» تمام همنوعانی را که شبیه به خودش نبودند، تا آخرین نفر بکشد.
تحقیقات متعددی وجود دارند که نشان میدهند در گذشته شانس زنده ماندن یک نئاندرتال بیمار خیلی بیشتر از یک هوموساپینس ناتوان بود. نئاندرتالها از همنوعان ناتوان خود نگهداری میکردند. هوموساپینسها معمولا از همنوع ناتوان خود حمایت نمیکردند، او را به حال خود نیز رها نمیکردند، بلکه ساپینسها همنوع ضعیف یا پیر خود را میکشتند! (هنوز هم نگهداری و حمایت از یک غریبه ناتوان، قهرمانی بهحساب میآید نه یک رفتار طبیعی.)
مغز نئاندرتالها بیشتر روی مهارتهای بینایی و حرکتی تمرکز داشت و کمتر مناسبات اجتماعی و گروهی را درک میکردند. آنها نئاندرتالها و هوموساپینسهای دیگر را نادیده میگرفتند و حضور دیگران کمتر عذابشان میداد.
اما ساپینسها (با این که میتوانستند) خیلی کم با نئاندرتالها جفتگیری کردند و ژنهای نئاندرتالی تاثیر اندکی بر رفتارشان گذاشت. شاید بهخاطر همین تغییرِ کوچک، امروزه ساپینسها قبل از کشیدن ماشه چشمانشان را میبندند.
بالاخره با همکار عجیب خود چه کار کنیم؟
به عنوان یک ساپینس برای پاسخ به این سوال ساده، بیش از اندازه رودهدرازی کردم. اگر میخواهید در مورد این گونه زیستی بیشتر بدانید میتوانید کتاب «انسان خردمند» نوشته یووال نوح هراری را ببینید.
اینکه به کسی بگوییم «نئاندرتال» یک فحش بهحساب میآید. معمولا منظور ما این نیست که تو موجودی باقدرت همذاتپنداری بالا، مغزی بزرگ و تفاوتهایی جذاب هستی. ما میخواهیم به او بگوییم «تو متفاوتی» و در دنیای هوموساپینسها متفاوت بودن بدترین چیز ممکن است.
ما اسم خود را انسان خردمند گذاشتهایم. این اسم ایجاب میکند که در کنار وراجیهای روزانه خود، کمی هم فکر کنیم. یک همکار آزاردهنده، پرحرف، خودخواه، بدلباس و پرخاشگر، فقط یک هوموساپینس معمولی دیگر مثل خودمان است.
ما نئاندرتالها و دیگر گونههای انسانی را منقرض کردهایم. اما شاید بد نباشد بجای نفرت و خشم، سعی کنیم دستکم در مواجهه با دیگر هوموساپینسها از 4% ژن نئاندرتالی که داریم استفاده کنیم. یعنی او را به حال خودش رها کنیم و بپذیریم که تفاوت دلیل خوبی برای نفرت از دیگران نیست.
نظرات