اقتصاد آمریکا: تجارت، جنگ و دیگر هیچ
آمریکا ناگهان پدید آمد، توجه دنیا را بهسوی خود جلب کرد، خبرسازترین کشور جهان شد، در جنگهای مختلف وارد شد و در نهایت خود را تبدیل به اقتصاد برتر دنیا کرد. بررسی آنچه در این کشور طی دو قرن اخیر روی داده و رصد کردن فرازوفرودهای اقتصاد این کشور موضوع این مقاله است. در این
آمریکا ناگهان پدید آمد، توجه دنیا را بهسوی خود جلب کرد، خبرسازترین کشور جهان شد، در جنگهای مختلف وارد شد و در نهایت خود را تبدیل به اقتصاد برتر دنیا کرد. بررسی آنچه در این کشور طی دو قرن اخیر روی داده و رصد کردن فرازوفرودهای اقتصاد این کشور موضوع این مقاله است.
در این مقاله بهرسم مقالات بررسی اقتصاد کشورها، در ابتدا تاریخ اقتصادی-سیاسی این کشور را مرور و تحلیل میکنیم؛ اینکه چه اتفاقاتی تاریخ سیاسی و اقتصادی این کشور را تحت تاثیر قرار داد و چه شد که آمریکای امروزی، شکل و شمایلی اینچنین به خود گرفت.
سپس با نگاهی به آمارهای اقتصادی این کشور، وضعیت اقتصادیاش را بررسی کرده و سیاستهای اقتصادیاش را تا جای ممکن تحلیل میکنیم. بهتبع نمیتوان اقتصاد یک کشور را در چند هزار کلمه خلاصه کرد اما تلاش میکنیم با بررسی مهمترین اتفاقات اقتصادی و سیاسی این کشور تا حدودی با وضعیت اقتصادی بزرگترین اقتصاد دنیا آشنا شویم.
99 درصد آمریکاییها سواد پایه دارند
ایالات متحده آمریکا از 48 ایالت همجوار و دو ایالت جدا تشکیل شده و تا پایان سال 2018 جمعیت این کشور 327 میلیون تخمین زده شده است. 81 درصد جمعیت ایالات متحده آمریکا سفیدپوست، 12.9 درصد سیاهپوست، 4.2 درصد زردپوست، 1 درصد سرخپوستان آمریکایی و 0.2 درصد بومیان هاوایی و جزایر پاسیفیک هستند.
در اواخر قرن نوزدهم میلادی در این کشور نزدیک به ۱۶۰ هزار دانشجو در هزار دانشگاه مشغول به تحصیل بودهاند که این رقم همواره سیری صعودی داشته است. دانشگاههایی چون هاروارد، ویلیام اند ماری، ییل، پرینستون، کلمبیا و پنسیلوانیا از قدیمیترین دانشگاههای این کشور هستند که امروزه در جهان از اعتبار و ارزش بالایی برخوردارند.
آمریکا با داشتن نزدیک به ۵ هزار و ۸۰۰ دانشگاه، امکان تحصیل در سطوح آموزش عالی را تقریبا برای تمام افراد فراهم میکند. وامهای کمبهره، کمکهزینههای بلاعوض و انواع بورسهای تحصیلی از امکاناتی است که آمریکا برای دانشجویان در نظر میگیرد.
بهطور تقریبی، 99 درصد مردم آمریکا دارای سواد پایه هستند.
در این میان دانشگاه ایالتی اوهایو با داشتن ۵۳ هزار و ۷۱۵ دانشجو در یک پردیس پرجمعیتترین دانشگاه آمریکا به حساب میآید. بهطور تقریبی، 99 درصد مردم آمریکا دارای سواد پایه هستند.
پژوهش و توسعه در این کشور چه توسط بخش خصوصی و چه دولتی بسیار موردتوجه است. با توجه به ماهیت اقتصاد این کشور، بخش خصوصی توانسته است در عرصههای مختلف اقتصادی نقش پررنگی را ایفا کند.
دره سیلیکون نمونه بارزی از فعالیت بخش خصوصی در راستای تحقیق و توسعه است. همچنین مراکز ملی مثل آزمایشگاههای فدرال، ناسا و موسسات ملی بهداشت ایالات متحده آمریکا در پیشبرد صنعت و فناوری کشور نقشی کلیدی دارند.
بارزترین مشخصههای اقتصاد آمریکا
تسلط انحصارها در بازارهای مختلف، تولید انبوه، توسعه و مصرف بالا شاید از نمایانترین مشخصههای اقتصاد آمریکا باشد. آمریکا یکی از بزرگترین واردکنندگان کالا است. اصلیترین شرکای تجاری آن نیز کانادا، چین، مکزیک، ژاپن و آلمان هستند. از این روی شاید بهتر باشد نگاهی به اقتصاد چین ، اقتصاد آلمان و اقتصاد ژاپن نیز بیندازید.
البته کالاهای تولیدی این کشور نیز در اقصا نقاط دنیا خواهان داشته و صادر میشوند. تجهیزات صنعتی با داشتن 29.8 درصد و ماشینآلات با 29.5 درصد، بزرگترین اقلام صادراتی در اقتصاد آمریکا به حساب میآیند. بعد از آن کالاهای مصرفی غیر اتومبیل (12.4%)، خودرو و تولیدات وابسته (9.3%)، تولیدات صنایع غذایی (8.3%) و تولیدات صنایع هوایی (6.6%) بیشترین حجم صادرات این کشور را به خود اختصاص دادهاند.
از سوی دیگر بیشترین حجم واردات آمریکا مربوط به کالاهای مصرفی بهغیر از اتومبیل با 23 درصد است. بعد از آن سوخت (22.1%)، ماشینآلات (19.9%)، تجهیزات صنعتی (14.8%)، تولیدات خودرو (11.1%)، صنایع غذایی (4.2%) و صنایع هوایی (1.7%) بیشترین حجم واردات این کشور را به خود اختصاص میدهند.
شرکت فورد یکی از شناختهشدنترین شرکتهای خودروسازی جهان است که سهم عظیمی از صنایع خودروسازی آمریکا را در دست دارد.
بهطور کلی بزرگترین تولیدات آمریکا مواد شیمیایی، تولیدات نفتی، فولاد، خودرو، صنایع هوایی، ارتباطات، الکترونیک، مواد غذایی و مصرفی و صنایع معدن و چوب است. همچنین آمریکا از نظر تولید برق، پالایش نفت، تولید انرژی بادی و هستهای رتبه نخست دنیا را به خود اختصاص داده است.
بیشترین بار اقتصاد آمریکا بر دوش بخش خصوصی است، بهطوری که بخش دولتی بهصورت سالانه تنها 12.4 درصد تولید ناخالص داخلی را بر عهده دارد. همچنین بخش بهداشت و خدمات اجتماعی با داشتن ۱۶ میلیون نفر شاغل، بزرگترین بخش اشتغال آمریکا را تشکیل میدهد.
تمرکز بر روی نوآوری محور اقتصاد آمریکا
در طی سالهای قبل از 1860، 36 هزار اختراع در آمریکا به ثبت رسیده بود. این در حالی بود که طی 30 سال بعدازآن 440 هزار اختراع ثبت شد و در 25 سال ابتدای قرن بیستم این عدد به مرز 1 میلیون رسید.
در کنار پیشرفت صنعت برق، صنایع بنیادی مثل آهن و فولاد نیز در این کشور حرکت سریع رو به جلویی داشتند و دولت با تعرفههایی بالا از این صنایع دفاع میکرد.
بازرگانان و فعالان اقتصادی آمریکا متوجه شدند که اگر بتوانند هم تولید و هم بازار را کنترل کنند، میتوانند شرکتهای رقیب را زیر چتر یک سازمان واحد مثل موسسه یا شرکت اعتباری گرد هم آورند.
یکی از نتایج اقتصاد نوآوریمحور آمریکا تشکیل دره سیلیکون هست که قطب فناوری دنیا به حساب میآید.
شرکتهای آمریکایی با فراهمکردن منابع عظیم سرمایه و ادامه دادن سرمایهگذاریهای ریسکدار، سرمایهگذاران را با سودهای پیشبینیشده و مسئولیتی محدود در قبال زیان مجذوب خود کردند. این ادغامها از شرکت نفت آغاز شد و به صنایع حملونقل و ارتباطات نیز سرایت کرد.
علیرغم پیشرفتهای زیادی که آمریکا در صنایع مختلف داشت، همچنان کشاورزی نقطه قوت این کشور بود. با انقلاب کشاورزی که بهموازات انقلاب در کارخانههای و صنایع دیگر بعد از جنگ داخلی اتفاق افتاد، کشاورزی دست به ماشینها افتاد.
بین سالهای 1860 و 1910 تعداد مزارع در آمریکا سه برابر شد و تعدادشان از 2 میلیون به 6 میلیون رسید. بین سالهای 1860 تا 1890 تولید اقلامی مثل جو، ذرت و پنبه بسیار افزایش پیدا کرد. در همین سالها جمعیت آمریکا نیز 2 برابر شد که بیشتر آن در شهرها بود.
آمریکا متولد میشود
تاریخ آمریکا از دویست سال پیش شروع شده است. با اینکه روز استقلال رسمی این کشور در سال 1776 بود اما آمریکا بهعنوان زیستگاه بشر قدمت بسیار بیشتری دارد. مدتها پیش هموسیپینزها پا به این قاره گذاشتند و تمدنهای چون مایا، تولتکها، اینکاها و آزتکها را تشکیل دادند.
مناطق شرقی آمریکا بارها و بارها بین قدرتهای بزرگ اروپایی دستبهدست شد. بریتانیاییها به این کشور مهاجرت کرده و در قسمتهای مختلفی مستقر شدند. البته این استقرار بی زدوخورد نبود و نبردهایی میان مهاجران اروپایی و بومیان آمریکا بر سر مالکیت زمین سر گرفت.
نارضایتی و اعتراض تجار به افزایش مالیاتها در نهایت به انقلاب آمریکا و استقلال این کشور از استعمار بریتانیا ختم شد.
در آن زمان قسمت بزرگی از سرزمینهای شرقی آمریکا مستعمره بریتانیا بود و این کشور با استفاده از نیروی کار رایگان و بردگان آفریقایی سیستم تجاری بسیار پرسودی را برپا کرد. بریتانیا برای تامین مخارج جنگهای استعماری و رقابتی با سایر رقبای اروپاییاش که چشم به این منبع درآمد پرسود داشتند، مالیاتهای تجارت را بالا برد اما تجار از این وضعیت ناراضی بودند و شورش کردند.
به این ترتیب جنگی در این کشور آغاز شد که در نهایت با امضای قرارداد صلح با بریتانیا در سال 1783 پایان یافت. استقلال 13 مستعمره آمریکای شمالی با صدور اعلامیه استقلال آمریکا در 4 ژوئیه 1776 به دست آمد.
آمریکا متولد شد و البته به گفته لیپتون مورخ، هیچ قارهای از پیامدهای انقلاب آمریکا مصون نماند.
تولد حکومتی که نمونه آن پیشتر هیچگاه وجود نداشت
بعد از استقلال آمریکا، دولت فرانسه که این استقلال را پیروزی بزرگ خود در برابر بریتانیا میدید، با افزایش کمکهای مالی و علمی، به آمریکا کمک کرد. نکته جالبتوجه این است که انقلاب آمریکاییها در واقع انقلابی در اندیشه بود. بنیانگذاران این کشور با وسواس زیاد تلاش کردند که حکومت تازهتاسیسشان دچار اندک استبدادی نشود و تمامی روزنههای نفوذ استبداد را مسدود کردند.
نمایندگان مجمع قانون اساسی تجربه سلطه انگلستان بر کشور را فراموش نکرده بودند و تلاش کردند که قدرت در دست یک نفر نباشد. بهاینترتیب نویسندگان قانون اساسی ایالات متحده یک دولت آمریکایی تشکیل دادند که هم جمهوریخواه بود و هم دموکرات و البته فدرال؛ حکومتی که نمونه آن پیشتر هیچگاه وجود نداشت.
جنگ داخلی آمریکا که بین نیروهای دولتی شمال و جنوبیها جریان داشت، در نهایت با پیروزی نیروهای شمالی به رهبری آبراهام لینکلن به لغو بردهداری در آمریکا منجر شد.
در سال 1861 جنگ داخلی در آمریکا رخ داد که از خونینترین جنگهای جهان است. علت این جنگ براندازی بردهداری در این کشور بود که آبراهام لینکلن رییسجمهور وقت آمریکا خواستار آن بود. «خانهای که افراد آن ضد هم باشند پایدار نمیماند، این دولت نیمهبرده، نیمهآزاد نمیتواند مدت زیادی مقاومت کند. من انتظار ویران شدن این خانه را ندارم بلکه معتقدم همه افراد نظر یکسانی پیدا کنند».
این درگیریها 5 سال به طول انجامید و در نهایت در سال 1865 با پیروزی شمالیها با رهبری لینکلن به پایان رسید.
جنگ جهانی اول، رکود بزرگ، جنگ جهانی دوم
چه کسی است که از نقش تبلیغات در دنیای ما بیخبر باشد؟ مبلغان جنگ در گذشته با خطابهها و سخنرانیهای تحریککننده و سرودهایی که احساسات افراد را به غلیان در میآورد، میکوشیدند تا مردم را برای شرکت در جنگ بسیج کنند.
با گذشت زمان، روزنامهها، تلویزیون و رسانههای مختلف وسیلهای برای تبلیغ شدند. برای نخستین بار در جنگ جهانی اول بود که تبلیغات جای خود را در استراتژی نظامی و مدیریت جنگ باز کرد و بهتدریج بهگونهای گسترده و هدفمند به کار گرفته شد.
این تبلیغات هم توسط متحدین شامل آلمان، پادشاهی اتریش - مجارستان، بلغارستان و امپراتوری عثمانی و هم نیروهای اصلی متفقین، شامل امپراتوری بریتانیا و کشورهای فرانسه، بلژیک، روسیه و ایتالیا استفاده میشد.
با پیوستن ایالات متحده آمریکا به نیروهای متفقین در ششم ماه آوریل سال ١٩١٧ میلادی، تبلیغات جنگ در این کشور نیز گسترش یافت.
جهان برای برقراری دمکراسی باید امن باشد
در ششم آوریل سال 1917 دو هفته بعد از پیوستن آمریکا به نیروهای متفقین، ویلسون دستور ایجاد کمیتهای برای تبلیغات جنگ را (Committee on Public Information) صادر کرد.
این کمیته موظف بود که افکار عمومی را متقاعد کند که آمریکا باید در جنگ دخالت کند. با اینکه مردم آمریکا اغلب با انگلیسیها همدل بودند اما تا پاییز 1916 افکار عمومی مخالف حضور آمریکا در جنگ بود. با این وجود تبلیغات در راستای مخدوش کردن چهره آلمان و سوق دادن افکار عمومی به اتحاد با انگلیس انجام شد.
نیروهای آمریکایی در جنگ جهانی اول مستقر در جبهه فرانسه
هدف از تمام این تبلیغات، محور شرارت نشان دادن آلمان و مهد دمکراسی خواندن آمریکا بود. شعار محوری اینگونه تبلیغات بر اساس جملهای از سخنرانی معروف وودرو ویلسون، رییسجمهوری در کنگره آمریکا در تاریخ دوم آوریل سال ۱۹۱۷ میلادی بود «جهان برای برقراری دمکراسی باید امن باشد».
بهرغم سیاست بیطرفانهای که آمریکا در ابتدای جنگ جهانی اول پیش گرفت اما ویلسون، رییسجمهور وقت آمریکا تصمیم گرفت تا به انگلیس اجازه دهد که از بندرهای آمریکا برای تجهیز نظامی خود استفاده کند. این اقدام در عمل موضع بیطرفانه آمریکا را با تردید روبهرو کرد. پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، بر اساس پیمان ورسای شاخه هوایی نیروهای نظامی آلمان منحل شد.
زمانی که پیشبینی مارکس به واقعیت پیوست
رکود بزرگ در ماههای پایانی دهه 20 میلادی اقتصاد آمریکا را بهطور کلی دچار مشکل کرد. گویی پیشبینی مارکس از شکست نظام سرمایهداری نزدیک بود که به واقعیت تبدیل شود. اقتصاد آمریکا در مرز فروپاشی بود و این اتفاق به کشورهای دیگر نیز در حال سرایت بود.
رکود بزرگ بدترین و طویلترین رکود در طول تاریخ آمریکا تا به آن روز بهحساب میآید. این رکود از اواخر سال 1929 آغاز شد و تا اوایل دهه 1940 ادامه پیدا کرد. رکود بزرگ حقیقتا بزرگ بود چراکه به سایر کشورها نیز سرایت کرد و به جنگی ویرانکننده دیگری منتهی شد.
در سال 1933 تعداد بیکاران آمریکا به 15 میلیون نفر رسید که در آن زمان یکچهارم نیروی کار این کشور بود.
در دوره رکود بزرگ بانکها و شرکتهای بزرگ و کوچک تجاری یا کسبوکارشان را تعطیل کردند و یا تعدیل نیروی بیسابقهای انجام دادند. همین موضوع موجب بیکار شدن تعداد زیادی از مردم شد. در سال 1933 تعداد بیکاران آمریکا به 15 میلیون نفر رسید که در آن زمان یکچهارم نیروی کار این کشور بود اما علت وقوع این رکود چه بود؟
سقوط بازار سهام: رکود بزرگ وارد میشود
دلایل زیادی برای رکود بزرگ بیانشده است اما بهزعم من، تمامی این دلایل در کنار یکدیگر در نهایت منجر به این رکود بیسابقه در اقتصاد آمریکا و بعدتر اقتصاد جهان شدند. در اکتبر 1929 میلادی بازار سهام آمریکا سقوط کرد. این سقوط اولین نشانه رکودی بود که خیلی پیشتر بسترش در اقتصاد آمریکا فراهم شده بود. به دیگر سخن سقوط بازار سهام ورود رکود بزرگ را اعلام کرد.
در نتیجه برای درک بهتر چرایی رکود بزرگ باید فیلم تاریخیمان را به عقبتر ببریم. حدودا به ده سال پیش از رکود بزرگ یعنی؛ سالهای آغازین دهه 1920.
رکود بزرگ بدترین و طویلترین رکود در طول تاریخ آمریکا تا به آن روز بود و از اواخر سال 1929 و تا اوایل دهه 1940 ادامه پیدا کرد.
در این سالها ارزشهای گذشته در اقتصاد آمریکا تغییر کرده بود. مردم به فکر راهاندازی کسبوکارهای تازه، تولید بیشتر و احداث کارخانه و کارگاه بودند. این اتفاق باعث تولید حجم بالایی از کالاها شد. با این تفکر که عرضه، تقاضای خود را به وجود میآورد این روند ادامه پیدا کرد و هیچکس به این فکر نکرد که داستان دقیقا برعکس است.
تبلیغاتی در راستای ایجاد فرهنگ مصرفگرایی
نکته مهم این است که رفتار مصرفی مردم آمریکا در آن زمان متناسب با این حجم تولید نبود. به دیگر سخن در آن زمان مردم آمریکا پسانداز کردن و به تعویق انداختن نیازهای ضروری را یک ارزش میدانستند.
برای حل این مشکل آمریکا تلاش کرد از شیوه تبلیغاتی خود که جنگ جهانی اول موفق شده بود و امتحانش را بهخوبی پس داده بود، استفاده کند. در نتیجه شروع به تبلیغاتی در راستای ایجاد فرهنگ مصرفگرایی کرد.
این تبلیغات توانست ثروتمندان را به داشتن خانههای بزرگتر، خودروهای مدرنتر و کالاهای مصرفی لوکس و بیشتر هدایت کند اما در آن سالها توزیع عادلانه درآمد در آمریکا وجود نداشت. در سالهای دهه ۱۹۲۰ سهم بیشتری از درآمد به خانوادههای ثروتمند و سهم کمتری به خانوادههای طبقه متوسط میرسید و این روند تا انتهای این دهه ادامه داشت.
در سالهای دهه ۱۹۲۰ میلادی به دلیل رشد کشاورزی و کاهش قیمت، کشاورزان آمریکایی تولیداتشان را بدون دریافت سود وارد بازار میکردند که همین موضوع موجب ورود تدریجی آنها به رکود شد.
بین سالهای 1923 تا 1929 رشد تولید بهازای هر فرد برابر با 32 درصد بود. درحالیکه رشد دستمزد کارگران تنها 8 درصد بود. پرواضح است که این دو رشد با یکدیگر هماهنگ نبودند. در این سالها سودهای مشارکتی بیشتر از 65 درصد رشد کرد و دولت با کاهش نرخ مالیات بر درآمد به ثروتمندان این امکان را داد تا سهم بیشتری از پول در اختیار داشته باشند.
این روند تا پایان دهه 1920 میلادی موجب شد که درآمدی که 0.1 درصد از مردم آمریکا به دست میآورند معادل مجموع درآمد 42 درصد جمعیت شود.
کشاورزهای آمریکایی که یکچهارم اقتصاد این کشور را تشکیل میدادند آسیب زیادی از رکود بزرگ دیدند. در سالهای دهه ۱۹۲۰ میلادی به دلیل رشد کشاورزی و کاهش قیمت، کشاورزان آمریکایی تولیداتشان را بدون دریافت سود وارد بازار میکردند که همین موضوع موجب ورود تدریجی آنها به رکود شد.
آنگاه که عرضه تقاضا را به وجود نیاورد
در این دوران کینز با ارائه نظریههای جدید در اقتصاد توانست تحول بزرگی را به وجود آورد. کینز اذعان داشت که قانون سی (Say's law) همواره صادق نیست و این تقاضا است که عرضه را ایجاد میکند. نظریههای اقتصادی مکتب کینز در آن دوران تحولات عظیمی در علم اقتصاد به وجود آورد.
کینز با افزایش مالیاتها برای تامین هزینههای جنگ مخالف بود. چون این افزایش فشار را بر روی مردم بیشتر کرده و توان خریدشان را از این نیز کمتر میکرد. در سال 1936 میلادی آلمان میزبان بازیهای المپیک بود و از این میزبانی درآمد کلانی نصیبش شد. در این سالها اقتصاد آمریکا همچنان درگیر رکود بزرگ بود و مردم شرایط سختی را پشت سر میگذاشتند. در همین زمان بود که جنگ جهانی دوم همان طور که کینز پیشبینی کرده بود، آغاز شد.
تبلیغ مصرفگرایی و تشویق افراد به داشتن خانهها و خودروهای لوکس یکی از روشهای افزایش تقاضا و خروج از رکود بزرگ بود.
بعد از پایان یافتن جنگ جهانی دوم حدود 400 هزار سرباز آمریکایی کشته شدند که این میزان در مقایسه با کشورهای دیگر عدد بزرگی نبود. در سال 1945 ایالات متحده آمریکا به یک ابرقدرت نظامی و اقتصادی تبدیل شده بود. آمریکا کشوری بود که جنگ بزرگی را پشت سر گذاشته بود، 50 درصد از فرآوردههای صنعتی جهان را تولید میکرد و دو سوم طلای جهان را در بانکهایش ذخیره کرده بود.
در سالهای پسازآن روسای جمهور آمریکا اصولی را در این کشور پایهریزی کردند و به آن ادامه دادند. بهطور مثال ترومن در ادامه برنامه اصلاحاتی روزولت در راستای تعیین حداقل دستمزدها، بیمه درمانی اجباری و بهبود سیستم معلومات عمومی تلاش کرد البته این سیاستها به دلیل تبلیغات ضدکمونیستی حاکم در جامعه با مشکل روبهرو شدند.
تبعیض نژادی و طبقاتی مشکلی که حلنشده است
تولید ناخالص اقتصاد آمریکا بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ به ۷۷ درصد رسیده بود؛ اما در این میان قشر ضعیف و سیاهپوستان از این رشد عایدی نصیبشان نمیشد و مورد تبعیض نژادی و طبقاتی واقع میشدند.
از سوی دیگر نیروهای دموکرات در آن بازه زمانی کاملا مخالف تبلیغات نژادپرستی بودند. نباید فراموش کنیم که بعد از پایان جنگ جهانی دوم 50 درصد تولیدات ناخالص داخلی جهان در ایالات متحده آمریکا فراهم میشد. از سوی دیگر به میلیونها آمریکایی جنگدیده امکان درس خواندن داده شد، مالیاتها کم شدند و سرمایهگذاری افزایش پیدا کرد.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم 50 درصد تولیدات ناخالص داخلی جهان در ایالات متحده آمریکا فراهم میشد.
بهتبع سطح رفاه در چنین جامعهای افزایش یافت و این سیستم از کمونیسم روسی یک سر و گردن بالاتر بود. با وجود رشدِ سطح رفاه اقتصادی نسبتا بالا در ایالات متحده آمریکا، تبعیض طبقاتی و نژادپرستی مشکلی لاینحل باقی ماند که تا به امروز هم بهصورت رضایتبخشی حل نشده است.
اقتصاد آمریکا در آمار
در حال حاضر نرخ رشد اقتصاد آمریکا برابر با 3.4 است که نسبت به سالهای قبل افزایش داشته است.
منبع: دیوان تحلیلهای اقتصادی آمریکا
نرخ بیکاری این کشور در سال 2009 به بالاترین میزان خود به رقم ۱۰ درصد رسید اما سیاستهای اشتغالزایی این کشور توانست این نرخ را تعدیل کرده و کاهش دهد. نرخ تورم در اقتصاد آمریکا در حال حاضر برابر با 1.9 درصد و نرخ بهره نیز برابر با 2.5 درصد است.
منبع: دیوان تحلیلهای اقتصادی آمریکا
کاشیهای رنگارنگ مهاجران
آمریکا برای سالهای سال توسط مهاجران ساخته و بازسازی شده است. اهمیت آن نیز در این است که چگونه جوامع مهاجر با یکدیگر و با بومیان کنار میآیند، تعامل میکنند و در شرایطی باز انتخاب کرده و پیش میروند.
این موضوع همواره از چالشهایی بوده که قانونگذاران و سیاستگذاران ایالات متحده آمریکا با آن مواجه بودهاند و برای حل آن قوانینی را وضع کردند و اصلاحاتی را به اجرا گذاشتند. این قوانین در راستای ایجاد بستر بهتر آموزش و تعامل افراد بومی و مهاجران طراحی شدند.
در سال 1840 هر سال بهطور میانگین ۱۷۰ هزار نفر مهاجر وارد خاک آمریکا میشدند.
در سال 1840 هر سال بهطور میانگین ۱۷۰ هزار نفر مهاجر وارد خاک آمریکا میشدند. از 1840 تا زمان جنگ داخلی، مهاجران ایرلندی که از قحطی فرار کرده بودند، به این کشور آمده، موجب رشد سریع شهرها شدند و نیروی کار موردنیاز برای ساختن فاضلاب و راهآهن را تامین کردند.
مهاجران آلمانی، هلندی و اسکاندیناویایی به مناطق شمال غربی این کشور رفتند و کشاورزی در آن مناطق رونق یافت. در دهههای پس از جنگ داخلی، جریان مهاجرت به اوج خود رسید. در سالهای دهه 1890، بیش از ۵۰۰ هزار مهاجر سالانه وارد کشور میشدند. اکثریت این مهاجران تازهوارد همچنان از ایرلند، آلمان، هلند و اسکاندیناوی میآمدند. برخی از مهاجران نیز از انگلستان و کانادا وارد کشور شدند.
بهتبع در این زمان افراد با نفوذ و رهبران آمریکایی از این سیل جمعیت میترسیدند و خواستار کنترل این مهاجران بودند. این نگرانیهای در نهایت موجب تصویب قانونی در سال 1921 و 1924 شد که سهمیههایی را برای ورود مهاجران وضع میکرد.
حفظ همبستگی ملی در کنار جذب مهاجر
در 1930 آمریکا هم دچار رکود بزرگ شده بود و هم قوانین مهاجرتی جدید مانع از ورود مهاجران به آن کشور میشد اما تصویب قانون مهاجرتی هارت سیلیر در سال 1965 نقطه عطفی در این کشور شد. بر اساس این قانون محدودیتهای مبنی بر نژاد و ملیت برداشته شد و ساختار مهاجرت بر مبنای گرد هم آوردن خانوادهها و قائل شدن ترجیح برای تخصص حرفهای شکل یافت.
این قانون موج جدیدی از مهاجران را به این کشور کشاند و افراد مختلف با تحصیلات عالی و کمتر به این کشور مهاجرت کردند. حتی تعداد مهاجران از تعدادی که در اوایل قرن بیستم وارد این کشور شدند نیز فراتر رفت.
یکی از نکات جالب درباره ایالات متحده این است که این کشور توانسته علیرغم جمعیت مهاجر خود، همچنان وحدت و یکپارچگیاش را حفظ کند.
از سوی دیگر در این بازه زمانی مهاجران اروپاییتبار جای خود را به مهاجرانی از ملیتهای آمریکای لاتین و آسیا دادند. در سال 2000، بیش از نیمی از تمامی مهاجران ایالات متحده از آمریکای لاتین و بیش از یکچهارم آنها از آسیا به این کشور آمده بودند؛ برخلاف یک قرن پیش که از هر ده مهاجر نه نفرشان اروپایی بودند.
این مهاجران با خود فرهنگ، موسیقی، لباس، غذا و هزاران چیز جدید را وارد این کشور کردند و خود باعث شکلگیری رفتار مصرفی پساصنعتی متفاوتی در این کشور شد. ایالات متحده با اینکه تعداد زیادی مهاجر را در اوایل قرن بیستم به کشور خود راه داد توانست همبستگی ملی خود را حفظ کند.
در جستجوی رویای آمریکایی
آمریکا و اقتصاد آمریکا را میتوان نمونه بارز سیستمی زنده و پویا دانست. این کشور توانست در زمانهایی که سیستم سرمایهداریاش در حال فروپاشی بود و پیشبینی مارکس در حال تبدیل شدن به واقعیت بود، خود را اصلاح کند و از فروپاشیدگی اقتصادی و سیاسی جلوگیری کند. این سیستم توانست از جنگ و رکود بهعنوان فرصت استفاده کرده و وضعیت خود را به سامان کند.
اما با همه اینها همچنان مشکلات زیادی در آن وجود دارد. همچنان نشانهای از توزیع درآمد عادلانه، برابری و رفاه و حد عالی توسعه در اقتصاد این کشور دیده نمیشود. با تمام موفقیتهای اقتصادی و آمارهای درخشان، بیشک آمریکا را نمیتوان اتوپیایی که برخی از آن ترسیم میکنند دانست.
نظرات