ده درس اقتصادی برای روزنامهنگار اقتصادی
اگر روزنامهنگار اقتصادی هستید، حتما این 10 نکته را بخوانید. اما اگر شغلتان چیز دیگری است، دانستن این 10 نکته به شما کمک میکند که بهتر اخبار اقتصادی را دنبال کنید و راست را از دروغ تشخیص دهید. این ده درس، دروس ابتدایی علم اقتصاد هستند که هر دانشجویی در هفتههای اول تحصیل خود میآموزد.
اگر روزنامهنگار اقتصادی هستید، حتما این 10 نکته را بخوانید. اما اگر شغلتان چیز دیگری است، دانستن این 10 نکته به شما کمک میکند که بهتر اخبار اقتصادی را دنبال کنید و راست را از دروغ تشخیص دهید.
این ده درس، دروس ابتدایی علم اقتصاد هستند که هر دانشجویی در هفتههای اول تحصیل خود میآموزد. اما کمکم متوجه میشود که علم اقتصاد چیزی بیشتر از این دروس ندارد و مدام در مورد همین 10 نکته بحث میکند.
درس اول: برنامه شام مجانی وجود ندارد
اولین درس اقتصاد همین است که هیچ برنامهای برای این که هر شب شام مجانی بخورید وجود ندارد. شاید یکبار بتوانید غذای نذری بگیرید، اما نمیتوانید زندگی خود را برمبنای نذریخوری ببندید. این قاعده برای همه برقرار است. برای دولت، نهادهای دولتی و بنگاههای خصوصی.
این اصل که به آن اصل بدهبستان (trade-off) هم میگویند، بیان میدارد که بهدست آوردن هرچیز، محتاج از دست دادن چیز دیگری است. میتوانید این قانون را با قانون بقای جرم-انرژی در فیزیک مقایسه کنید.
مثلا تصور کنید که شما فقط یک میلیون تومان دارید. برای اینکه با این پول یک هدفون خوب بخرید، باید قید خرید غذا را بزنید. در این حالت شما در بدهبستان هدفون-غذا قرار میگیرید.
مهم است که یک خبرنگار اقتصادی بداند که جانبداریاش از یک موضوع به معنای مخالفت با چه موضوعی است.
معروفترین بدهبستانها از این قرار هستند:
- تفنگ-کره: بهدست آوردن امنیت بیشتر از رفاه کم میکند (برای پسانداز بیشتر باید کمتر خوشگذراند) و بهدست آوردن رفاه اقتصادی بیشتر امنیت را به خطر میاندازد.
- درآمد-محیطزیست: ملاحظات زیستمحیطی از درآمد کل کم میکند و برای افزایش تولید ناخالص داخلی باید چشم خود را بر محیطزیست بست.
- اشتغال-تورم: دولت اگر بخواهد اشتغال ایجاد کند باید اندکی از تورم را بپذیرید. کنترل تورم هم به افزایش بیکاری منجر خواهد شد (قضیه فیلیپس).
- اطلاعات-توجه: افزایش مقدار دسترسی به اطلاعات و وجود رسانههای متنوع باعث فقر توجه و فقدان تمرکز خواهد شد.
مهم است که یک خبرنگار اقتصادی بداند که جانبداریاش از یک موضوع به معنای مخالفت با چه موضوعی است. مثلا اگر میخواهید بگویید که باید تولید در سیستان و بلوچستان افزایش پیدا کند، باید بدانید که چهکسی هزینههای زیستمحیطی این اقدام را پرداخت خواهد کرد.
درس دوم: اگرنه پس چی؟!
درس دوم اقتصاد، درس هزینه فرصت یا Opportunity Cost است. بگذارید یک مثال بزنم:
اکرم یک پزشک است که هر ساعت 100 هزار تومان درآمد دارد. مینا میتواند یک غذای 100 هزار تومانی بخرد یا برای درست کردن همان غذا، 20 هزار تومان مواد اولیه خریداری کند. کدام غذا ارزانتر است؟ غذای رستوران یا غذایی که خودش با صرف یک ساعت زمان میپزد؟
هزینه غذایی که خود اکرم میپزد شامل 20 هزار تومان مواد اولیه و 100 هزار تومان هزینه فرصت است. او در این یک ساعت میتوانست 100 هزار تومان کار کند، اما این صدهزار را از دست داد و یک پرس غذا به دست آورد.
تنها در صورتی پخت غذا توجیه دارد که نتیجه، دستکم به اندازه 20 درصد خوشمزهتر و سالمتر از غذای رستوران باشد. فراموش نکنید که «هزینه فرصت، یک هزینه واقعی است.»
برای ثروتمندان هزینه تولید درستکردن تخممرغ، از خرید خاویار گرانتر در میآید!
یک روزنامهنگار اقتصادی باید از خود بپرسد که بجای این اقدام مقامات مسئول، چه کار دیگری میشد کرد؟ درآمد آن کار دیگر چقدر بود؟ آیا اقدامی که دارد از آن دفاع میکند منافعی بیشتر از «فرصتهای از دسترفته» ایجاد میکند؟ این فرصتها چه هستند و چرا توجیه اقتصادی ندارند؟
علم اقتصاد میگوید «هزینه بهدست آوردن یک چیز، برابر است با ارزش چیزهای دیگری که از دست میدهیم تا آن چیز بهدست بیاید.»
درس سوم: آخرش که چی؟
سومین درس اقتصاد این است که مردم عاقل به سود و زیان نهایی (Thinking at the Margin) فکر میکنند، نه به سود و زیان امروز.
شاید اگر امروز تمام دارایی کشور را تقسیمبر 80 میلیون کنیم و آن را به تمام مردم بدهیم، وضع بیشتر مردم بهتر از الان شود. اما آیا این تقسیم، در نهایت به نفع همه خواهد بود؟
امین و اکرم را در نظر بگیرید. امین بجای درس خواندن به بازار میرود و با ساعتی 10 هزار تومان استخدام میشود. اکرم کار نمیکند و در خانه برای کنکور پزشکی درس میخواند. میدانیم که هزینه فرصت درس خواندن اکرم ساعتی 10 هزار تومان است.
ده سال بعد امین ساعتی 15 هزار در میآورد و اکرم ساعتی 100 هزار تومان. از این نقطه به بعد هر کدام 20 سال کار میکنند. کدامیک درنهایت بیشتر پول در میآورند؟ طبیعی است که اکرم. پس کار نکردن و درس خواندن او در نهایت اقدامی سودآور است.
روزنامهنگار اقتصادی نباید به یکقراندوزار امروز توجه کند و باید سوال کند که آیا حداکثر منفعت امروز به معنای حداکثر شدن منفعت کل است؟ و قطعا برای رسیدن به سود کلان در آینده باید مشقتهایی را تحمل کرد.
درس چهارم: برای شما چه دارد؟
گربه برای رضای خدا موش نمیگیرد. مردم به انگیزشها پاسخ میدهند. آنها هزینهها و فایدهها را میسنجند و کاری را میکنند که خیال میکنند برایشان فایده بیشتری دارد. هر چند ممکن است در تشخیص هزینهها و فایدهها عاقلانه عمل نکنند.
نانوا با نیتهای بشردوستانه شکم شما را سیر نمیکند. او این کار را میکند که بتواند شکم زن و بچه خود را سیر کند. اگر برای مردم مشوق (یا تنبیه) کافی فراهم شود، رفتارشان را تغییر میدهند. در غیر این صورت دلیلی ندارد که به نصیحتهای خیرخواهانه عمل کنند.
برای مثال شما میتوانید با پیشنهاد افزایش دستمزد، مقدار کار را بیشتر کنید. درنظر گرفتن جریمه هم میتواند بر افزایش ساعت کار تاثیر بگذارد. اما به قول اقتصاددان معروف، دارون عجماغلو «با تهدید مرگ میشود مردم را به کارخانهها فرستاد، اما با این روش نمیشود آنها را وادار به ارائه ایدههایی ناب کرد.»
مشوقها و تنبیهها باید متناسب با نتیجه خروجی باشد.
روزنامهنگار اقتصادی همیشه از خودش سوال میکند که «این بزرگوار با چه انگیزهای دارد از این طرح دفاع میکند؟» شاید انگیزه آن بزرگوار واقعا خیر باشد، اما نکته مهم این است که «حتما انگیزهای وجود دارد».
درس پنجم: تو نیکی میکن و کالایی بفروش
سامان و ساسان دو برادر هستند که هر دو آنها گوشت و کاهو تولید میکنند.
- سامان قادر است 8 کیلو گوشت و 40 کیلو کاهو تولید کند. (یا 10 کیلو گوشت و 30 کیلو کاهو)
- ساسان قادر است 40 کیلو کاهو و یک کیلو گوشت تولید کند. (یا 80 کیلو کاهو و هیچی گوشت)
اگر سامان و ساسان فقط برای خودشان تولید کنند باید به ارقام (8 ، 40) و (1 ، 40) رضایت دهند. اما اگر از الگوی (10 ، 30) و (0 ، 80) پیروی کنند چطور؟ سامان یک کیلو و نیم گوشت به ساسان میدهد و در مقابل 30 کیلو کاهو میگیرد. حالا هر دو وضعشان بهتر شده است:
- سامان 8.5 کیلو گوشت دارد و 60 کیلو کاهو. (8.5 ، 60)< (8 ، 40)
- ساسان 1.5 کیلو گوشت دارد و 50 کیلو کاهو. (1.5 ، 50) < (1 ، 40)
وضع هر دو بهتر شده است! پس همیشه اینطور نیست که سود سامان به معنای ضرر ساسان باشد!
وقتی کشور A، کالایی را به کشور B صادر میکند هم وضع کشور A بهتر میشود و هم وضع کشور B.
خبرنگار اقتصادی از مبحث تجارت بینالملل میداند که وقتی کشور A، کالایی را به کشور B صادر میکند هم وضع کشور A بهتر میشود و هم وضع کشور B. او بجای خبرهایی مثل «توقف تفکربرانگیزِ تولید گوشت توسط ساسان!» «وابستگی ساسان به سامان!» و «صادرات کاهو به چه بهایی؟!» حمایت نمیکند. بلکه خبری مثل «گوشت بیشتر و کاهوی بیشتر برای همه» را تیتر میکند.
درس ششم: مستقیم، بازار!
درس ششم اقتصاد این است که بازارها معمولا قادرند به بهترین شکل فعالیتهای اقتصادی را ساماندهی کنند. اگر کالایی کمیاب شود، قیمت آن بالا میرود. قیمت بالا باعث میشود که مردم کمتر از آن کالا بخرند و تولیدکننده بیشتر از آن تولید کند. درنتیجه مصرف کمتر و تولید بیشتر قیمتها متعادل میشود.
این اتفاق زمانی میافتد که تعداد زیادی تولیدکننده بتوانند آزادانه تولید کنند و عرضه یک محصول در انحصار گروهی خاص نباشد. از طرف دیگر مردم هم برای خرید یا نخریدن آزاد باشند. آدام اسمیت نام این سازوکار طبیعی بازار را «دست نامرئی» میگذارد.
بازار آزاد بهطور خودکار تولید و مصرف را ساماندهی میکند.
شرط تحقق آزادی این است که مردم به تعداد کافی، گزینه جایگزین در اختیار داشته باشند. مثلا اگر یک خودرو قیمتش بالا رفت، بتوانند از شرکت دیگری خودرو بخرند و مجبور نباشند برای خرید از دست انحصارگر، در صف بایستند.
خبرنگار اقتصادی میداند که دولتها بجای قیمتگذاری، تخصیص ارز دولتی، مبارزه با سفتهبازی، ثبتنام کالا با کارت ملی و طرحهای ابتدایی از این دست باید برای «تحقق بازار آزاد کامل» و اجرای قوانین ضدتبانی (Anti-Trust) و انحصارزدایی بپردازد.
درس هفتم: دولتها سیبزمینی نیستند!
اینطور نیست که همهچیز را بسپاریم به دست بازار آزاد و برویم پی کارمان. بازار در موارد زیادی شکست میخورد که به آن شکست بازار یا Market failure میگوییم.
شکست بازار زمانی رخ میدهد که پیروی عاقلانه هرکس از مشوقهای اقتصادی، به زیان اکثریت میشود. مثلا اگر یک کارخانه بخواهد سود خود را حداکثر کند، آلودگی زیادی تولید میکند که این آلودگی حیات اکثریت را به خطر میاندازد. یا اگر همه مردم برای داشتن رفاه بیشتر بخواهند از خودروی شخصی استفاده کنند، دود ترافیک آلودگی در چشم دیگران میرود.
از یک طرف دیگر فعالیتهایی وجود دارد که شاید برای خود فرد چندان سود نداشته باشد. اما آثار جانبی مثبت (Positive Externality) آن قابل توجه باشد. مثلا شاید استاد فلسفه نتواند به اندازه شاخهای اینستاگرام مخاطب جذب کند، اما آثار جانبی مثبت او برای جامعه خیلی زیاد است. دولت با حمایت از او، این آثار جانبی را حداکثر میکند.
دولتها برای تقویت زیرساختهای لازم برای توسعه بازار آزاد هم مجاز به فعالیت هستند. زمینههایی مثل امنیت و عدالت هم چیزی نیست که بخش خصوصی بتواند از عهده آن بر بیاید. اما روزنامهنگار اقتصادی میداند که در مواردی (مثل آموزش) که بخش خصوصی عملکرد بهتری دارد، بهتر است دولت ورود نکند.
درس هشتم: زندهباد ثروت اصلی ملل!
برخی کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند. خوشی میزند زیر دل بعضیها، کارد میرسد به استخوان بعضیهای دیگر. تفاوتها فقط به جغرافیا محدود نمیشود. کشوری مرفه شکست میخورد و کشورهای فقیر میتوانند ثروتمند شوند.
اما فقیر و غنی بودن یک کشور ارتباطی به منابع طبیعی آن ندارد. روزنامهنگار اقتصادی هرگز نمیگوید «روی گنج خوابیدهایم و فقیریم!» او به خوبی میداند که ریشه ثروت «کار و تولید» است. زمین و گنج و نفت نیست که ملتها را ثروت میکند. بلکه میزان تولید کالا و خدمات (Output) دلیل ثروت ملل است.
کشوری که روی گنج خوابیده، دقیقا به همین دلیل ثروتمند نمیشود که «خوابیده»، اگر میخواهد ثروتمند شود باید بیدار شود و برود سر کار!
در یک ساعت کاری چقدر کالا و خدمات تولید میکنید؟ این عدد نشان میدهد که چقدر در ثروتمند شدن کشور خود نقش دارید. یک ملت هرقدر مولدتر باشد، سطح زندگیاش هم بالاتر خواهد بود. ارتقای سطح تولید البته فقط محتاج سختکوشی نیست. مدیریت صحیح، توسعه فناوری، نهادهای فراگیر، رقابت آزاد و قوانین حامی مالکیت خصوصی، نقش مهمی در سطح زندگی دارند.
ثروت ملل با میزان منابع طبیعی سنجیده نمیشود. کشوری که روی گنج خوابیده، دقیقا به همین دلیل ثروتمند نمیشود که «خوابیده»، اگر میخواهد ثروتمند شود باید بیدار شود و برود سر کار!
درس نهم: پول چاپ نکن برادر!
اصل نهم میگوید که چاپ بیش از حد پول باعث افزایش قیمتها میشود. برای همین نمیشود برای حل مشکلات پول چاپ کرد. یک روزنامهنگار اقتصادی همیشه میداند که مقدار تولید ناخالص داخلی (GDP) ضربدر سطح قیمتها (CPI) برابر است با حجم نقدینگی (M1) ضربدر سرعت گردش پول.
اگر یک ملت کالا و خدمات زیادی تولید کند، افزایش حجم نقدینگی تورمزا نخواهد بود. تورمِ پولی (monetary inflation) زمانی رخ میدهد که معادل پول چاپشده، کالا و خدماتی تولید نشده باشد.
برای مثال وقتی بهخاطر تحریم، تولید نفت کاهش پیدا میکند اما تعداد و دستمزد کارمندان شرکت نفت افزایش پیدا میکند، تمام مردم (از جمله خودِ کارمندان شرکت نفت) در غالب تورم این مبلغ اضافه را جبران خواهند کرد.
البته منظورمان این نیست که باید تعداد و دستمزد کارمندان شرکت نفت کاهش داشته باشد. بلکه میخواهیم بگوییم که تورم از مریخ نمیآید و نتیجه طبیعی اقدامات اقتصادی خود ما است. از این اقدامات دفاع نکنیم!
درس دهم: قطعا اشتباه میگویی!
جردن پیترسون حرف جالبی دارد که میگوید «تقریبا هر نظریهای اشتباه است، حتی همین نظریه.» اینکه بخواهیم روی یک نظریه پافشاری کنیم، بیشازاندازه از بازار آزاد یا از برنامههای سوسیالیستی دفاع کنیم، تاریخ را حتمی بدانیم و مدعی شویم که آینده را دیدهایم، از ما یک احمق میسازد نه یک اقتصاددان.
اقتصاد مثل ریاضیات نیست که همیشه و همهجا یک به علاوه یک بشود دو. آدمها به نظریههای مختلف به میدان میآیند. کارهایی میکنند. نتایجی میگیرند و کنار میروند. بهخصوص اقتصاد رفتاری بارها نشان داده که درک ما از اقتصاد سنتی (بهتر بگویم، درک اقتصاد سنتی از ما) چقدر ناکامل بوده است.
برای توضیح یک نظریه از نظریه نهادهای فراگیر استفاده میکنیم. اما نمیتوانیم بهطورقطع بگوییم که تحت نفوذ نهادهای استثماری محال است رشد اقتصادی رخ دهد. ما باید بدانیم که نظریات اقتصادی تلاشی خام و ابتدایی هستند برای توضیح پدیدهها. این توضیحات از «نادانی محض» بهتر هستند اما با «دانایی مطلق» فرسنگها فاصله دارند.
یک روزنامهنگار اقتصادی به نادانی ذاتی بشر واقف است و فروتنانه از جهل سودمند خود سود میبرد. او بهخوبی میداند کسانی که بعد از وقوع حادثه به بیان دلایل میپردازند، هرگز قبل از وقوع حادثه قادر به پیشبینی آن نبودند، و آنهایی هم که رخدادهای اقتصادی را درست پیشگویی میکنند در بهترین حالت «خوششانس» هستند. روزنامهنگار هوشمند با طناب این پیشگوها در چاه نمیرود.
یک تصمیم خوب این است که کتاب کلیات علم اقتصاد نوشته گریگوری منکیو را تهیه کنید و با تصویری کلی از این علم آشنا شوید تا روزنامهنگار بهتری باشید!
نظرات