علم اقتصاد در مورد چیست؟
وقتی هیچچیز از علم اقتصاد نمیدانستم، فکر میکردم اقتصاد در مورد نحوه پسانداز پول و کشف بهترین موقعیت سرمایهگذاری است و معمولا آن را با علم مالی اشتباه میگرفتم. بعدها با این تعریف ساده مواجه شدم که «اقتصاد علم تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود است.» تعریفی که شاعرانه به نظر میآید و چندان به
وقتی هیچچیز از علم اقتصاد نمیدانستم، فکر میکردم اقتصاد در مورد نحوه پسانداز پول و کشف بهترین موقعیت سرمایهگذاری است و معمولا آن را با علم مالی اشتباه میگرفتم.
بعدها با این تعریف ساده مواجه شدم که «اقتصاد علم تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود است.» تعریفی که شاعرانه به نظر میآید و چندان به گفتوگوها و بحثهای اقتصادی شباهت ندارد.
برخی گفتهاند که علم اقتصاد، علم بررسی نحوه تولید، توزیع و مصرف کالا و خدمات است.
برخی دیگر اما اقتصاد را علم مطالعه رفتارهای اقتصادی ملتها، دولتها و افراد با هدف ماکزیمم کردن مطلوبیت اقتصادی زندگی میدانند. و البته تعاریف به همینجا خلاصه نمیشوند.
همه اقتصاد را میشناسند
شاید نتوانیم بهدرستی بگوییم اقتصاد چیست و از آن دشوارتر، نمیتوانیم بگوییم که چه چیزی در دامنه این علم قرار نمیگیرد. اما بهوضوح میتوانیم تشخیص دهیم کدام سوال، پرسشی اقتصادی است و کدام نه؟
- یک موشک باید در چه زمانی پرتاب شود تا باوجود حرکت ماه و زمین، ماهواره با موفقیت در مدار ماه قرار بگیرد؟
- اگر هیچ فردی حاضر نیست دارایی شخصی خود را برای پروژهای فضایی سرمایهگذاری کند، خرج کردن منابع عمومی برای این برنامهها چطور توجیه میشود؟
- فرستادن ماهواره برای بررسی تغییرات اقلیمی و زیستمحیطی به فضا، مقدار زیادی آلودگی تولید میکند. چهطور این موضوع را توجیه کنیم؟
واضح است که پرسش اول مربوط به علم فیزیک و مهندسی موشکها است. سوال دوم یک پرسش کاملا اقتصادی است.
سوال آخر باوجود آنکه در مورد پول و کالا حرف نمیزند به موضوعی اقتصادی میپردازد: منافع این اقدام چقدر از هزینههایش بیشتر است؟
اقتصاد کلاسیک و رانت
ماجرای عاشقانه رمانِ غرور و تعصب برای من جذابیت چندانی ندارد. اما یک نکته باعث میشود که بارها به این کتاب مراجعه کنم: غرور و تعصب در سال 1796 نگاشته شده.
یعنی درست زمانی که علم اقتصاد داشت شکل میگرفت و ریکاردو چند صد کیلومتر آنطرفتر داشت کتاب ثروت ملل ( نوشته آدام اسمیت) را میخواند.
جین آستین با دقت ساختار قانونی و وضعیت اقتصاد انگلستان در اواخر قرن هجدهم را توصیف میکند: آقای بینگلی از آن جهت مورد توجه دوشیزه جین بنِت قرار میگیرد که زمینهای فراوان دارد و از این محل عایدی زیادی کسب میکند. آقای دارسی با وجود خصوصیات اخلاقی بد، بهخاطر 10 هزار لیر عایدی از اجاره املاکش مورد احترام است.
آقای کالینز زمینهای زیادی ندارد که برای آنها اجاره (Rent) بگیرد. اما با استفاده از رانت کلیسا توانسته به دارایی درخور و زندگی آسوده برسد.
تا پیش از این تاریخ، علم اقتصاد یک علم مشخص و مدون نبود و در دانشکدههای دیگر مثل فلسفه، جامعهشناسی و اخلاق تدریس میشد.
آدام اسمیت (1723-1790) تمام یافتههای تا آن روز را یکجا جمع کرد و البته مطالب زیادی هم به آنها افزود. مالتوس، دیوید ریکاردو و جان استوارت میل این حرکت را ادامه دادند.
اقتصاد در ابتدای قرن نوزده
وقتی آدام اسمیت را در روزگار آقایان بینگلی، دارسی و کالینز تصور کنیم، بیشتر به نبوغش پی میبریم: مادر دوشیزه جین فکر میکند تنها راه سعادت دخترهایش این است که با مردی که املاک فراوان دارد ازدواج کنند و به جریان رانت متصل شوند.
اما آدام اسمیت پایههای این نگاه عمومی به ثروت را لرزاند. از دید آدام اسمیت این زمین نبود که ثروت میآفرید.
زمین ( سرمایه ) از این جهت ارزش دارد که ابزار موردنیاز برای کار است. او برای کار اصالت بیشتری قائل بود.
آدام اسمیت- پدر علم اقتصاد
آدام اسمیت باور داشت که هر فرد همواره به دنبال نفع خویش است: نانوا نان میپزد، نه برای آنکه شکم ما را سیر کند، بلکه این کار را برای سیر کردن شکم خود و بچههای خود انجام میدهد. ما هم نان میخریم تا سیر شویم، نه برای اینکه به نانوا خیر برسانیم.
اسمیت فکر میکرد اگر هر کس، آزادانه و بدون دخالت دولت بهدنبال نفع شخصی خود باشد، درنهایت وضع همه بهتر میشود.
اسمیت فکر میکرد اگر هر کس، آزادانه بهدنبال نفع شخصی خود باشد، درنهایت وضع همه بهتر میشود.
در این دیدگاه حالت ایدهآل این است که سرمایه (درست شبیه به یک کالا) در بازار عرضه شود و متقاضیان برای در اختیار گرفتن آن آزادانه رقابت کنند؛ تنها به این شرط که محصول کار (کشاورزی) هم در بازار آزاد و رقابتی به فروش برسد.
مردی به نام مارکس
شاید خیلیها اسم ریکاردو و اسمیت را نشنیده باشند. اما پیدا کردن کسی که تا امروز نامی از کارل مارکس (1818 - 1883) نشنیده باشد، ساده نیست. از این منظر شاید او معروفترین اقتصاددان تاریخ باشد.
مارکس کشف بسیار بزرگی کرد که اقتصاد را برای همیشه تغییر داد. او فهمید که نظام اقتصادیِ موجود، تنها گزینه ممکن و نتیجه طبیعی کنش آزادانه نیست. بلکه یک نظام طراحیشده است که چون در این نظام بهدنیا آمدهایم و بزرگشدهایم، به آن عادت کردهایم و طبیعیاش میانگاریم.
کارل مارکس- بنیانگذار مارکسیسم
او بهدرستی متوجه شد که میتوانیم نظامِ اقتصادی را بازطراحی کنیم و به نتیجهای مطلوبتر و کاراتر برسیم. هرچند نتیجهای که خود مارکس به آن رسید مطلوب و کارا نبود. اما نشان داد که امکان طراحی یک نظام جایگزین وجود دارد.
درحالی که آدام اسمیت آرزوی یک اقتصاد آزاد را در سر داشت، در سوی دیگر طیف، کارل مارکس هم میخواست انسانها آزاد باشند. اما نه آزادی در مالکیت و رقابت.
به باور او مالکیت موروثی داراییهای سرمایهای هیچ اصالتی ندارد و رانت حاصل از آنها موتور اقتصاد را از حرکت باز میدارد.
مارکس متوجه شد که میتوانیم نظامِ اقتصادی را بازطراحی کنیم و به نتیجهای مطلوبتر و کاراتر برسیم.
ایدهآل او جهانی بود که امثال دارسی و بینگلی بجای آنکه در مجالس رقص حاضر شوند و برای خود همسر انتخاب کنند و به کارگرانی که به سختی در تلاشاند که اجاره زمین را بپردازند، به دید تحقیر نگاه کنند، همه در تولید و کار نقش داشته باشند: کارِ کارگر ارزش زمین را بالا میبرد و همین موضوع اجاره زمین را بیشتر میکند!
او (درست در نقطه مقابل هایِک) فکر میکرد که سرمایه، ابزاری مدرن برای بردهداری است.
چه بسیار مردان و زنان مستعدی که به خاطر نداشتن املاک موروثی و ارتباط با کلیسا، با عایدی اندک به استخدام افرادی درمیآیند که تنها مزیت آنها آشنایی با اربابان و قدرتمندان است.
اتریش- اواخر قرن نوزدهم
در مقابل این آلمانی آزادیخواه (مارکس) در اتریش آزادی بهنوعی دیگر تعبیر شد. در این خوانش از آزادی، کسی بهزور و با پیروی از قواعد صُلب «مجبور نمیشود که آزاد باشد».
تلاش کارل منگر (1840- 1921) و اتریشیهای دیگر در ایجاد یک نظام اقتصادی بود که بجای طراحی گروهی متفکر، با حداقل قواعد وضعی، از انتخابهای آزادِ تعداد زیادی کنشگر شکل بگیرد.
کارل منگر- بنیانگذار مکتب اتریشی اقتصاد
در دیدگاه اتریشی، ارزش اقتصادی یک مفهوم ذهنی است. یعنی فقط من میدانم که برای بهدست آوردن یک کالا از چه کالاهای دیگری گذشتهام.
اگر بپذیریم که هزینه داشتن این کالا برابر است با ارزش تمام گزینههایی که کنار گذاشته شدهاند، محاسبه دقیق هزینه هم امری انتزاعی و غیرممکن خواهد شد.
مهمترین دستاورد اقتصاد اتریشی فقط توضیح شرایط دنیا بعد از ریختن دیوار برلین نبود. بلکه اتریشیها دیدگاه اقتصاددانان نسبت به انسان را اصلاح کردند. در نظر آنها انسان موجودی ابله و ساده نبود که برای سیر کردن شکم بچههایش به نانوایی میرود.
نانوا هم ماشینی برای گذاشتن خمیر در تنور نیست و افکار و برنامههایی متنوع در ذهن دارد. همانطور که سیاستمداران «افرادی» دارای تخیل و ذهن هستند.
اتریشیها دیدگاه اقتصاددانان نسبت به انسان را اصلاح کردند.
فردریش هایک باور داشت که آزادی سیاسی و آزادی اندیشه محقق نمیشود، مگر مردم آزادی اقتصادی کامل داشته باشند.
هر قید جدید (حتی در شکل حمایت از مصرفکننده) تابلویی است که مردم را به سوی « راه بردگی » هدایت میکند.
مارشال در کمبریج
آلفرد مارشال (1842 - 1924) بنیانگذار مکتب کمبریج، تلاش کرد مصالحهای بین تمام مکاتب اقتصادی موجود، از مارکس تا منگر بهوجود بیاورد و نکات خوب آنها را در قالب اصول علم اقتصاد یکجا جمع کند.
شما پشت یک میز مینشینید و منتظرید که جلسه شما آغاز شود. پیشخدمت یک فنجان چای را در لیوانی از جنس طلا روی میز میگذارد.
از کدام بهره بیشتری میبرید؟ از طلای گرانبها یا از چای؟ طبیعتا چای برای شما مفیدتر و مطبوعتر است.
آلفرد مارشال- بنیانگذار مکتب کمبریج
حالا تصور کنید که میتوانید یکی را با خود بهخانه ببرید. کدام را انتخاب میکنید؟ چای (در فلاسک خودتان) یا لیوان طلا؟
طبیعتا لیوان طلا انتخاب عاقلانهتری است چون با فروش آن میتوانید هزاران بار چای میل کنید.
درست است که ارزش کاربردی چای از طلا بیشتر است، اما مطلوبیت نهایی طلا قابلمقایسه با چای نیست، چون میتوانید آن را با هزاران کالای مطلوب دیگر مبادله کنید. در یک جلسه کاری، طلا از چای ارزندهتر نیست، اما ارزش نهایی لیوان طلا خیلی بالا است.
بهخصوص که شما با دیدن لیوان طلا به ثروت شرکت اعتماد میکنید و قرارداد را سادهتر میپذیرید و با این کار به شرکت سود میرسانید.
انسان عاقل همیشه به منفعت نهایی میاندیشد.
اما با وجود فواید نهایی لیوان طلا، چرا آن را نمیدزدید؟
چون هزینه نهایی این کار برای شما خیلی بیشتر از تمام چاییهایی است که میتوانید با فروش آن خریداری کنید: این کار آبرو و اعتبار شما را از بین میبرد و ممکن است دیگر هرگز نتوانید کاری شایسته احترام و منزلت خود بیابید.
پس مطلوبیت نهایی از مطلوبیت آنی و هزینه نهایی از هزینه آنی اهمیت بیشتری دارد، و انسان عاقل همیشه به منفعت نهایی میاندیشد.
نهادگرایی و انسان اجتماعی
در تمام بحثهایی که تا اینجا داشتیم، انسان موجودی تنها و منفرد بود که (با ذهنی ساده یا پیچیده) تنها به خود و در بهترین حالت به خانواده خودش اهمیت میدهد.
در این تحلیلها جایی برای زبان، مدرسه، دین، خانواده، قومیت، برند، همسایگی، جنسیت و هزاران نهاد اجتماعی دیگر در نظر گرفته نشده بود.
تورستن وبلن، بنیانگذار مکتب نهادگرایی (1857- 1929)، به تصمیمها و رفتارهای زیادی اشاره میکند که نه در راستای کمکردن هزینهها است و نه برای افزایش فایدهها. اینطور نیست که همیشه انسانها تصمیمهایی را بگیرند که درنهایت بیشترین فایده را ببرند و مطلوبیت نهایی خود را حداکثر کنند.
بلکه برخی رفتارها صرفا در نهادهای اجتماعی ریشه دارند. مثل خرید ماهی قرمز برای سفره عید نوروز که هزینه فردی را کم نمیکند و منفعت مادی روشنی را افزایش نمیدهد.
تورستن وبلن- بنیانگذار نهادگرایی
ضعفهای نهادی میتوانند تصمیم گرفتن را برای مردم دشوار کنند. وقتی در یک فضای نااطمینانی فرو رفته باشید و ندانید فردایتان چه میشود، پیشنهادهای عقلایی را کنار میزنید و بجای ریسک کردن به امید بهره بیشتر، ترجیح میدهید که منابع خود را برای خارج شدن از فضای مهگرفته خرج کنید؛ اما به مقصدی که شاید شناخت خوبی از آن نداشته باشید و نتوانید هزینهها و فواید این تصمیم را با عقلانیت اقتصادی بسنجید.
نهادها از سوی دیگر میتوانند تصمیمهای اقتصادی ما را بهینه کنند. مثلا اینکه مردم ژاپن کمتر از مردم اسکاتلند آب هدر میدهند، با این حقیقت که آب در اسکاتلند خیلی گرانتر است همخوانی ندارد. بلکه نهادها هستند که در بسیاری موارد ترجیح اقتصادی ما را رقم میزنند.
تورستن وبلن به رفتارهایی اشاره میکند که نه در راستای کمکردن هزینهها است و نه برای افزایش فایدهها.
به سالهای جنگ فکر کنید. نهادهایی مذهبی و رهبری امام موجب بروز رفتارهایی جهادی میشد که عقل ابزاری و محاسبهگر در توجیه آنها عاجز بود. همچنین است در مورد ژاپن بعد از پایان جنگ جهانی دوم.
جالب اینجا است که پیش از وبلن هیچکس به این نهادها و کارکردهایشان توجه نکرده بود.
اقتصاد کینزی، بیایید نمیریم!
تا اینجا خیلی از آزادی حرف زدیم و گفتیم چه در اتریش، چه پیروان مارکس و چه همشهریهای آدام اسمیت، همه تلاش میکنند که انسان را از چیزی که هست آزادتر کنند.
در کمبریج آدمهایی مثل آلفرد مارشال و آرتور پیگو گفته بودند که پیروی از امیال و انگیزههای شخصی، (برخلاف پیشبینی آدام اسمیت) همیشه به بهترین نتیجه ختم نمیشود. مثل کسی که به تولید لاستیک میپردازد و آلودگی کارخانه خود را در رود میریزد، چون این کار برایش ارزانتر است.
پیگو پیشنهاد کرد با اخذ مالیات هزینه این کار برای کارخانهدار زیاد شود تا به تولید آلودگی کمتر متمایل شود.
جان مینارد کینز- نظریهپرداز اصلی اقتصاد کینزی
جان مینارد کینز (همکار آرتور پیگو) با وجود اندیشههای سرمایهداری و مخالفتش با مارکس، آزاد گذاشتن بازار برای عبور از بحران و حصول تعادل نهایی را همیشه جایز نمیدانست.
مثلا اگر مردم دارند از گرسنگی میمیرند، نمیتوانیم منتظر بمانیم که بازار درنهایت اوضاع را بهتر کند.
خیلی قبل از رسیدن به این تعادل «همه ما مردهایم».
خیلی قبل از رسیدن به این تعادل «همه ما مردهایم». بحران اقتصادی بعد از جنگ جهانی از این جنس بود. وقتی دولت باید برای ایجاد کار، افزایش تقاضا و خروج از رکود کاری میکرد؛ قبل از آنکه همه بمیرند!
اقتصاد رفتاری
تا اینجای کار همیشه یک برابر بود با یک و البته همه میدانستند که 2 از 1 بزرگتر است. اما کار همیشه به همین سادگی نیست:
- آیا اساسا انسان موجودی عاقل و حسابگر است؟
- آیا واقعا شما هزینه یک آیفون را با درآمدهای حاصل از آن مقایسه میکنید و بعد کارت میکشید؟
- چرا خرید اقساطی (با بهره) راحتتر از پسانداز همان مبلغ (بدون بهره) برای خرید است؟
- چرا پولی که از قرعهکشی برنده میشویم را راحتتر از پولی که برایش زحمت کشیدهایم خرج میکنیم؟
فهرست رفتارهای اقتصادیِ ما که هیچکس برایش توضیحی نداشت، پایان ندارد. کسی که یک میلیون تومان برنده شود و بعد آن پول را گم کند، نمیگوید «نه چیزی بهدست آوردم و نه چیزی از دست دادم.» نمیگوید شادیِ خوششانسی + اندوهِ بدشانسی = صفر. او میگوید «تف به این شانس!»
دنیل کانمن- آغازگر اقتصاد رفتاری
دنیل کانمن در کتاب فکر کردن سریع و آهسته ، از نخستین کسانی بود که بررسی این رفتارهای اقتصادی پرداخت. ریچارد تالر و دیگران هم از بزرگانی بودند که به اقتصاد رفتاری اهمیت دادند و البته با جایزه نوبل خود را در تاریخ اقتصاد تثبیت کردند.
فهرست رفتارهای اقتصادیِ ما که هیچکس برایش توضیحی نداشت، پایان ندارد.
در هر صورت اقتصاد علم جوانی است و ما هنوز درک درستی از آن نداریم. از همه مهمتر اینکه اقتصاد آزمایشگاه ندارد و هر اندیشهای در دنیای واقعی به آزمایش گذاشته میشود و گاه فاجعه میآفریند. همین موضوع رشد اقتصاد را کندتر میکند.
اقتصاد موجود پیچیدهای است. اما امیدوارم بعد از خواندن این مقاله دریافته باشید که علم اقتصاد در مورد چیست.
نظرات