در اسارت جغرافیا / آیا اروپاییها دوباره به سمت جنگ میروند؟
محمد مهدی حاتمی- در این سالها وقتی نام «اروپا» به میان میآید، دستکم در میان ایرانیها تصویری از یک دنیای متفاوت با بقیه کشورها و با ویژگیهایی خاص به ذهن متبادر میشود: منطقهای سرسبز و آرام با واحد پولی قدرتمند که بسیاری از امور در آن منظمتر و مرتبتر از خاورمیانه است و البته برای
محمد مهدی حاتمی- در این سالها وقتی نام «اروپا» به میان میآید، دستکم در میان ایرانیها تصویری از یک دنیای متفاوت با بقیه کشورها و با ویژگیهایی خاص به ذهن متبادر میشود: منطقهای سرسبز و آرام با واحد پولی قدرتمند که بسیاری از امور در آن منظمتر و مرتبتر از خاورمیانه است و البته برای رفتن از این کشور به آن کشور، نه نیازی به پاسپورت هست و نه نیازی به ویزا. اما آیا ممکن است این تصویر مخدوش شود؟
به گزارش تجارتنیوز ، تیم مارشال در کتاب «در اسارت جغرافیا» به این سوال جواب میدهد که آیا تصویر کنونی جهان از اروپا مخدوش میشود و آیا ممکن است قاره سبز دوباره به سمت جنگ برود؟
***
این تصویر از «اروپا» یا هر تصویر دیگری شبیه به این، کمابیش یک نسل (بین ۲ تا ۳ دهه) قدمت دارد و پیش از آن، ماجرا واقعا طور دیگری بوده است. «توافق ماستریخت» (Maastricht Treaty) در سال ۱۹۹۳، بنیان شکلگیری «اتحادیه اروپا» را ریخت و «یورو» هم به عنوان واحد پولی مشترک اروپایی زودتر از سال ۱۹۹۹ عملیاتی نشده بود.
اما آیا اروپایی که پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ دستخوش اختلافاتی اساسی شد و این روزها با خروج بریتانیا از اتحادیه باز هم تضعیف شده، ممکن است مسیر تاریخ را برعکس طی کند؟ به عبارت دیگر، آیا فروپاشی «اروپای واحد» ممکن است و این موضوع میتواند به جنگ ختم شود؟ آیا «ژئوپولتیک» هنوز هم به پرسشهای ما پاسخ میدهد؟
پاسخ ژئوپولیتیک به یک سوال
قبل از اینکه به سراغ پاسخ به پرسش اصلی برویم، اجازه بدهید ببینیم پرسشهایی از این دست را اساسا چگونه میتوان پاسخ داد؟
یک راهحل میتواند اتکا به دادههای آماری در حوزه اقتصاد باشد. مثلا اینکه آیا عملکرد اقتصادی کشورهای اروپایی در قالب اتحادیه موفقتر است یا در قالب «دولت-ملت»های جدا از هم. البته اینجا نقش تصمیمات سیاسی در بُعد کلان را باید در نظر گرفت.
راهحل دیگر، استناد به نظرسنجیهاست. افزایش بیاعتمادی به کارکرد «اتحادیه اروپا»، تقریبا در تمام نظرسنجیها در کشورهای عضو مشهود است. با این همه، دادههای منتج از این نظرسنجیها هم یکدست نیستند و برای آلمانی که صادرکننده اصلی اروپا است، ماندن در اتحادیه بهصرفهتر است تا به عنوان مثال یونانی که میلیاردها دلار به بانکهای اروپایی مقروض است و باید برنامههای ریاضت اقتصادی را تحمل کند.
سنخ سوم پاسخ، شاید قدیمیتر و کهنهنماتر باشد: «ژئوپولتیک». این کلمه از منظر لغوی به معنای «سیاست مبتنی بر جغرافیا» است و یکی از پرسابقهترین شیوههای سیاستورزی در تاریخ جهان، منشعب از دادههای همین حوزه پژوهشی است.
تیم مارشال مینویسد:«اتحادیه اروپایِ کنونی ابتدا شکل گرفت تا فرانسه و آلمان چنان محکم و عاشقانه یکدیگر را در آغوش بگیرند که هیچ یک نتواند دستش را آزاد کند تا به دیگری مشت بزند. این تدبیر به خوبی کارساز بوده است.»
مثلا، چینیها برای قرنها میدانستند که سد کردن راه اقوام مهاجم شمالیشان (عمدتا مغولها)، راهی ندارد جز اینکه بین دشتهای حاصلخیز خودی و اِستِپهای شمالی، دیواری غیرقابل نفوذ ایجاد شود. جنگ، اعم از حمله و ضدحمله، فایدهای نداشت و از طرفی هم نمیشد زمینهای کشاورزی را به امان خدا رها کرد. دیواری که «ژئوپولیتیسین»های چینی ساخت آن را توصیه کردند، بعدها «دیوار بزرگ چین» نام گرفت.
اما آیا هنوز هم میتوان با همین نگاه، سیاست خارجی و روابط بینالملل را درک کرد؟ دستکم برای بعضیها این پاسخ مثبت است. «تیم مارشال» (Tim Marshall)، روزنامهنگار انگلیسی که سابقه همکاری با «اسکای نیوز» و «بی بی سی» را هم در کارنامه دارد، یکی از این افراد است. او عمدتا حول محور موضوعات مرتبط با روابط بینالملل و سیاستِ جهانی قلم میزند.
«مارشال» چند کتاب نوشته که از قضا، یکی از آنها راجعبه همین موضوع است. کتاب «در اسارت جغرافیا» (با عنوان اصلی Prisoners of Geography) در ایران به دست چند ناشر ترجمه شده که یکی از بهترینهای آنها را نشر مرکز با ترجمه مرجان رضایی چاپ کرده است.
نویسنده در این کتاب که در سال ۲۰۱۵ نوشته شده، با استفاده از ۱۰ نقشه جغرافیایی، نشان میدهد که چرا سیاست و اقتصاد بینالملل در جهانِ امروزی، شکل کنونی خود را دارد. مثلا چرا بدل شدن به یک اَبَرقدرت اقتصادی برای آمریکا بسیار سادهتر است تا برای هند و اینکه چرا روسها، قرنهاست به دنبال دسترسی به بندری هستند که آبهایش در زمستان یخ نبندد.
قاره سبزِ جنگ
اما برگردیم به پرسش اصلی و البته گریزی هم به کتاب «در اسارت جغرافیا» بزنیم. آیا ممکن است «اتحادیه اروپا»، عمدتا به دلیل شرایط ژئوپولتیکی این قاره، دستخوش فروپاشی شود؟ این پرسشی است که «تیم مارشال» در فصل چهارم کتاب خود به آن اشاره میکند.
تیم مارشال در کتاب در اسارت جغرافیا با استفاده از ۱۰ نقشه جغرافیایی نشان میدهد چرا سیاست و اقتصاد بینالملل در جهانِ امروزی، شکل کنونی خود را دارد. مثلا چرا بدل شدن به یک اَبَرقدرت اقتصادی برای آمریکا بسیار سادهتر است تا برای هند و اینکه چرا روسها قرنهاست به دنبال دسترسی به بندری هستند که آبهایش در زمستان یخ نبندد.
داستان اروپا از جنگ شروع شد و با جنگ هم ادامه پیدا کرد. دستکم در مقیاس دو قرن اخیر، هیچ ناحیهای در جهان به اندازه اروپا دستخوش خشونت، جنگ و کشتار با روزآمدترین تجهیزات نظامی نبوده است.
در فاصله سالهای ۱۸۷۱ تا پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، آلمانیها سه بار پاریس را اشغال کردند. اما این تنها مصیبتِ فرانسویها نبود. فرانسویها برای سالهای متمادی پرجمعیتترین کشور اروپایی بودند و این در حالی بود که جذابیت فرهنگیشان هم مورد حسد بقیه ساکنان قاره سبز بود. چنین کشوری، اگر اقتصاد توسعهیافتهای داشته باشد (که داشت)، مورد تحمل رقبایش قرار نمیگیرد.
فرانسه، پیشتر و در قرنهای چهاردهم و پانزدهم درگیر جنگهایی موسوم به «جنگهای صدساله» با بریتانیاییها بود. اما این جنگها تمامی نداشتند. در قرن هفدهم، در فاصله سالهای ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ میلادی، درگیریهای موسوم به «جنگ سیساله» در اروپا درگرفت که فرانسه و نواحی آلمانینشین، باز هم پای ثابت آن بودند. تلفات این جنگ اخیر به اندازهای بود که برآورد شده بود حدود ۶۰ درصد از جمعیت مناطق آلمانینشین، بر اثر درگیری و قحطی جان داده باشند. این اما تازه اول ماجرا بود.
آلمانی که تازه در قرن نوزدهم متحد شده بود تا پیش از پایان این قرن به ابرقدرت اقتصادی جهان بدل شد و شروع کرد به تجهیز ارتش خود. طبق معمول، نخستین قربانی باید قدرتمندترین رقیبِ همسایه باشد و آلمان هم دقیقا همین همسایه را رقیب میپنداشت؛ فرانسه.
فرانسه بهترین موقعیت ژئواستراتژیک در اروپا را دارد: سرزمینی تقریبا مسطح که با کوهستان و دریا از رقبایش جدا شده و شبکهای از رودها که به هم میپیوندند و برای چند قرن، قابلیت تجارت درونسرزمینی را برای این کشور ایجاد کرده بودند.
آلمان میخواست جای فرانسه و بعد بریتانیا و روسیه (به عنوان سه قدرت اصلی جهانی در اوایل قرن بیستم) را بگیرد. جنگ جهانی اول، پاسخی نیمه تمام به این تصمیم ژرمنها بود که بار دیگر در جنگ جهانی دوم تکرار شد. جهان تا به آن روز، جنگهایی با این میزان کشتار، خسارات اقتصادی و عواقب ژئوپولتیک به خود ندیده بود.
داستان به طور خلاصه اینطور ادامه پیدا میکند: اروپاییهای خسته از جنگ که ارتشهای متلاشیشده و اقتصادهای از هم فروپاشیده پس از دو جنگ جهانی را تجربه کرده بودند، به تدریج به سمت ایده یک ناحیه اقتصادی-سیاسیِ مبتنی بر ارزشهای واحد را در سر پروراندند که بعدها «اتحادیه اروپا» نام گرفت. ایدهای که میگفت جنگ را کنار بگذاریم و یکی بشویم تا اقتصادمان رشد کند.
آرامش پس از طوفان و دوباره، طوفان پس از آرامش
تیم مارشال مینویسد:«اتحادیه اروپایِ کنونی ابتدا شکل گرفت تا فرانسه و آلمان چنان محکم و عاشقانه یکدیگر را در آغوش بگیرند که هیچ یک نتواند دستش را آزاد کند تا به دیگری مشت بزند. این تدبیر به خوبی کارساز بوده است.»
نویسنده کتاب «در اسارت جغرافیا» معتقد است بحرانهای دیگری هم دستاندرکار هستند که شاید ایده «اروپای متحد» را به سمت شکست بکشانند. به عقیده نویسنده، آلمان اکنون فاتح اروپا است و فرانسه نمیخواهد این را بپذیرد. اگر فرانسه به این نتیجه برسد که بدون آلمان و اتحادیه خوشبختتر خواهد بود (همان تصمیمی که بریتانیاییها گرفتند) «اتحادیه اروپا» از هم میپاشد.
در واقع «اتحادیه اروپا» برای نزدیک به سه دهه به عنوان یک نهاد، بیاندازه خوب کار کرد. در کشورهای عضو اتحادیه، مرزی وجود نداشت، امکان اشتغال برای اتباع در همه کشورهای عضو فراهم بود و تعرفههای گمرکی و سایر محدودیتهای اقتصادی به حداقل رسیده بودند. با این همه، شکافهایی داشت ظاهر میشد.
نخستین شکاف عمیق در ساختار اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۸ میلادی و با شروع بحران مالی جهانی ایجاد شد. کشورهای فقیرترِ اروپایی (مانند یونان و پرتغال) به شدت به نهادهای مالیِ اتحادیه مقروض شدند و شورشهایی در این کشورها درگرفت که پاسخی بود به تقاضای اجرای سیاستهای ریاضت اقتصادی از سوی کشورهای ثروتمندتری همچون آلمان و فرانسه.
شکاف بزرگتر اما در سال ۲۰۱۶ ایجاد شد، یعنی زمانی که شهروندان بریتانیایی، در یک همهپرسی با آرای شکننده، به خروج بریتانیا از اتحادیه رای دادند. با این همه، فرآیند پرکشوقوس خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا (که عنوان منحصر به فرد خود در دنیای سیاست، یعنی «برگزیت» (Brexit) را هم خیلی زود پیدا کرد) عملا روز ۳۱ ژانویه سال ۲۰۲۰ تکمیل شد. توافق تجاری میان بریتانیا و اتحادیه در دوران پس از جدایی هم در روزهای پایانی سال ۲۰۲۰ تکمیل شد. «اتحادیه اروپا» حالا ضعیفتر از همیشه شده است.
نویسنده کتاب «در اسارت جغرافیا» معتقد است بحرانهای دیگری هم دستاندر کار هستند که شاید ایده «اروپای متحد» را به سمت شکست بکشانند. به عقیده نویسنده، آلمان اکنون فاتح اروپا است و فرانسه نمیخواهد این را بپذیرد. اگر فرانسه به این نتیجه برسد که بدون آلمان و اتحادیه خوشبختتر خواهد بود (همان تصمیمی که بریتانیاییها گرفتند) «اتحادیه اروپا» از هم میپاشد.
آنطور که «مارشال» میگوید، فروپاشی «اتحادیه اروپا» یعنی زندهشدن منازعات دوران جنگ و این یعنی نفع آلمان در این است که این بار با همسایه قدیمی خود، یعنی روسیه، دست دوستی بدهد. اگر این اتفاق به هر دلیلی رخ دهد، همه چیز در جهان عوض خواهد شد.
نظرات