همه چیز از مسجد سلیمان و چاه نفت آنجا،آغاز شد: ˝ در روز ۵ خرداد سال ۱۲۸۷ هجری شمسی برای نخستین بار یک گروه اکتشاف نفت، در شهرستان مسجد سلیمان استان خوزستان در پی ماهها حفر چاه به نفت رسید… ویلیام ناکسی دارسی میلیونر استرالیایی، نخستین فردی بود که با روشهای جدید روز و دستگاههای حفاری مکانیکی در ایران به اکتشاف نفت و حفر چاه پرداخت… دارسی نمایندهای به نام ماریوت را در سال ۱۹۰۱ به دربار ایران فرستاد. ماریوت امتیاز اکتشاف و استخراج نفت در تمام ایران، به جز ایالات شمالی یعنی خراسان، مازندران، استرآباد (گرگان کنونی) و آذربایجان را از مظفرالدین شاه گرفت… در سال ۱۳۲۷ دولت ایران برای انجام اکتشاف در خارج از حوزه قرارداد شرکت نفت سابق ایران و انگلیس، شرکت سهامی نفت ایران را تشکیل داد ˝.
دكتر فتح اله آقاسی زاده : نیاكان ما در آن سالها، اندیشه های بدی نداشتند.
اكنون ایران به یك نعمت و گنج عظیم دست یافته بود كه آن نعمت می توانست كاری كند كارستان!
آنهم برای مردمی كه زندگی شان با رنج زندگی دهقانی و سنتی، آمیخته بود:
ما مردمان عهد گاو و گاو آهن، و خیش و ماشین دودی، قبل از اكتشاف نفت، چون قبایل بدوی می زیستیم در حالیكه با نفت مسجد سلیمان، می توانستیم امروزی شویم و راحت تر كشت و كار و زندگی كنیم!
بعد از یافتن نقشه های گنج “نفت” و رسیدن پول های بادآورده به سفره كشور شاهنشاهی ایران، آدم هایی فرانگر را باور این بود كه باید برنامه داشت و پول و بودجه را با حساب و كتاب هزینه كرد. مشرف نویسی، ابتهاج و خیلی های دیگر، چنان می گفتند و می نوشتند.
به قطع و یقین، تصور آرزومندان برنامه و بودجه در سرزمین شاهنشاهی و در سرای اربابی، این بود كه در فقدان یك سازمان منضبط، منسجم و مقتدر متمركز، هركسی كم یا زیاد سهم خود می گیرد و كشور به سامان نمی رسد…
و به احتمال بسیار این را دریافته بودند كه آن گنج بزرگ، می توانست رنج، كژی و سستی، و افراط و تفریط هم بیاورد!
چنین بود كه سنگ بنای سازمان برنامه و بودجه نهاده شد و این سازمان بر اساس رهنمودهای داهیانه شاهنشاه كبیر(!)،پول نفت برای عمران و سازندگی ایران تخصیص می داد، در آغاز اجراء و بعدها نظارت و مدیریت می كرد. از همان سالهای آغازین، آنها كه در این سازمان بكار برنامه و بودجه مشغول میشدند، این را باور كرده بودند كه خزانه دار گنجینه این ملت فقیرند.آنها باوركرده بودند كه مشاوران راهبر توسعه كشورند.
اما این باور در سرزمین ارباب و رعایا و شاه و ملت، سم مهلكی بود كه دودمان این سازمان را به باد می داد. این كشور را میانه خوشی با برنامه و بودجه برنامه ای، نبوده و نیست
مشكل سازمان برنامه با سیستم مدیریت كشور، مشكل تقابل خرد فردی و خردجمعی بوده است.(نیلی،۱۳۸۶)
باور مندی ارتدوكسی روساء و كارشناسان این سازمان به برنامه و بودجه برنامه ای، تیشه ای بود كه ریشه این سازمان را همیشه هدف می گرفت.كسی از برنامه و بودجه خوشش نمی آمد! دستگاههای اجرایی نوبنیاد، به سختی تاب تحمل این سازمان عبوس را داشتند و چندان به مدیریت و نظارت آن نیز مایل نبودند.
مهم تر از همه و تاثیرگذارتر اینكه، شاه نیز چندان مایل نبود این سازمان پایش را از گلیمش، بیشتر دراز كند.تمایلی كه ذات شاهنشاهی، تیولداری و حكومت مطلقه فردی بود!
كارشناسان این سازمان، نیز به اقتضای درك تخصصی و كارشناسی شان،آن اندازه در حس و نقش شان فرو می رفتند كه گاه یادشان می رفت كه اینجا ایران است و اندازه گلیم و پا را شاه تعیین می كند نه آنها…گویی توهم مدیریت آنها را فرا می گرفت!
| سازمان برنامه از آن رو همه عمر لابق ناسزا بود و سرانجام به سزای اعمال خود رسید که نقش ساعت شماطه دار جامعه را بازی می کرد که در هیچ خانه محبوبیتی ندارد… تازه باید گفت خیلی هم سخت جان بودند کارشناسان سازمان برنامه که این همه تحمل شدند. (بهنود،۱۳۸۹) |
شاه خود را واجد همه داناییها و دانش ها می دانست.تحمل اینكه گروهی تحولات را رصد كنند و نسخه برای آینده بنویسند و بودجه بر مبنای همان نسخه بدهند برای شاه، وزراء و روساء سخت دشوار بود. راز نزاع شاه و سازمان برنامه و بودجه (همچنین ناخشنودی دستگاههای اجرایی)، همین بود. شاه به برنامه اعتقاد داشت. اما برنامه ای كه خودش می خواست نه برنامه ای كه برایش بنویسند!
برچسب “برنامه ستیز” به شاه ایران، چندان دقیق نیست. تدوین و تصویب برنامه های عمرانی توسعه قبل از انقلاب اسلامی، را می توان بمنزله شاهدی بر باور شاه به لزوم برنامه دانست.
بعلاوه باید دانست كه لزوم داشتن برنامه، از زمان رضاخان مطرح شده بود:
“ابتهاج با کمک حسین علاء، لزوم داشتن برنامه اقتصادی را به عرض رضاخان رسانید و با موافقت او شورای اقتصاد در فروردین ۱۳۱۶ تأسیس شد و ابتهاج به ریاست دبیرخانه ی مزبور انتخاب شد”. ( ابوالحسن ابتهاج: بنیانگزاری برنامه ریزی در ایران،فکوهی،مرضیه هادی)
بنظر كامل تر و دقیق تر این است كه بگوییم اختلافاتی بنیادین در نوع نگاه شاه و سازمان برنامه وجود داشت و این نگاههای مختلف، بطور قطع تضاد و ناهمسازی را به بار می آورد. راز سوء ظن و عدم اطمینان شاه به سازمان برنامه همین بود. مفروضات مدیریتی و كارشناسی سازمان برنامه با مفروضات شاه یكسان نبود.
از طرفی سازمان برنامه نیز “شاه ستیز نبود. مشكل آنجا بود كه این سازمان از منظری می نگریست كه با منظر شاه، متفاوت بود.
“در سازمان برنامه یک نوع دید نسبت به اقتصاد مملکت و آینده اقتصادی مملکت وجوددارد، درحالی که اعلیحضرت یک دید دیگری داشتند. یک نوع تفاوت و اختلافی بین دو طرزدید و دوطرزبرداشت درعمل وجود داشت.” (مجیدی)
اما در هر حال آنچه كه صائب بود و در عمل مبنای حركت كشور بود، نگرش “اعلیحضرت” بود. به مقدمه برنامه تجدید نظر شده پنجم عمرانی، نگاشته شده توسط عبدالمجید مجیدی (وزیر مشاور و رییس سازمان برنامه و بودجه)، بنگرید:
| «پنجمین برنامه عمرانی کشور که در نیمه دوم سال ۱۳۵۱ در کنفرانس تاریخی تخت جمشید در پیشگاه مبارک ملوکانه مطرح و تأیید گشت در بهمن ماه۱۳۵۱ به تصویب مجلسین رسید. تصویب این برنامه در زمانی به انجام رسید که تحولی عظیم در اقتصاد جهانی در شرف وقوع بود. این تحول آغاز نشده و پنهان، از دیده تیزبین و هوشیار شاهنشاه آریامهر دور نمانده بود و به همین سبب در همان زمان نیز طراحان برنامه را به انتخاب و قبول هدف هایی بسیار والا و عظیم، تشویق و ترغیبمیفرمودند.
زمانی کوتاه پس از تصویب این برنامه، یعنی در حدود یک سال بعد، پیروزی درخشان ایران به رهبری خردمندانه شاهنشاه در زمینه نفت از یک سو ودگرگونیهایی که در اقتصاد جهانی پدید آمد از سوی دیگر نشان داد که آیندهنگریهای شاهانه واقعیت یافته است. در چنین شرائطی برنامه مصوب قبلی،چه از لحاظ کمیت و کیفیت هدفها و برنامهها و چه از لحاظ سیاستها و خط مشیها نمیتوانست از هر حیث کافی و رسا و پاسخگوی نیازهای جامعهمتحول ایران باشد. تجدید نظر در برنامه عمرانی پنجم حاوی نکاتی تازه و برجسته بوده است: این تنگناها در تعیین اصول کلی و خطوطاساسی تجدید نظر برنامه عمرانی پنجم یکی از مهمترین و برجستهترین ضوابط بودهاند. به بیانی، دیگر هدفهای نوین برنامه در این جهت تنظیم گشتکه در چنین شرائطی از یک سو از منابع موجود برای توسعه اقتصادی بهرهای بیشتر و بهتر گرفته شود و از سوی دیگر در کوتاهترین زمان با اجرایبرنامههای آموزشی، زیربنایی و تولیدی، نیازهای کشور در این زمینه تا حد امکان مرتفع گردد. نکته دیگر، چگونگی عرضه برنامه و ارائه شقوق مختلف به سطوح تصمیمگیری بود که برای نخستینبار در نظام برنامهریزی کشور ما وارد گشت. درجلسات مقدماتی بررسی و تجدید نظر برنامه عمرانی پنجم که تحت ریاست جناب آقای امیر عباس هویدا نخستوزیر در گاجره در تیر ماه ۱۳۵۳تشکیل گردید هدفها، سیاستها و خط مشیها و حجم برنامهها با توجه به میزان رشد اقتصادی، تغییرات قیمتها و سایر عوامل و ملاحظات متعدداجتماعی و اقتصادی در سه شق مختلف عرضه شد و آثار نتایج مترتب بر انتخاب هر یک از آنها به تفضیل مورد بررسی و مداقه قرار گرفت و از آن میانشقی برگزیده شد که ضمن برآورد آرمانهای ملی، کمترین دشواری را از جهت مسائل و تنگناهای مورد اشاره پدید آورد. این شق در جلسات نهایی بررسی تجدید نظر برنامه پنجم عمرانی کشور در پیشگاه مبارک شاهانه مورد بحث و مداقه قرار گرفت و بر اساس ارشاد وراهنماییهای ملوکانه و اصول کلی که بدین گونه مورد تأیید واقع شد سازمان برنامه و بودجه متن نهایی را آماده ساخت که اینک برای تقدیم به مجلسینجهت تصویب قوه مقننه آماده گردیده است. امید همه مردم کشور آن است که در سایه رهبر عالیقدر خود، اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر و با الهام از نظرات و اوامر خردمندانه معظمله اینبرنامه طلیعه یکی از مهمترین و شکوهمندترین تحولات ایران باشد و اجرای آن جامعهای مرفهتر و انسانهایی برجستهتر را برای این کشور به ارمغانآورد و ایران را با شتابی بیشتر به دوران تمدن بزرگ رهنمون گردد.» |
مجیدی بعدها در خاطراتش، می گوید:
«اولین کاری هم که در سازمان برنامه از من خواسته شد، مسئله تجدیدنظر برنامه پنجم بود. برنامه پنجم که به آن صورت نیم بند به تصویب رسیده بود و اعلیحضرت روی تقریباً قسمت های عمده آن موافقتی نداشتند، فرمودند که تجدید نظر بشود.»
شواهد و قرائن نشان می دهد اختلاف دیدگاه، عامل رنجش شاه از سازمان برنامه بود. سازمان برنامه دوربینش را در جایی كاشته بود و چیزهایی دیگر را می دید اما لنز دوربین شاه بزرگتر بود و افق های دیگری را می کاوید.
با گذشت سالها از نزاع و كشمكش مادون و مافوق، هنوز مساله پابرجاست!
اختلاف ویژن!
دشوار است كه بگوییم كدام درست است؟!
اراده شاهی قدر قدرت و یگانه كه مالك همه كشور و دولت است یا اراده كارشناسانی نه چندان بزرگ و معمولی با دغدغه های اندكی متفاوت از شاه! آن هم در اتمسفر و سپهری كه كفش بوسی و پابوسی، سرنوشت تلخ رعایا و خوی ناگزیر كارگزاران است:
شاه ارتشی قوی می خواست تا بن دندان مجهز به سلاح های به روز، اما سازمان برنامه را باور این بود كه ضرورت چندانی به این موضوع نیست! برای شاه سخت بود بفهمد كه چرا این سازمان نمی تواند اهمیت بودجه كلان ارتش را درك كند! برای این سازمان نیز موضوع چندان منطقی بنظر نمی آمد و اولویتهای دیگری در نظر می آمد!
شاه انقلاب شاه و ملت می خواست… شاه ذوب آهن و فولاد می خواست… اما كارشناسان این سازمان گاه چنان نگرش ها و تصمیماتی را درك نمی كردند و نمی پسندیدند،گاهی به مخیله آنها هم چنان نگرش هایی خطور نمی كرد …
این اختلاف نگاه طبیعی می نمود. آنها چیزهایی دیگر را می دیدند اما شاهنشاه چیزهایی دیگر را!
حلقه مفقوده در اینجا بود كه آنها شاه نبودند، بلكه جزیی از ملت همان شاه بودند. آنها در بهارستان نشسته بودند اما شاه در آن بالای بالا، ایستاده بود!
آنها را به اقتضای مدرنیته و به باور كار كارشناسی، تصور این بود كه در كنار اراده شاه قدرقدرت، اندكی هم باید مشورت های متفاوت داد! به همه اینها باید اضافه كرد كه این سازمان، واجد متخصصان و كارشناسان بود و دید آنها عموماً میكرو و تخصصی بود:
«می خواستم به یكی از تصمیم های غیركارشناسی اشاره كنم. تغییر تاریخ در آن زمان یك تصمیم بسیار بزرگ بود. به عبارت دیگر تغییر تاریخ دارای پیامدهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود و از سازمان برنامه وقت در این باره نظر خواستند و سازمان برنامه به دلایل متعدد با این موضوع مخالفت كرد سیستم و شاه از نظریه كارشناسی سازمان برنامه انتظار پشتیبانی و حمایت داشتند، اما آن زمان مجیدی، شاهرخ مسكوب را مسوول بررسی این موضوع كرد، وی كه فردی كارشناس و ادیب بود، گزارشی را تهیه و در آن دلایل خود را در مخالفت با تغییر مبدا تاریخ كشور اعلام كرد. برای بررسی این موضوع جلسه ای گذاشته شد و رییس وقت سازمان آقای مسكوب را به این جلسه فرستاد، در جلسه مشاهده شد كه همه موافق اند جز نماینده سازمان برنامه و بودجه. از نخست وزیری با رییس سازمان تماس گرفتند و به او گفتند آیا شما خبر دارید كه نماینده شما در جلسه، ساز مخالف می زند. رییس سازمان می گوید بله من گزارش ایشان را خوانده ام. سپس می گویند آیا خبر دارید كه اعلی حضرت می خواهند چنین تغییری ایجاد شود؟ كه او می گوید اگر تصمیم ایشان است پس چرا از سازمان نظر خواسته اید؟ بنابراین سازمان یك حرف می زد و مجموعه دولت و ساختار سیاسی، سیاست دیگری پیشه كرده بودند در این جا نیز سازمان به عنوان یك نهاد مزاحم دیده می شد اما از آن جا كه كاركرد بودجه ریزی را نمی توانستند برای سازمان نادیده بگیرند بنابراین نمی توانستند آن را منحل كنند. از این رو با آن كه نماینده سازمان در تمامی جلسات حاضر می شد ولی تصمیمات اخذ شده معمولاً براساس نظرات سازمان نبود» (نیلی،۱۳۸۶).
به استناد داده های متقن در دسترس، راز همه مصائب سازمان برنامه و بودجه، همین بود! مشكل همین بود كه سازمان برنامه و بودجه بجای اینكه صددرصد، خود را به شاه متعهد و ملتزم نظری و عملی بداند و به تمام و بی كم و كاست، در خدمت منویات ملوكانه باشد (كه البته با نهایت وجود چنین هم می كرد)، اندكی در مقام نظر، متفاوت می اندیشید و افكار متفاوتش را گاه در نزد شاه و در جلسات نسبتاً محدود حكومتی، به زبان می آورد!
میدان ستیز شاه و سازمان سخت بود. نه می شد این سازمان را نادیده گرفت و نه می شد، نابودش كرد. بالاخره حسابداری باید و دفتر داری برای دفاتر سترگ بودجه و بالاخره برنامه ای باید برای اداره آن بودجه ها!
شاه نتوانست با همه شلیك ها، این سازمان را نابود كند.شاید هم نمی خواست چرا كه بالاخره باید نهادی برای حساب و كتاب و امتثال فرمان ها می داشت. مگر دربار هزار فامیل و غوطه ور در قبیله و حلقه و رانت، می توانست همه بار حساب و دفتر دخل و خرج را بدوش بكشد؟
و مگر علیرغم همه این اختلافات، آن سازمان علم طغیان زد و در خدمت نبود؟! سازمانی همراه و به تمام و كمال در خدمت شاه!
بعلاوه از منظر شاه، برنامه ها چندان هم مقدس و مهم نبودند. اگر ضرورتی اقتضاء می كرد، شاه كه مالك كشور بود آن ضرورت را ابلاغ و اجرایی می كرد و در این میان، نگاه میكرو و كارشناسی كارشناسان جزء نگر، چندان برای شاه اهمیتی نداشت.
طبیعی است كه كارشناسان سازمان برنامه و نهاد برنامه ای كشور، این را دوست می داشتند كه كسی به كتاب مقدس برنامه و بودجه شان، خدشه ای وارد نسازد. اما شاه خود، فرمان می راند و حكم صادر می كرد و كتاب مقدس می نوشت!
و لازم هم نمی دید كه برای هر كار درست و غلط یا ریز و درشتی، از این سازمان مادون اجازه بخواهد یا نظر سازمان و كارشناسانش را بخواهد. مگر شاه هم باید اجازه بگیرد؟!… همچنان كه سالها بعد، احمدی نژاد نیز چنین اجازه ای از سازمان زیر دستش، نگرفت!
شاه بهتدریج روحیاتی پیدا كرد كه به گفته عالیخانی «از هرگونه ضابطه و اصولی كه به مذاق او خوش نمیآمد، یا دست و پای او را میبست، بیزار بود و به اینكه كارها در چارچوبی مشخص و سنجیده و پس از بررسی كامل صورت گیرند ارجی نمینهاد. در نتیجه برخی از تصمیمهای او با یكدیگر هماهنگی نداشته و مسوولان امر را دچار دردسر و گمگشتگی میساختند» (عالیخانی، ۱۳۷۷).
بعد از انقلاب، فضا البته تغییر كرده بود.دیگر شاهی وجود نداشت! مدتی جدال بر سر اصل برنامه و سازمان برنامه و بودجه بود. انقلابیون، مفتون قدرت اعجازآمیز انقلابی گری، سازمان منتسب به شاه را آلوده می دانستند. بنابراین نه برنامه و نه بودجه اش را با انقلاب سازگار و همراه نمی دانستند:
| من احترام زیادی برای مرحوم آیتالله منتظری قائلم و آنچه میگویم از بزرگی او کم نمیکند اما ایشان در نماز جمعه گفت سازمان برنامه یعنی چه؟ وقتی وزرا مورد اعتمادند، باید به هر کدام کیسه پولی بدهیم که خرج کند. این صحبت یک شخص بینظر است. مرحوم آقای رجایی هم با سازمان برنامه مخالف بود.(معین فر،۱۳۹۲) |
محمدتقی بانكی در آن وانفسا، با پرچم افراشته انقلاب، به قصد مبارزه با استكبار و تدوین برنامه و بودجه انقلابی، سكان برنامه و بودجه و بهارستان را بدست گرفت… خیلی زود این سازمان به همان فضا برگشت: برنامه و بودجه…
میرحسین موسوی و اكبر هاشمی رفسنجانی با همه خلق اقتدار طلب شان كه البته در هاشمی به تمام وجود داشت (و البته طبع ریاست عالیه در ایران ارباب و رعیتی است)، این سازمان را عموماً در ید خویش داشتند و تك مضراب های مدیران و كارشناسانش را نادیده می گرفتند… به قول امروزی ها، سازمان را مدیریت می كردند!
سیدمحمد خاتمی به اقتضای شخصیت اخلاقی، دموكرات و طبع اجماعی اش، به تمام، ستاری فر و سازمان را امین خود می دانست و نظراتش را بر صدر می نشاند… اگرچه در انتها تاب جنگ و ستیز مظاهری و ستاری فر را نداشت،چرا كه هر دو را دوست می داشت!
محمود احمدی نژاد كه آمد، حال و حوصله سر و كله زدن با این سازمان فن سالار و میكرو متخصصان- به باورشان كلان نگر- را نداشت.افرادی وفادار،هم كیش و به تمام همراه، منصوب كرد و بر قله آن گزارد، تا آن كه می خواست بشود كه البته همواره میشد و از این حیث او، همیشه كامیاب بود!
بهارستانی ها اما عادت نكردند و یادشان می رفت كه تا بوده همین بوده و فرجام و تقدیر روزگار سازمان شان، جز این نبوده است! آنها اگر اندكی می اندیشیدند، زود ملتفت میشدند كه داستان، همان داستان همیشگی گلیم است و پا… و این از مصائب زیستن در بهارستان بود!
فضای انتخابات یازدهم اما دوباره بهارستانی های منتظر و امید به ظهور را هوایی كرد! آنها دیگر گل سرسبد همه مناظره ها و تریبون ها بودند.جز لنكرانی و بعدها جلیلی، همه در سودای احیای سازمان مدیریت و برنامه ریزی بودند…گویی همین یك وعده برای نشستن بر بال آرای مردم ساده دل و تجارت آراء، كافی بود!
در جهان سوم عموماً مردم در پی چیزی هستند كه ندارند و البته وقتی كه بدستش می آورند، دیگر دوستش ندارند! روحانی بیش از همه از مناقب احیاء، سخن گفت:
«احیای سازمان مدیریت وبرنامه ریزی جزو برنامه های من و از تصمیمات هفته اول دولت تدبیر و امید است که باید عمل شود، حتی معتقدم رئیس این سازمان باید معاون اول رئیس جمهور باشد تا با قدرت عقب ماندگی ها را جبران کند و کار را به پیش ببرد.»
و نویسنده این یادداشت، در همان روزهای بیم و امید، چنین می نوشت و چنین می اندیشید:
اكنون بیش از یكسال از آن روزها گذشته است… و گویی همین یكسال كافی بود تا روحانی به وضع موجود عادت كند و دولت و پارلمان هم! گویی فضا، همان فضای سالهای دور دور است و باز هم جدال بر سر نقش ها و كاركردهای این سازمان است.
نویسنده این یادداشت از مردم بهارستان است و طبیعی است كه به اتكای سالهای پرورش یافتگی در مهد برنامه و بودجه، دوست دارد سازمان برنامه و بودجه یا مدیریت و برنامه ریزی، رصد خانه ایران شود:آرزویی و رویایی!
تصور نگارنده نه فقط به اتكای شناخت از اتمسفر بهارستان،بلكه دقیقاً بواسطه درك وضعیت دستگاه های اجرایی و نیز سپهر كلان مدیریت و سیاست ایران است. به باور نگارنده، حاكمیت در ایران دلمشغولی های خویش را دارد و ایران امروز، رصدخانه فنی و تخصصی ندارد و سازمان برنامه و بودجه/ مدیریت و برنامه ریزی، سازمانی است كه بطور بالقوه می تواند این نقش را بر عهده بگیرد. البته به شرطها و شروطها و با مهیا ساختن بسیاری از الزامات!
اما این آرزو و امید، در سرزمین روزمره گی ها و مضیقه های طاقت فرسا، و در فضای روحانی دولت یازدهم، چقدر امكان تحقق دارد؟ به علاوه مگر خواست مردم بهارستان، چقدر می تواند مبنا باشد؟ تصمیم بر عهده بالانشینان به قدرت رسیده و مشاوران موثر است! گویی سازمان مدیریت و برنامه ریزی در نقش ثبت احوال برنامه و بودجه بهتر و كاراتر و خواستنی تر است تا در نقش مدیریت برنامه و بودجه!
از منظری، شاید هم این بهتر باشد!
در تمام این سال ها، كارشناسان و مدیران برنامه نوشتند و بودجه كتابت كردند! در همه گونه هوایی چه طوفانی و چه بهاری، آنها به حكم نظام اداری و سلسله مراتب و شرح وظایف تعریف شده، هر چه كه مافوق گفت نوشتند و جمع و تفریق كردند… هر رئیس سلیقه ای داشت و مدلی و نگاهی، و جالب اینكه این سازمان، توانست با همه سلیقه ها و نگاه ها سازگار باشد… سازگاری به سبك ایرانی!
و راستی مگر راه دیگر و گزینه روی میز دیگری هم متصور هست؟
اینجا ایران است… و گویی این ذات گریز ناپذیر ساختار اداری جهان سومی و ماقبل مشروطه ای و سرنوشت محتوم “مدیریت به سبك ایرانی” است كه هرچه قدرتمند مسلط بخواهد، آن می شود و آن می كند! بماند…!
بگذارید اصلاح كنم:
شاید تقصیر از فهم ناقص آرمانگرایانه اتمسفر ماست كه ما را نیز به رنج، افكنده است…
شاید راست همان است كه شاه می گفت و قصه گوی تاریخ ایران در نوشته اش، آنرا تئوریزه می كرد یا پرورش می داد:
شاید درست تر، مقرون و منطبق تر به اتمسفر ما، همین باشد كه برنامه و بودجه متناسب با آن برنامه را در كتاب های كنار هم بچینیم و آن را چندان مقدس ندانیم.شاید باید باور كرد این را كه همین هست كه هست و گریزی از این نوع سلسله مراتب اداری و تفكر مادونی و مافوقی نیست… شاید اگر معلمی این فهم ساده راست یا ناراست را می آموزاند، این همه رنج و تعب آفریده نمی شد و این همه به شاه و محمود، بد نمی گفتیم. شاید حق با شاه بود… شاید هم حق با احمدی نژاد بود!
چه معنا دارد مردم، یا كارشناسانی در كاربزرگان سخت به منصب رسیده، دخالت كنند و رای و نظر خویش در پیش شاه بنهند؟ چه معنا دارد كه روستازادگان دانشمند بر فرش نشسته، به كدخدا پیشنهاد دهند و در كار كدخدای بر عرش نشسته، نظر كنند؟ چه معنا دارد كه افرادی بی خبر از بازار سیاست و ناآگاه از مرارتهای قدرت یافتن، در گاه خرمن، از تمایل و آرزو و رویاها، سخن بگویند؟!
…
جان كلام را اگرچه نگارنده اكنون و با دوربین و زاویه دید شخصی اش، و به دانش و تجربه دریافته و بدان رسیده اما پیش از این كوچك، بزرگان دیگری نیز كه اكنون مشاور رئیس جمهور یازدهم اند،همین را به فراست دریافته بودند:
“سازمان برنامه از ابتدای تاسیس تاکنون، سازمان بحث برانگیزی بوده است. این بحث برانگیز بودن به دلیل همین تقابل رویکرد تکنوکراسی با بخش تصمیمگیرنده کشور است”.(نیلی،۱۳۸۹)
شاید حق با سعید لیلاز باشد. شاید او هم، همین را فهمیده كه امروز بر بال پرنده تدبیر و امید نشسته است و ضرورتی به احیاء نمی بیند؟! باید منتظر ماند و احیاء به سبك حسن روحانی را در ۱۳۹۳، نظاره كرد.
سرنوشت این سازمان سخت جان،در این دولت، چه می شود و چگونه زندگی ای، برایش رقم خواهد خورد؟
الف