ریچارد تالر، شعبدهبازی که با یک تلنگر نوبل گرفت
اینروزها در مورد برنده نوبل اقتصاد 2017 حرف و سخن بسیار است؛ از نقل قول گرفته تا مرور آثار. بازخوانی این نوشتهها و رجعتی به سرگذشت دانیل کانمن، که ریچارد تالر عملا پیرو طریقت او بود و شرحش در مقالی دیگر رفت؛ ربطی بین تالر و مبحث تحلیل رفتار متقابل (TA) در علم روانشناسی فراذهن
اینروزها در مورد برنده نوبل اقتصاد 2017 حرف و سخن بسیار است؛ از نقل قول گرفته تا مرور آثار. بازخوانی این نوشتهها و رجعتی به سرگذشت دانیل کانمن، که ریچارد تالر عملا پیرو طریقت او بود و شرحش در مقالی دیگر رفت؛ ربطی بین تالر و مبحث تحلیل رفتار متقابل (TA) در علم روانشناسی فراذهن میآورد. گفتن ندارد که «نقش او در برساختن پلی بین اقتصاد و تحلیل روانشناختی فرایند تصمیمگیری» سببساز حضورش در میان مشاهیر نوبل شد. بااینحال، و از منظری دیگر، همانگونه که TA تقابل کودک و بالغ و والدِ یکی را برابر کودک و بالغ و والد دیگری به مشاهده مینشیند، تالر نیز رفتار بالغانه، کودکانه و والدانه انسان اقتصادی را در برابر وضعیت بازار محک میزند.
اقتصاد کلاسیک، بازار را تنها عامل کنشگر دانسته و انسان را محکوم به واکنش میداند، آن هم انسان اقتصادی معقول و استاندارد؛ انسانی که در رفتار اقتصادیاش بر مبنای صرفه و صلاح محض تصمیم میگیرد؛ انسانی که نسبت سود و فایده را در مسیری خطی به تصمیم اقتصادی بدل میکند. حالآنکه انسان اقتصادی از روی تجربه، احساس، توهم، سرخوشی، افسردگی، بیمیلی و… اقدام میکند؛ اقدامی کودکانه یا والدانه (بیلگام یا محافظهکارانه) که گاه چاشنی بلوغ (تعقل) را هم مزید دارد.
پدر کو ندارد نشان از پسر!
میشود رد مشاغل خانوادگی را در توفیق بسیاری از نوبلیستهای اقتصادی جست؛ پدر اقتصاددان رابرت جی شیلر بیشک در توفیق فرزندش موثر بوده، بازیهای ریاضی لوید شیلی از ستارهشناسی پدر الهام گرفته شده و منظر کلان در مطالعات اقتصادی کریستوفر ای سیمز نسبتی با مادر سیاستمدارش داشته است؛ همانطور که پدران بیمهگر استیگلیتز و نورث شمی از اقتصاد را با خود به خانه بردهاند و پدر مخترع جورج اکرلوف راه و رسم خلاقیت را میراث گذاشته است، و دست آخر، پیتر دیاموند که به خاطر تلاشهایش درخصوص تبیین تاثیر سیاستهای اقتصادی بر نرخ بیکاری، فرصتهای شغلی و سطح دستمزد به نوبل میرسد، نتوانسته خاطره پدر دورهگردش را از ذهنش بشوید. از همین فهرست، پدر مالیچی تالر که در شرکت خدمات مالی پرودنشیال فایننشال مشغول بوده، در انتخاب راه فرزندش بیتاثیر نبوده است.
این پسرها نشانههای خاندان خود را به بلندای اعتبار و آرزو رساندهاند؛ تو گویی پدران پدرانشان شده باشند.
اگرچه معروف است که پسرها نشان از پدرها میبرند، این پسرها نشانههای خاندان خود را به بلندای اعتبار و آرزو رساندهاند؛ تو گویی پدران پدرانشان شده باشند؛ پدران علم و حرفه و گرایشی که از پدرانشان به ارث بردهاند. ریچارد تالر نیز با اینکه اولین متفکر اقتصاد رفتاری نیست، اما به سبب تاثیر چشمگیرش در این رشته، به حق پدر اقتصاد رفتاری نامیده میشود.
اشک من و رقیب به یک رشته میکشد
اما اقتصاد رفتاری، این قلمه بر قامت اقتصاد، این دورگه خوشرنگولعاب میانرشتهای، که به قول صائب «اشک من و رقیب به یک رشته میکشد»، حرف حسابش چیست؟ اقتصاد رفتاری که دانیل کانمن بانیاش بود و ریچارد تالر در رفاقت و به تاسی از او تالی و تعالیاش شد، حرف سادهای میزند: انسان، حیوان اقتصادی نیست! تالر انسان را نه صرفا یک حیوان مجبور یا ماشین برنامهریزیشده، که موجودی دارای اولویتهای غیرعقلائی یا با عقلانیت محدود میداند، تابع اولویتهای اجتماعی و دارای ضعفهای بشری در کنترل تصمیمها و رفتار.
به نظر تالر، انسان حیوان اقتصادی نیست.
و این چیزی نیست که ورای شخصیت تالر نقش ببندد؛ خود ریچارد تالر نیز در انتخابهای علمی و آکادمیک به قول دانیل کانمن فردی کاهل و خوشدل است که صرفا با موضوعاتی که از آنها لذت میبرد سروکله میزند. جدا از اینکه موضوع پژوهش چه رتبه علمیای را برایش رقم بزند یا چه نتیجهای را در تاریخ علم اقتصاد بار دهد، پی حسش میرود. این چیزی است که پس از دریافت جایزه نوبل نیز از او سراغ داریم؛ وقتی که از او در مورد نحوه خرجکردن جایزه سوال شد، عقل را کنار گذاشت و راه دل پیش گرفت؛ شاید به تبع شخصیتی که کانمن از او میشناخت و شاید برای آموزش عملی علم اقتصاد رفتاری.
اقتصاد رفتاری؛ دوست یا دشمن اقتصاد
تالر اقتصاد رفتاری را در تضاد با نظریههای اقتصادی تعریف نمیکند. او کماکان نظریههای اقتصاد کلاسیک را واجد ارزش میداند و آنها را بهعنوان شاخص رفتار اقتصادی میپذیرد؛ انگار کنی در محیطی آزمایشگاهی با کنترل تمام عوامل مداخلهگر در تصمیمسازی، به رفتار اقتصادی استاندارد رهنمون شویم. بااینحال، این فرایند تصمیم تا عمل را در شرایط غیرکنترلشده صرفا منحصر به افراد آکادمیک یا حرفهای میداند که از همه اطلاعات و اتفاقات اقتصادی آگاهی کسب میکنند و آنها را نگهداری و تحلیل میکنند تا بر اساس فرمولهای دقیق به بهترین بازده در تصمیمگیری و به تبع آن عمل اقتصادی نزدیک شوند.
درحالیکه چنین فرایندی برای فرد عادی سخت و شاید غیرممکن است، به همین دلیل باید تحلیل رفتار فرد نسبت به بازار را هم به مدلهای اقتصادی افزود. او، در واقع، نه در تضاد با مدلهای اقتصادی که در راه تکمیل و کاربردیکردن آنها پیشنهاد میکند علم روانشناسی به این مدلها یاری رساند تا این مدلها برای فردی هم که محاسبه و تحلیل اطلاعات برایش سخت است، کارایی داشته باشد؛ انعطافی که علاوه بر رفتار اقتصادی فرد، تاثیر سوگیریهای رفتاری بر بازار را تبیین میکند. او میگوید انسان معمولی همیشه بر اساس منافع خود رفتار نمیکند و به دلایل مختلف خویشنداری پیشه میکند.
یک تومن من، دو تومن تو میارزد
از یک سو تالر انسان عاطفی و احساساتی را تبیین میکند که رفتار اقتصادیاش بر پایه ارزشهایی چون فداکاری و انساندوستی با منفعتطلبی اقتصادی محض توفیر میکند و از سوی دیگر اعتقاد دارد وقتی افراد قیمت ماشین و ملک خود را از قیمت کارشناسی برای فروش بیشتر اعلام میکنند، یعنی نوعی دیگر از احساس دلبستگی و تعلق منجر به تصمیم اقتصادی غیراستاندارد در آنها میشود. درواقع مردم اعتقاد دارند ماشینی که میفروشند حتما سالمتر و تمیز از ماشین مشابهی است که فرد دیگری میفروشد و این را صرفا بر اساس تعلق خاطر و احساس خود موجه میدانند. برای همین قیمت مورد نظر خود را بر کالا میگذارند که در بسیاری از مواقع با قیمت رسمی کالا متفاوت است.
محدودیتها از نظر ریچارد تالر ضدارزش نیست و صرفا به تعریف بهتر فرایند تصمیمگیری و رفتارگزینی اقتصادی افراد کمک کرده و تحلیل آن را دقیقتر میکند.
زیاد پیش میآید که موقع فروش خودرو وقتی کسی نسبت به بالابودن قیمت اعتراض میکند، میگوییم «بیاید یک دور بزنید قبول میکنید که میارزد» این ارزیدن در مدلهای اقتصادی نمیگنجد و شاید آن گفته هربرت الکساندر سیمون نوبلمن 1978 را تصدیق کند وقتی میگفت «انسانها عقل کاملی ندارند و عقلانیت آنها محدود است». محدودیتی که از نظر ریچارد تالر ضدارزش نیست و صرفا به تعریف بهتر فرایند تصمیمگیری و رفتارگزینی اقتصادی افراد کمک کرده و تحلیل آن را دقیقتر میکند.
«انصافت رو شکر!»
روی دیگر سکه، قیمتگذاریهای رمانتیک و بالاتر از نرم روی چیزهایی که به «ما» تعلق دارد، توقع انصاف از فروشندهای است که قیمت را بالاتر از نرخ منصفانه «ما» عرضه میکند؛ برای نمونه تالر از راننده تاکسیای شاهد میآورد که در روزهای خلوت، در پی مسافر، ماشینش را مستهلک کرده و زمانش را میسوزاند یا به تعبیر اقتصادی سوخت و استهلاک و زمانش را بدون عایدی هزینه میکند.
حالا همین راننده در روزی که مسافر، فراوان و تاکسی کم است، اگر بخواهد برای جبران مافات کرایهاش را افزایش دهد، مردم آنرا منصفانه نمیدانند و ممکن است از سوارشدن به ماشین او اجتناب کنند؛ یا چترفروشی را مثال میزند که قیمت چترهایش در روزهای عادی 10 دلار است و مشتری زیادی سراغش نمیرود، در روز بارانی که چترهایش خواهان پیدا میکند قیمت آنها را گران میکند؛ بسیاری از مردم ترجیح میدهند خیس به خانه برسند اما مقهور سودجویی او نشوند.
این در حالی است که مدلهای اقتصاد کلاسیک رفتار راننده و فروشنده را قابلپذیرش میدانند: افزایش تقاضا و کاهش عرضه موجب افزایش قیمت میشود. باری، رفتار اقتصادی مقابلهگرانه با افزایش قیمت که تنها با روانشناسی قابل تحلیل است، میتواند بازارها را متاثر کرده، خواب خام مدلهای کلاسیک را منغّص سازند.
رفتار اقتصادی علیاصغری
تالر به میانبرهای کانمن هم میانبر میزند؛ او در لیگ حرفهای فوتبال آمریکا (NFL) مطالعه میکند و نتیجه میگیرد که با وجود اینکه اطلاعات فراوان باید منجر به تصمیمگیری صحیح و رفتار متناسب با آن شود، در بیشتر اوقات اطلاعات زیادی که از تیم مقابل به بازیکنان داده میشود منجر به اعتمادبهنفس زیاد از حد شده، تصمیمهای نادرست حاصل کار است. آنها از مسیر میانبرهایی که میوه تجربیات دیگران است، به این تصور میرسند که بر حریف وقوف پیشدستانه داشته، میتوانند او را پیشبینی کنند.
کتاب تلنگر باعث شهرت مضاعف ریچارد تالر شد.
ریچارد تالر در فیلم «بیگ شورت» به شکل دیگری از این پیشبینی اشتباه ناشی از اعتمادبهنفس زیاد پرده برمیدارد؛ وقتی سلنا گومز پشت میز رولت به ریک میگوید «افتادهام روی دور برد، به نظر نمیرسه ببازم، نه؟» دکتر پاسخ میدهد «این یک اشتباه رایج است که در مورد بسکتبالیستها هم رخ میدهد، آنها به طور معمول وقتی چند پرتابشان در سبد مینشیند خیال میکنند که پرتابهای بعدی هم اینگونه خواهد بود». به نظر میرسد، خاطره و تجربه باعث این اعتمادبهنفس کاذب میشود. حالتی که هرکس میتواند ردش را در خود بگیرد؛ رفتارهای حسی و بدون منطق که در فرهنگ شهودی و شفاهی شرقی ید طولایی دارد… که در ورزش ما معادلش میشود همان فوتبال علی اصغری!
تلنگر بهجای سیلی!
مارشال برمن در کتاب تجربه مدرنیته ، در فصلی، به بررسی یکی از شعرهای بودلر میپردازد: تصویری از تخریب محلهای در پاریس که روی آن بلوار شانزهلیزه معروف ساخته میشود. جدا از تصویر نوستالژیکی که شعر بازتاب میدهد و تقابل محرومیت و فقر محلات همسایگی و جلالوجبروت بلوار جدید، تحلیل برمن از اغواگری ویترینهای درخشان شانزهلیزه شاید اولین بارقههای «تلنگر» تالر باشد.
ریک تالر در تعریف واژه سقلمه یا تلنگر، از ویترینهای اشتهاآور رستورانها مثال میآورد که افراد را به خرید وامیدارد. رفتاری که در شانزهلیزه در بدویت خود بوده است؛ اینکه نیاز به کلاهودستکش نداشته باشی ولی ویترینهای فریبنده بلوار افسانهای، تو را به کام خرید بکشاند! ریچارد تالر پیشنهاد میکند وقتیکه مردم بر اساس صرفهوصلاح خود تصمیم نمیگیرند و چنین تلنگرهایی میتواند کارگر بیفتد و آنان را حتا بر ضد خود به رفتار اقتصادی (خرید کالای بدون کاربرد یا غذای بدون کیفیت) وادارد، پس نهادهای عمومی دستبهکار شوند و با تغییر جزئی در سیاستهای بدون انعطاف، با تلنگری مردم را به سمت تصمیمهای سودمند سوق دهند. به نظر میرسد وانهادن همهچیز به بهانه آزادی انتخاب، منفعت مردم را تامین نمیکند، اما نباید این حق نیز به بهانه منفعت عمومی، با سیاستهای دستوری سلب شود، وقتی میتواند با تلنگری بهبود یابد.
تلنگری برای آتیه
یکی از سیاستهای مورد بحث تالر، سیاستهای پسانداز بازنشستگی در آمریکا است؛ قانونی که به موجب آن افراد داوطلبانه مبلغی را برای پسانداز مشخص کرده و سپس صندوق سرمایهگذاریای را انتخاب میکنند. مسلما چنین پروسهای برای فرد عادی سخت، پیچیده و وقتگیر است بهخصوص وقتی اطلاعاتی در این زمینه ندارد؛ اطلاعاتی که دولت زحمت تشریح آن را نیز به خود نمیدهد. این تصمیم، نیازمند اشراف به بازار بورس و بازده صندوقهای سرمایهگذاری و پیشبینی مقرون به واقع سودوزیان آتی آنهاست. از دیگرسو، نیاز است افراد بینش بسیطی نسبت به برنامههای آتی زندگی خود داشته باشند تا بتوانند مبلغی مناسب را برای پسانداز مشخص کنند.
ریچارد تالر برنامه بیمه بازنشستگیای را پیشنهاد میکند که به طور اتوماتیک بخشی از درآمد افراد در صندوقی ذخیره شود؛ به همین سادگی!
بهجای این برنامه خشک و عبوس که آدمی حرفهای و متخصص را طلب میکند، ریچارد تالر برنامه بیمه بازنشستگیای را پیشنهاد میکند که به طور اتوماتیک بخشی از درآمد افراد در صندوقی ذخیره شود؛ به همین سادگی! با اجرای این طرح مردم تا سه برابر مبلغ قبل را ذخیره کردند؛ تلنگری که بهجای قانون ناکارآمد پیشین که بزک آزادی انتخاب و اختیار را هم با خود داشت، به آینده سالخوردگان جامعه رنگی از آرامش و اطمینان بخشید، بدون اینکه شکلی از اجبار در آن باشد چون افراد همواره امکان حذف خود از طرح را خواهند داشت.
برکسیت؛ سقلمهای که کارگر نیفتاد!
عنوان دو کتاب معروف تالر، « بدرفتاری » (Misbehaving) و « تلنگر » (Nudge)، کلیدواژههای برکسیت یا جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا هستند. تالر که بدرفتاریهای مردم را ناشی از عدم آگاهی، منفعت شخصی، ملاحظات اجتماعی و عدم کنترل میداند، اعتقاد دارد میتوان با تلنگری کوچک در سیاستهای دولت است، فرایند تصمیمگیری و رفتار را در جهت منفعت آنها تغییر داد. تالر به پیشنهاد دیوید کامرون، نخستوزیر وقت انگلستان، در سال 2010 واحدی بهنام Nudge Unit را جهت یافتن راهکاری برای تغییر رفتار مردم تشکیل داد. او اعتقاد داشت خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا بهترین نمونه از تصمیمگیری غیرعقلایی ناشی از احساسات و عدمآگاهی است.
تالر یکی از معروفترین و محبوبترین اقتصاددانهای دنیا است.
با اینکه بریتانیاییها نهایتا رای به جدایی دادند، شعبه ریچارد تالر در انگلستان در زمینههای مختلفی از جمله سلامت، دستاوردهای باارزشی برای شهروندان آن کشور داشت؛ از جمله درخصوص اهدای عضو، تغییر سیاست داوطلبانه به عضویت خودبهخودی تمام افراد کشور در بانک اهدا عضو، باعث گردید آمار اهدای عضو در مدت کوتاهی به سه برابر پیشبینیها برسد؛ کسانی که با این برنامه مخالف بودند امکان حذف عضویت خود را داشتند ولی بسیاری از مردم در طول زندگی فرصت انجام پروسه عضویت را پیدا نمیکردند که با این روش، با تلنگری به قوانین غیرمنعطف، فرایند تصمیمگیری آنها تسهیل شد.
عصر ترامپ؛ داده پرت
به نظر میرسد ریچارد تالر با اقتصادی رفتاری، رویهای را پیش گرفت که سایر علوم نیز در شکل اقتضایی خود در پارادایم توسعه پایدار تدارک دیده بودند؛ نگاهی جهانشمول و منعطف به جهان و انسان. ولی به نظر میرسد با وجود این ساختار ارگانیک و مبتنی بر ظرفیتهای انسانی برای اقتصاد، باز هم چیزهای غیرقابل تعریف رخ میدهد؛ پدیدههای دفعتی و غیرقابل تبیین؛ پدیدههایی مانند ترامپ!
این مدت معلوم شده که ترامپ قرار نیست چیزی را بهبود بخشد... بااینوجود بورس هیچ واکنشی نشان نمیدهد!
ریچارد تالر به بلومبرگ میگوید: «در خطرناکترین دوره زندگیمان بهسر میبریم اما بازار سهام گویا به خواب رفته… اصولا باید فعالان بازار ترسیده باشند و تاثیر آن را در بازار ببینیم اما چنین چیزی مشاهده نمیشود، انگار بازار از هیچ چیز نمیترسد… من صادقانه باید بگویم که تحلیلی برای این وضعیت ندارم… انگار مردم از ترس بیحس شدهاند! اگر این افزایش سود سهام بهخاطر وعدههای ترامپ برای اصلاحات مالیاتی در کارزار انتخابات بوده، تا الان باید مردم امیدشان را از دست داده باشند… شاخص سهام بورس آمریکا سالهاست رو به رشد است و با آمدن ترامپ به این رشد ادامه داد که میشود امیدهای وال استریت را به یک بیزنسمن در جایگاه ریاست جمهوری فهمید، اما این مدت معلوم شده که ترامپ قرار نیست چیزی را بهبود بخشد… بااینوجود بورس هیچ واکنشی نشان نمیدهد!»
کودکان احساس جای بازی اینجا است…
نوبلیستی که او را با سلبریتیها مقایسه میکنند، کتابش 750 هزار نسخه میفروشد، کسی که سر از هالیوود در میآورد، جایزه نوبلش را میخواهد به احمقانهترین شکل ممکن خرج کند و به تنبلی و دلبهنشاطی مشهور است، راز رفتار اقتصادی آدمیزاد احساساتی، نوستالژیک، جوگیر، فداکار، تحریکپذیر و کمعقل را تبیین میکند.
شاید مهمترین تفاوت ریچارد تالر با اسلافش در ادراک آدمیزاد خطاپذیر و کودکمزاج نهفته است که گاه دچار محافظهکاریهای بزرگسالانه میشود و قلیلی اوقات بالغانه خرج میکند. این درک، او را به وادی ارزشگذاری بشر و نفی فرایند تصمیمگیری نمیکشاند. در عوض میخواهد از همین مسیر و با تکیه بر همین سوگیریهای رفتاری روشی برای سودرسانی به نوع انسانی بیابد، روشی که بدون جراحی جامعه و تنها با تلنگری (یا دست آخر سقلمهای) بشود به آن دست یازید.
مثل گولزدن کودکی برای حمامکردن به بهانه جوجه زرد رنگ پلاستیکی… تا این طنین نیفتد از حیز انتفاع که «کودکان احساس جای بازی اینجا است…» خندهای که در سالن مشاهیر نوبل نیز روی و روایت تالر را ترک نکرد؛ تحلیلگر رفتار بالغ و والد و کودکی در قبال بازاری پیچیده و آشفته از اطلاعات گوناگون، که والدانه از احساسات رقیق کودک اقتصادی حمایت میکند و بالغانه برنده جایزه نوبل میشود.
نظرات