موضوعات داغ: # قیمت طلا # بانک آینده # قیمت سکه # پزشکیان # سایپا # بانک مرکزی # قیمت دلار # پرسپولیس
یادداشتی از محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه:

قدرت و شقاق

محمدرضا تاجیک
استاد دانشگاه نوشت: آن شنیدستی که عامی‌ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه‌ای و روانه به عمارت قدرت شد، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای آن عمارت شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب درون گشت شتابان. آن عمارت بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک‌مرتبه افتاد دو چشمش به آن گوی قدرت. یک آن شنیدستی که عامی‌ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه‌ای و روانه به عمارت قدرت شد، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای آن عمارت شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب درون گشت شتابان. آن عمارت بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک‌مرتبه افتاد دو چشمش به آن گوی قدرت. دو عامی در خود فرورفت و با خود بگفتی که کزین پیش بباید که بگردم از این‌ راز خبردار، وگرنه در دهشت این حیرت و حیرانی بمانم و بمیرم. به صد حیله و ترفند بگشت در جمع، و بچرخید و بمالید و بنالید و درون شد. بدید همه «بر»هم و «در»هم: هر کس گرگ آن‌دیگر و جنگ همه علیه همه... چنان چون وضع طبیعی هابز... لنگ‌ها و شورت‌ها در هوا چرخان... عده‌ای زیر پاها در فغان... عده‌ای نیز، افتاده بر زمین چون برگ خزان. در هراس، به گوشه‌ای خزید، شاید بیابد و بداند راز این دگرگونی حال و رفتار... ندید اما جز نگاه‌های خیره... پنداری همه چشم و تماشا و میل بودند و دیگر هیچ. به آن‌سو که آنان خیره شده بودند، نگاهی انداخت... چیزی ندید... اما در چشمان تمام‌سیاه آنان، برق لیبیدویی قدرت (لیبیدوی ابژه یا اشتیاق بیرونی توام با لیبیدوی ایگو یا اشتیاق درونی، به بیان فروید) یا نوعی ژوئیسانس افراطی – لذتی که از محدودۀ متعارف فراتر رفته و به‌نوعی مازوخیسم و سادومازوخیسم و سادیسم و ماخولیا و استسقا بدل گردیده است – می‌دید. داشت یواش‌یواش از لذت آنان لذت می‌برد که درز گشوده شد و به بیرون پرتاب شد. سه بعد از سپری‌کردن دوران حیرت و حیرانی و تاملات بسیار، راز همبستگی قدرت و شقاق را یافت و بلافاصله دست به قلم برد و نوشت: اکنون یافتم و یافتم که امثال آرنت، درکی از گوهر قدرت نداشتند که بر این نظر شدند که: «قاعدۀ بنیادین در سیاست، کنش جمعی غیرخشونت‌آمیز است... سیاست باید بر پایۀ گفت‌وگو، رضایت و قدرتی برخاسته از مشارکت مردمی بنا شود.» دریافتم هر کس می‌گوید سیاست‌ورزی یک پدیدۀ گروهی، و برآمده از «واقعیتِ بسیاری و رنگارنگی انسانی است، سخت در اشتباه است. سیاست، نام شیوۀ ویژه‌ای از باهم‌بودگی انسان‌های گونه‌گون نیست، بلکه اسم رمز غیرسازی و حذف و طرد است. سیاست، کنشِ این‌سو کشان سوی خویشان، وان‌سو کشان سوی خوشان (خودی‌های رضامند) است، و سویی را جانب ناخویشان و ناخوشان راهی نیست. سیاست یعنی: همه با یکی. همه لطف و عنایت، اما به هرکس می‌خواهی و می‌شناسی. طریق و طریقت قدرت و منفعت، بریدن دست غیر از خوان نعمت. به «غیر» راه‌بستن، به اوج آریو برزن نشستن. دو دست بر گوی قدرت کشیدن، به تخت و تاج شهنشاهان رسیدن. زمین آلودن ز استبداد و از کین، به خشم، دوستی و مهر از شهر راندن. وفاق را گفتن، نوشتن، به صد حیلت بر صور شقاق دمیدن. برای جرعه‌ای قدرت وطن را تن دریدن، به خوی ددان و دیو ز مام امید بریدن. پسندیدن بر خود آن‌چه را بر دیگران نپسندیدن. و در یک کلمه، سیاست به گفتۀ سعدی یعنی «آن نخواهد کاین بود بر پشت خاک/‌تا ملک بُکشد پدر را ز اشتراک». چهار چون از نوشتن لختی فارغ شد، به اندیشه گشت و از خویش پرسید: آیا هراس آن بزرگ که چون گوشی می‌یابد در تکرارِ تکرار است که «مرا از از اتحاد بیگانگان هراسی نیست، لیک از فصل و فاصلۀ خودی‌ها در هراسم»، اساسا موضوعیتی دارد؟ آیا سیاست را اگر نان و آبی باشد، برای بسیاری از اهالی قدرت، در قعر چاه شقاق و فراق نیست؟ آیا سیاست و قدرت در ایران امروز را، جز آن راهی که سوی دریای هول هایل و خشم طوفان‌های ستیزش و ستیهندگی است، راهی هست؟ و آیا تمنا و خواستِ وفاق، امری خیالین نیست؟

به گزارش تجارت نیوز، محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه، در یادداشتی نوشت:

آن شنیدستی که عامی‌ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه‌ای و روانه به عمارت قدرت شد، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای آن عمارت شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب درون گشت شتابان. آن عمارت بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک‌مرتبه افتاد دو چشمش به آن گوی قدرت.

یک

آن شنیدستی که عامی‌ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه‌ای و روانه به عمارت قدرت شد، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای آن عمارت شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب درون گشت شتابان.

آن عمارت بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک‌مرتبه افتاد دو چشمش به آن گوی قدرت.

دو

عامی در خود فرورفت و با خود بگفتی که کزین پیش بباید که بگردم از این‌ راز خبردار، وگرنه در دهشت این حیرت و حیرانی بمانم و بمیرم.
به صد حیله و ترفند بگشت در جمع، و بچرخید و بمالید و بنالید و درون شد.

بدید همه «بر»هم و «در»هم: هر کس گرگ آن‌دیگر و جنگ همه علیه همه… چنان چون وضع طبیعی هابز… لنگ‌ها و شورت‌ها در هوا چرخان… عده‌ای زیر پاها در فغان… عده‌ای نیز، افتاده بر زمین چون برگ خزان.

در هراس، به گوشه‌ای خزید، شاید بیابد و بداند راز این دگرگونی حال و رفتار…

ندید اما جز نگاه‌های خیره… پنداری همه چشم و تماشا و میل بودند و دیگر هیچ.

به آن‌سو که آنان خیره شده بودند، نگاهی انداخت… چیزی ندید… اما در چشمان تمام‌سیاه آنان، برق لیبیدویی قدرت (لیبیدوی ابژه یا اشتیاق بیرونی توام با لیبیدوی ایگو یا اشتیاق درونی، به بیان فروید) یا نوعی ژوئیسانس افراطی – لذتی که از محدودۀ متعارف فراتر رفته و به‌نوعی مازوخیسم و سادومازوخیسم و

سادیسم و ماخولیا و استسقا بدل گردیده است – می‌دید.

داشت یواش‌یواش از لذت آنان لذت می‌برد که درز گشوده شد و به بیرون پرتاب شد.

سه

بعد از سپری‌کردن دوران حیرت و حیرانی و تاملات بسیار، راز همبستگی قدرت و شقاق را یافت و بلافاصله دست به قلم برد و نوشت: اکنون یافتم و یافتم که امثال آرنت، درکی از گوهر قدرت نداشتند که بر این نظر شدند که: «قاعدۀ بنیادین در سیاست، کنش جمعی غیرخشونت‌آمیز است… سیاست باید بر پایۀ گفت‌وگو، رضایت و قدرتی برخاسته از مشارکت مردمی بنا شود.» دریافتم هر کس می‌گوید سیاست‌ورزی یک پدیدۀ گروهی، و برآمده از «واقعیتِ بسیاری و رنگارنگی انسانی است، سخت در اشتباه است. سیاست، نام شیوۀ ویژه‌ای از باهم‌بودگی انسان‌های گونه‌گون نیست، بلکه اسم رمز غیرسازی و حذف و طرد است. سیاست، کنشِ این‌سو کشان سوی خویشان، وان‌سو کشان سوی خوشان (خودی‌های رضامند) است، و سویی را جانب ناخویشان و ناخوشان راهی نیست. سیاست یعنی:

همه با یکی.

همه لطف و عنایت، اما به هرکس می‌خواهی و می‌شناسی.

طریق و طریقت قدرت و منفعت، بریدن دست غیر از خوان نعمت.

به «غیر» راه‌بستن، به اوج آریو برزن نشستن.

دو دست بر گوی قدرت کشیدن، به تخت و تاج شهنشاهان رسیدن.

زمین آلودن ز استبداد و از کین، به خشم، دوستی و مهر از شهر راندن.

وفاق را گفتن، نوشتن، به صد حیلت بر صور شقاق دمیدن.

برای جرعه‌ای قدرت وطن را تن دریدن، به خوی ددان و دیو ز مام امید بریدن.

پسندیدن بر خود آن‌چه را بر دیگران نپسندیدن.

و در یک کلمه، سیاست به گفتۀ سعدی یعنی «آن نخواهد کاین بود بر پشت خاک/‌تا ملک بُکشد پدر را ز اشتراک».

چهار

چون از نوشتن لختی فارغ شد، به اندیشه گشت و از خویش پرسید: آیا هراس آن بزرگ که چون گوشی می‌یابد در تکرارِ تکرار است که «مرا از از اتحاد بیگانگان هراسی نیست، لیک از فصل و فاصلۀ خودی‌ها در هراسم»، اساسا موضوعیتی دارد؟ آیا سیاست را اگر نان و آبی باشد، برای بسیاری از اهالی قدرت، در قعر چاه شقاق و فراق نیست؟ آیا سیاست و قدرت در ایران امروز را، جز آن راهی که سوی دریای هول هایل و خشم طوفان‌های ستیزش و ستیهندگی است، راهی هست؟ و آیا تمنا و خواستِ وفاق، امری خیالین نیست؟

نظرات
آخرین اخبار
پربازدیدترین اخبار

وب‌گردی