کد مطلب: ۳۲۶۴۹۳

جانب‌داری‌هایی که ما را از تفکر منطقی باز می‌دارند

جانب‌داری‌هایی که ما را از تفکر منطقی باز می‌دارند

عواطف و احساسات دائما فرآیند‌های فکری و تصمیم‌گیری ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند. اثر احساسات و عواطف برای تصمیم‌گیری را می‌توان به‌راحتی در رفتارها و کردارهای انسان‌ها دید. برخی از این احساسات بسیار قوی‌‌اند و اثر قدرتمندتری دارند. لذت، آرزو و خواسته‌ها و تمایل به دوری از رنج از بقیه احساسات ما قوی‌تر هستند.

عواطف و احساسات دائما فرآیند‌های فکری و تصمیم‌گیری ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند. اثر احساسات و عواطف برای تصمیم‌گیری را می‌توان به‌راحتی در رفتارها و کردارهای انسان‌ها دید.

برخی از این احساسات بسیار قوی‌‌اند و اثر قدرتمندتری دارند. لذت، آرزو و خواسته‌ها و تمایل به دوری از رنج از بقیه احساسات ما قوی‌تر هستند. افکار ما دائما حول همین خواسته‌ها و آرزوها و فرار از رنج می‌چرخد. ما از چیزهایی که برایمان لذت‌بخش نیستند یا شاید دردناک هستند، دوری می‌کنیم.

وقتی خود را واقع‌گرا و معقول تصور می‌کنیم، حسی از برتری و لذت به ما دست می‌دهد. این تفکر لذت‌محور ریشه تمام جانب‌داری‌های شناختی ما است. این جانب‌داری‌ها با دست‌کاری واقعیتی که ما از جهان درک می‌کنیم، باعث اشتباهات و تصمیم‌های غلط در زندگی می‌شوند. این اشتباهات و تصمیم‌گیری‌های غلط می‌توانند زندگی‌ها را نابود کنند.

تنها راه کاهش تاثیرات این جانب‌داری‌ها، شناخت آن‌ها و نحوه تاثیر هرکدام در فرآیند فکری ما است. برخی از مهم‌ترین جانب‌داری‌هایی که در فرآیند‌ها تفکر و تصمیم‌گیری‌های ما تاثیر می‌گذارند، به این شرح هستند.

جانب‌داری تاییدی (Confirmation Bias)

برای نگه‌داشتن یک ایده و قانع کردن خودمان در مورد اینکه ما به‌صورتی معقول به این ایده رسیده‌ایم، ما همواره دنبال شواهدی برای تایید دیدگاه خود می‌گردیم. چه‌کاری می‌تواند هدف‌دارتر یا علمی‌تر از این باشد؟

اما به علت تفکر لذت‌محور و تاثیر ناخودآگاه آن، ما نخواسته فقط شواهدی را پیدا می‌کنیم یا می‌بینیم که منطبق بر ایده ما هستند و از آن‌هایی که ایده ما را رد می‌کنند، چشم‌پوشی می‌کنیم. این همان جانبداری تاییدی است.

در فضای کسب‌وکار چنین چیزی را می‌توانیم درباره برنامه‌های افراد بینیم. خصوصا افرادی که مقام بالاتری دارند. ممکن است رییس یا مدیر یک شرکت، طرح یا برنامه‌ای را برای رسیدن به یک هدف مثبت طراحی کند. اگر دیگران متوجه شوند که این برنامه‌‌ای نتایج منفی و مثبت یکسانی دارد، برداشتن گامی برای کنار گذاشتن یا رد این برنامه سخت خواهد بود.

حتی اگر شما پیش رییس خود بروید تا او را از نتایج منفی کار آگاه کنید، او سخنان شما را به نحوی تعبیر خواهد کرد که نتایج مثبت برنامه‌اش را از حرف‌هایتان استخراج کند.

همچنین این جانبداری را می‌توانیم هنگامی که افراد از ما مشاوره تا توصیه می‌خواهند هم ببینیم و این مشکل یک دردسر بزرگ برای مشاورها است؛ زیرا در نهایت افراد فقط می‌خواهند یک متخصص، درستی ایده‌های آن‌ها را تایید کند.

اگر مشاور یا متخصص ایده آن‌ها را مستقیما تایید نکرد، آن‌ها توصیه‌های این متخصص را به نحوی تعبیر می‌کنند که در تایید ایده اولیه خودشان باشد. اگر هم مشاور نظر آن‌ها را رد کرد، آن‌ها راهی خواهند یافت تا آن را نشنیده بگیرند.

جانب‌داری محکومیت (Conviction Bias)

ممکن است ما ایده‌ای داشته باشیم که ما را خوشحال می‌کند اما در اعماق درونی ذهن خود، کمی نسبت به‌درستی آن شک داشته باشیم. در نتیجه کمی بیشتر تلاش می‌کنیم که خود را بر درستی آن قانع کنیم. هر وقت هم کسی حرفی در تضاد با آن می‌زند، او را محکوم می‌کنیم؛ اما شاید با خود بگوییم اگر ایده ما درست است چرا باید این‌قدر برای دفاع از آن تلاش کنیم؟

این جانب‌داری خود را بیشتر در ارتباط ما با رهبران و مدیران خصوصا زمانی که آن‌ها دیدگاهی را با کلمات و زبان بدن تند بیان می‌کنند، نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد آن‌ها روی این دیدگاه مدت‌ها کار کرده‌اند و در نتیجه با اطمینان آن را مطرح می‌کنند.

این جانب‌داری او را شبیه فروشنده‌ای می‌کند که در تلاش است ما را محکوم کند که اشتباه می‌کنیم و نباید به کالای او شک داشته باشیم؛ زیرا می‌خواهد کاری کند که خود را صادق نشان دهد و هر شکی از جانب دیگران را زشت بنماید؛ اما شاید او دروغ می‌گوید. یا شاید فکر می‌کنیم که او دروغ می‌گوید.

اما او می‌داند که مردم تفریح را دوست دارند در نتیجه حرف‌هایی را که چندان درست نیستند، با سخنان دراماتیک و احساسی در هم می‌آمیزند تا دروغ ماجرا را پنهان نگاه دارد.

جانب‌داری ظاهر (Appearance Bias)

ما افراد را آن‌گونه که هستند نمی‌بینیم؛ بلکه آن‌گونه که خود را می‌نمایانند می‌بینیم. ظاهر آن‌ها معمولا گمراه‌کننده است. بیشتر افراد تمرین کرده‌اند که موقعیت‌های اجتماعی خود را به شکل دیگری نشان دهند؛ زیرا یک احتمالا یک ظاهر خوب، قضاوت‌های مثبت با خود همراه داشته باشد.

آن‌ها خود را به‌گونه‌ای نشان می‌دهند که اهدافی والا دارند. همواره خود را سخت‌کوش و آگاه نمایش می‌دهند. دیگران هم معمولا آن‌ها را باور می‌کنند.

ما در این حالت دچار خطای هاله‌ای (Halo Effect) هم هستیم؛ یعنی هنگامی‌که یک رفتار مثبت یا منفی از فردی می‌بینیم، ناخواسته تلاش می‌کنیم کارهای مثبت و منفی دیگر او را هم با همین نگاه اولیه بسنجیم. در نتیجه افرادی را که ظاهر زیبایی دارند مستقل از هر چیز دیگری، مثبت و قابل‌اعتماد می‌بینیم.

این قضیه خصوصا در مورد نگاه ما به سیاست‌مدارها و افراد موفق صدق می‌کند. برای مثال اگر با یک فرد موفق مواجه شویم، در ذهن خود تصور می‌کنیم که او احتمالا فردی اخلاقی و آگاه است و لیاقت این موفقیت را دارد.

چنین رویکرد پر از خطایی ما را از این حقیقت غافل می‌کند که آن‌ها در مسیر این موفقیت‌ها احتمالا کارهای غیراخلاقی نیز انجام داده‌اند اما با هوشمندی چیز دیگری به ما نشان می‌دهند.

جانب‌داری جمع (Group Bias)

ما به‌صورت طبیعی موجوداتی اجتماعی هستیم. حس انزوا و جدا افتادن از جمع ما را افسرده کرده و می‌ترساند. یافتن کسانی که مثل ما فکر می‌کنند بسیار تسکین‌دهنده است.

دلیل اینکه ما ایده‌ها و عقاید خاصی را انتخاب می‌کنیم، این است که این عقاید ما را آرام می‌کنند؛ خصوصا وقتی بین افرادی هستیم که با آن‌ها عقاید مشترکی داریم. به بیانی ما عقیده خود را از دیگران برمی‌داریم و بدمان نمی‌آید که با آن‌ها هم سو باشیم؛ اما خود از این قضیه آگاه نیستم و در نتیجه فکر می‌کنیم که همه این‌ها، ایده‌های خودمان هستند.

فقط کافی است به افرادی نگاه کنید که طرفدار یک حزب یا عقیده‌اند. بدون اینکه فشاری از بیرون وارد یا حرفی به آن‌ها گفته شود، آن‌ها داوطلبانه چنین عقیده‌ای را پذیرفته‌اند؛ زیرا این عقیده آن‌ها را در یک گروه (یا اصطلاح دقیق‌تر آن community) قرار می‌دهد و بودن در بین افرادی که عقیده مشترک با ما دارند ما را آرام می‌کند.

اگر کسی عقیده‌ای دارد احتمالا عقایدش در راستای عقاید همراهان او است. بااین‌همه افراد کمی پیدا می‌شوند که این تاثیر گروه را روی عقاید خود می‌پذیرند.

جانب‌داری تقصیری (Blame Bias)

اشتباهات و شکست‌ها ما را برمی‌انگیزند که توضیحی برای آن‌ها پیدا کنیم. ما می‌خواهیم از این شکست‌ها یاد بگیریم تا دوباره تجربه‌شان نکنیم؛ اما در واقعیت احتمالا کاری را که انجام داده‌ایم، چندان دقیق بررسی نکنیم. درون‌نگری ما محدود است.

پاسخ طبیعی ما این است که دیگران را مقصر بدانیم یا اینکه حداقل به‌صورت لحظه‌ای از قضاوت خود دوری‌کنیم. دلیل چنین جانب‌داری این است که بررسی اشتباهمان برایمان بسیار دردناک است. چنین بررسی‌هایی حس برتری ما را زیر سوال می‌برند و به دانسته‌هایمان تلنگر می‌زنند.

اما با گذر زمان، تفکر لذت‌محور دوباره برمی‌خیزد و یادمان می‌رود که ما فقط بخش کوچکی از اشتباهمان را گردن گرفته‌ایم. آرزوها و عواطف ما را کور می‌کنند و دوباره دقیقا همان اشتباه را تکرار می‌کنیم. دوباره همان مسیر را طی می‌کنیم. اشتباهمان را به گردن دیگران می‌اندازیم، فراموش می‌کنیم و بازهم اشتباه می‌کنیم.

جانب‌داری برتری (Superiority Bias)

هیچ‌کسی وجود این جانب‌داری را نمی‌پذیرد زیرا مغرورانه به نظر می‌آید؛ اما در موقعیت‌ها و نظرخواهی‌های خاصی که شاید از ما بخواهند خود را با دیگران مقایسه کنیم این حس خودبرتربینی بروز می‌کند و باعث می‌شود بیشتر افراد خود را برتر از دیگران توصیف کنند.

این جانب‌داری شبیه یک خطای بینایی است. به نظر نمی‌آید که بتوانیم خطاها و رفتارهای غیرمنطقی خود را ببینیم بلکه فقط نکات منفی دیگران را می‌بینیم.

در نتیجه ما مثلا به‌راحتی خود را از کسانی که عقیده دیگری دارند، برتر می‌بینیم. فکر می‌کنیم که عقاید آن‌ها مبانی غیرعقلانی دارد. نکته اینجاست که دیگران هم ما را چنین می‌بینند.

به لحاظ اخلاقی تعداد بسیار کمی از افراد می‌پذیرند که در کار خود فریب می‌دهند و تنبلی و چاپلوسی می‌کنند. به نظر آن‌ها هر پیشرفتی در شغلشان فقط به دلیل هوشمندی، تفکر استراتژیک ، استعداد و سخت‌کوشی آن‌ها است.

اما در مورد دیگران سریعا چنین نتیجه‌گیری می‌کنند که دیگران لیاقت جایگاه خود را ندارند و با فریب و چاپلوسی به چنین جایگاهی رسیده‌اند. این تفکری باعث می‌شود ما هر چیز منفی در جانب خود را مستقل از نتیجه، توجیه کنیم.

منطق و عقل با تلاش و آگاهی به‌دست می‌آید

ما تمایل بسیار زیادی داریم که خود را فردی منطقی، عاقل و اخلاقی تصور کنیم؛ زیرا چنین خصوصیاتی در تمامی فرهنگ‌ها ستوده شده‌اند. بروز رفتارها و نشانه‌هایی که در تضاد با این‌ها است به عدم‌پذیرش ما در اجتماع منجر می‌شود.

اگر همه آدم‌ها اخلاقی، منطقی و عاقل بودند ما امروزه احتمالا جهانی مملو از خوبی و صلح زندگی می‌کردیم؛ اما با نگاهی به واقعیت جهان به این نتیجه می‌رسیم که چنین نیست. می‌فهمیم که اگر نگوییم همه، بیشتر ما تا حدی خود را فریب می‌دهیم. عقلانیت و اخلاق چیزهایی هستند که ما انسان‌ها باید با آگاهی و تلاش کسب کنیم. چنین خصوصیاتی به‌صورت طبیعی در ما وجود ندارند. بلکه ما با بلوغ ذهنی خود می‌توانیم به آن‌ها دست یابیم.

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.