کد مطلب: ۲۴۲۸۱۶

مارکس به روایت اکونومیست

بازخوانی مارکس؛ از اندیشه تا زندگی شخصی

بازخوانی مارکس؛ از اندیشه تا زندگی شخصی

دویست سال از تولد کارل مارکس می‌گذرد و او همچنان یک شخصیت برجسته محسوب می‌شود. تحلیلگران دلیل توجه ویژه به مارکس را نیاز مبرم برای بررسی نظرات او در مورد اِشکالات نظام سرمایه‌داری در قرن حاضر می‌دانند. واکنش‌ها علیه سرمایه‌داری به شدت در حال افزایش است که بیشتر در قالب خشم‌های پوپولیستی نمایان می‌شود. با وجود این اصلاح‌طلبان لیبرال بسیار کمتر از پیشینیان خود به دنبال ارائه راه‌حل هستند.

الهام میرمحمدی: پنجم می دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس بود و به این بهانه اکونومیست در مطلبی به سیاستمداران و قانونگذاران توصیه کرده تا نظریات، اندیشه‌ها و عقاید مارکس را بخوانند. به عقیده نویسنده در حال حاضر، ایراداتی که مارکس به سرمایه‌داری وارد کرده، بیش از هر زمان دیگری تهدیدکننده و قابل بحث است.

به گزارش تجارت‌نیوز ، مارکس ادعا می‌کرد که نقطه‌نظر فلسفه نباید تنها درک جهان باشد، بلکه باید برای بهبود آن بکوشد. با وجود این، فلسفه‌ای که او در ذهن داشت بدترین تغییرات ممکن را در جهان به وجود آورد. طی قرن بیستم حدود 40 درصد از مردمی که در کشورهای کمونیستی زندگی می‌کردند به قحطی دچار شدند و دیکتاتورها را تحمل کردند.

مارکس بر این باور بود که با اصول دیالکتیک می‌توان به پیش‌بینی آینده پرداخت. اما او موفق نشد افزایش فاشیسم و دولت رفاه را که از بزرگ‌ترین تحولات قرن بیستم محسوب می‌شوند، پیش‌بینی کند.

علی‌رغم اشتباهات بسیارش، مارکس همچنان یک شخصیت برجسته است. در دویستمین سالگرد تولدش، ژان کلود یونکر، رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا از محل تولد او بازدید می‌کند. کتابخانه بریتانیا -جایی که مارکس تحقیقاتش را انجام می‌داده- مجموعه‌ای از نمایشگاه‌های مختلف را برگزار خواهد کرد. از سوی دیگر، ناشران مختلف کتاب‌هایی در مورد زندگی، افکار و اندیشه‌های او چاپ کرده‌اند.

هیچ‌یک از این آثار اما کتاب‌هایی برجسته و استثنایی محسوب نمی‌شوند. بهترین معرفی از او شاید همان کتاب «کارل مارکس» نوشته آیزایا برلین (Isaiah Berlin) باشد که در سال 1939 منتشر شد.

اما این میزان از کتاب‌های منتشرشده درباره مارکس و تفسیرهای متعدد از نظراتش، موضوعی مهم تلقی می‌شود. سوال این است که چرا هنوز بسیاری بر ایده‌های مردی که رنج‌های بیشتری بر دنیا افزوده، متمرکز هستند؟

مارکس معتقد بود، کلیدی در تاریخ کشف کرده که فیلسوفانِ پیش از او، آن را نادیده گرفته‌اند.

آشکارترین دلیل آن، قدرت ایده‎‌های مارکس است. واقعیت این است که اگرچه او دانشمندی که خودش تصور می‌کرد، نبود اما یک متفکر بااستعداد محسوب می‌شد. وی نظریه‌ای در مورد جوامعی که بر مبنای نیروهای اقتصادی هدایت می‌شدند، ارائه داد، و البته از دیدگاه او نه تنها تولید بلکه ارتباط میان صاحبان کار و کارگر هم نیروی اقتصادی محسوب می‌شود.

مارکس همچنین یک نویسنده عالی بود. وی می‌گوید: تاریخ دو بار تکرار می‌شود، اولین بار به شکل تراژدی و دومین بار به صورت کمدی.

عقاید او بیش از آنکه علمی باشند، مذهبی بودند. شاید بتوان او را رهبری دینی خواند که اعتقاد داشت، مهم‌ترین دلیل سقوط از عزت، سرمایه‌داری است و انسان زمانی رهایی می‌یابد که کارگران علیه استثمارگران قیام و آرمان‌شهری کمونیستی خلق کنند.

دومین دلیل محبوبیت مارکس، قدرت شخصیت اوست. شاید از جهات انسانی بتوان او را شخصیتی بد معرفی کرد. در طول زندگی‌اش، فردریش انگلس، نزدیک‌ترین همکارش، نیازهای مالی او را تامین می‌کرد. مارکس به شدت نژادپرست بود و این میزان از تعصب -به خصوص در مورد یهودیان- تا حدی افزایش یافت که در دهه 1910 ویراستاران مقالات او ناچار می‌شدند، بخش‌هایی از مطالبش را سانسور کنند. وی همچنین با خدمتکار خودش روابط نامشروع داشت که در نهایت منجر به تولد یک کودک شد. میخائیل باکونین (Mikhail Bakunin)، آنارشیست انقلابی روس، مارکس را بلندپرواز، مغرور، ستیزه‌جو، متعصب، مستبد و انتقامجو توصیف کرده بود.

اما به هر شکل، ترکیب نبوغ و خودمحوری در مارکس موجب شده بود به نیرویی قدرتمند بدل شود. مارکس معتقد بود که کاملا درست می‌گوید و کلیدی در تاریخ کشف کرده که فیلسوفانِ پیش از او، آن را نادیده گرفته‌اند.

مهم نبود سرنوشت چه موانعی بر سر راه او می‌گذاشت، مارکس همچنان به ترویج باورهای خود اصرار ورزید. از نظر او معنای شادی «مبارزه» و معنای بدبختی «تسلیم شدن» بود. این نگرش را می‌توان وجه اشتراک او با فدریش نیچه دانست.

بر اساس نظریات مارکس، سرمایه‌داری ذاتا تمایل به انحصارطلبی دارد و سرمایه‌داران بزرگ به راحتی رقیبان ضعیف خود را از چرخه کسب‌وکار خارج می‌کنند.

سومین دلیل شاید این باشد که ایده‌های او برای تغییر جهان و تبدیل آن به مکانی بهتر موجب شد که نظریاتش همواره مورد بازبینی قرار بگیرد و به ورطه نابودی نرود. پس از مرگ مارکس در سال 1883، پیروانش به ویژه انگلس، تلاش کردند تا نظریات او را به شکل سیستماتیک درآورند. از این رو روایت‌های مختلفی از اندیشه‌های او پدید آمد.

شکست این اندیشه‌ها موجب شد، بعدها نظریات مارکس بسیار جالب‌تر از آنچه دیگران تعبیر و تفسیر می‌کردند، باشد.

اما مهم‌ترین دلیل توجه ویژه به مارکس شاید این باشد که در حال حاضر، بیش از هر زمان دیگری نیاز است تا به نظریات او در مورد اشکالات سرمایه‌داری توجه شود.

جهانی شدن در حال تولید نسخه‌ای جدید از سرمایه‌داری است که می‌تواند غیرقابل کنترل باشد. اتفاق آرا پس از جنگ که موجب تغییر مسیرِ قدرت از سرمایه به سوی کار شد، دیگر در حال نابود شدن است.

جریان بازگشتِ مجدد از کار به سرمایه ممکن است به واکنش‌های محبوب پوپولیستی منجر شود. جای تعجب نیست که کتاب موفق «سرمایه در قرن بیست و یکم» نوشته توماس پیکتی که در سال 2013 منتشر شد، به اصلی‌ترین نگرش مارکس که نابرابری است، می‌پردازد.

مارکس استدلال می‌کرد که کاپیتالیسم اساسا یک سیستم رانت‌خواری است. یعنی به جای خلق درآمد از هیچ، سرمایه‌داران با استثمار دیگران و سلب مالکیت آنها به کسب ثروت می‌پردازند. دیدگاه مارکس در این مورد واقع‌بینانه نبود، اما او نقطه‌نظرات خاصی درباره سرمایه‌داری بروکراتیک داشت.

تعداد قابل توجهی از کارآفرینان امروز بروکرات‌هایی هستند که خالق ثروت نیستند. آنها تنها با استفاده از فرمول‌های راحت و مناسب و دست‌ در دست رانت‌خوارانی دیگر نظیر مشاوران، اعضای هیات‌مدیره متخصص و سیاستمداران بازنشسته درآمدهای خود را افزایش می‌دهند.

بر اساس گزارش بانک جهانی، تعداد افرادی که به فقر شدید دچارند، از 1.8 میلیارد نفر در سال 1990 به 767 میلیون نفر در سال 2013 کاهش یافته است.

مارکس معتقد بود که سرمایه‌داری ذاتا یک سیستم جهانی است که همه جا مستقر می‌شود و در نهایت ارتباطات و پیوندهای خود را برقرار می‌کند. باید اعتراف کرد، این مساله در حال حاضر، به همان اندازه دوره ویکتوریا -اوج انقلاب صنعتی- صدق می‌کند.

از مهم‌ترین پیشرفت‌های سی ساله اخیر، می‌توان به از میان بردن موانع به سوی آزادسازی تجاری و عوامل تولید -کالا سرمایه و تا حدی نیروی انسانی- و همچنین افزایش بازارهای نوظهور در جهان اشاره کرد. مدیران در هر نقطه از جهان که اراده کنند شرکت‌های خود را تاسیس می‌کنند و به تلاش‌های بی‌حدوحصر خود برای بهره‌وری ادامه می‌دهند.

بر اساس نظریات مارکس، سرمایه‌داری ذاتا تمایل به انحصارطلبی دارد. سرمایه‌داران بزرگ به راحتی رقیبان ضعیف و کوچک خود را از چرخه کسب‌وکار خارج می‌کنند. بار دیگر حق با مارکس است، این موضوع یک توصیف منطقی از دنیای تجاری است که به واسطه جهانی‌سازی و اینترنت شکل می‌گیرد. بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان نه تنها در حال بزرگ‌تر شدن هستند بلکه تعداد قابل توجهی از شرکت‌های کوچک امروز، زیرمجموعه این غول‌ها هستند.

بهترین مثال در این مورد شرکت‌های فناوری نظیر فیس‌بوک و گوگل است که دو سوم درآمد آنلاین ناشی از آگهی‌های اینترنتی را به خود اختصاص می‌دهند. آمازون بیش از 40 درصد از بازار خرید آنلاین را در اختیار دارد.

با وجود این، اشتباهات مارکس به مراتب بیشتر از بینش صحیح او بود. اصرار او مبنی بر اینکه سرمایه‌داری سطح زندگی کارگران را پایین می‌آورد، درست نیست. کارگران امروز به راحتی، به کالاهایی که زمانی لوکس محسوب می‌شدند، دسترسی دارند.

بر اساس گزارش بانک جهانی، تعداد افرادی که به فقر شدید دچارند از 1.8 میلیارد نفر در سال 1990 به 767 میلیون نفر در سال 2013 کاهش یافته است.

دیدگاه مارکس از اقتصادهای پساسرمایه‌داری تا حدی پیش پا افتاده است.

تولد ۲۰۰ سالگی مارکس شاید بهانه‌ای باشد برای سیاستمداران تا نقص‌های سیستم سرمایه‌داری را به شکلی دقیق‌تر شناسایی کنند.

با این حال، بزرگ‌ترین شکست مارکس این بود که قدرت اصلاحات -توانایی توده برای حل مشکلات آشکار سرمایه‌داری از طریق بحث و تفاهم منطقی- را ناچیز پنداشت. او معتقد بود، انسان اسیر ارابه تاریخ است. اصلاح‌طلبان لیبرال از جمله ویلیام گلدستون بارها و بارها موفق شدند، ثابت کنند نظریات او اشتباه بوده است.

باید توجه داشت که بزرگ‌ترین موضوع تاریخ در دنیای پیشرفته از زمان مرگ مارکس اصلاحات است و نه انقلاب. سیاستمداران روشنگر حق رای و دموکراسی را گسترش دادند تا افراد طبقه کارگر در نظام سیاسی شرکت داشته باشند. آنها اصلاحاتی در زمینه مدیریت اقتصادی انجام دادند. با این حال، تنها کشورهایی که ایده‌های مارکس در آنها موثر واقع شد، حکومت‌های خودکامه و عقب‌مانده‌ای نظیر روسیه و چین بودند.

سوال بزرگ امروز این است که آیا این دستاوردها را می‌توان بار دیگر تکرار کرد. واکنش‌ها علیه سرمایه‌داری به شدت در حال افزایش است که بیشتر در قالب خشم‌های پوپولیستی خود را نشان می‌دهد. این در حالی است که تاکنون اصلاح‌طلبان لیبرال بسیار کمتر از پیشینیان خود برای این بحران به ارائه راه‌حل پرداخته‌اند.

شاید تولد ۲۰۰ سالگی مارکس بهانه‌ای باشد برای آنها تا نقص‌های سیستم سرمایه‌داری را به شکلی دقیق‌تر شناسایی و به خود یادآوری کنند که در صورت عدم مقابله با این بحران، با چه فجایعی مواجه خواهند شد.

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.