موضوعات داغ: # پیش بینی بازارها # بورس کالای ایران # قیمت دلار # قیمت طلا # قیمت سکه # قیمت گوشت # ایران خودرو # پزشکیان
یادداشتی از محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه:

سیاستِ موتاسیونی

محمدرضا تاجیک
استاد دانشگاه نوشت: ایران امروز، از یک منظر، در دوران احتضار سیاست‌های ایدئولوژیک و استعلایی به‌سر می‌برد. در این شرایط، دیگر نمی‌توان چراغ مردۀ این‌نوع سیاست را از نو برافروخت.

به گزارش تجارت نیوز، محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه، در یادداشتی نوشت:

یک

شایگان، جایی می‌نویسد: انسانِ نوظهور شرقی «یک موتاسیون» است، یعنی حاصل برخوردهای متناقض دو فرهنگ متعارض. شباهتش به انسانِ آسیایی از آن جهت است که هنوز حامل ناآگاهی بسیاری از بقایای جهان‌بینی فرسودۀ خود است؛ شباهتش به انسان توده‌ای غربی از این جهت است که مانند او طالب مصرف است و راغب بسیاری از ارزش‌های جامعۀ تولید. بنابراین، نه عین انسان توده‌ای غربی است، نه انسان آسیایی پیشین. او، انسانی است که باید بی‌نیازی را با سودجویی آشتی دهد، توکل را با تصرف و رستگاری را با موفقیت.

گاهی جوانمرد است و می‌تواند در بسیاری موارد صفات انسانی والایی از خود بروز دهد، ولی اغلب عاطفی، احساساتی، شتاب‌زده و عصبی است. زیستن در محیطی که هر دم در تغییر است و ارزش‌های متداولش همچون ریگ روان، مدام در تحول، او را با خود و فرهنگ خود بیگانه کرده است… به یک اعتبار، او رند است، اما بیش‌تر رند وارونه… به‌هر‌حال، آدمی یکپارچه و یکرنگ نیست، زیرا دچار تضادهای درونی و ناهنجاری‌های عجیبی است که از برخورد سطوح مختلف فرهنگی، آگاهی برمی‌خیزند. (آسیا در برابر غرب، ۱۵۸)

دو

در پرتو این گفتۀ شایگان، می‌خواهم از نوعی سیاست موتاسیونی که در ایرانِ امروز تجربه می‌شود، سخن بگویم و بگویم: سیاستِ موتاسیونیِ ایرانیِ امروز، آمیزه‌ای گنگ و گیج و متناقض از نوعی ایدئالیسمِ ایدئولوژیک و رمانتیسم انقلابی و رئالیسم و پراگماتیسم نابهنگام و ناگزیر و ناگریز است. در فضای حاصل از این آمیزه، از یک‌سو، استیلا، تجاوز و قدرت هیولایی غیرسازی و نفی و انکار می‌تازد، از سوی دیگر، فلج ذهنی، انفعال، تسلیم، تعلیق، و استیصال ظاهر می‌شود، از جانب دیگر، وضعیت خفض جناح (افتادگی، تواضع، خشوع، فروتنی) به ننگ آغشته ظهور می‌کند، و در جانبی نیز، شعله‌های توهم و خیال و آرزو و آمال و امیال و باورها و وفاداری‌ها سربرمی‌کشند، و نهایتا، در تقاطع و توازی و تضارب این تمایلات نظری-عملی، هیچ راهی، به تعبیر هیدگر، جز به بن‌بست کوره‌راه جنگلی باقی نمی‌ماند.

در ساحت این‌نوع سیاست، از همان آغاز تولد سزارینی خود، مغاک و مصاف میان فقه و حقوق، قانون و شرع، عرفان پرهیز و عرفان ستیز، ایدئولوژی و دین، ایرانیت و اسلامیت، جمهوریت و ولایت، امت و ملت، چنان ابری از خاک انگیختند که از سیاست راستین نشانی نماند و امکان ایجاد هیچ شالودۀ استواری برای آن ممکن نگشت.

سه

به بیان دیگر، آمیزش افق‌های ناهمسو و ناهمخوان و ایجاد ملغمه‌ای از آنان، بستر را برای شکل‌گیری نوعی مذهب مختار یا اندیشۀ سیاسی بی‌محمل فراهم آورد که به اقتضای شرایط به رنگ بت عیار درمی‌آمد و بر منطق و احکام دیگر می‌گشت: گاه، در شرعیات، پیرو مذهب قرآن و، در معقولات، متاثر از مذهب برهان، می‌شد، گاه دیگر، در مخالفت‌خوانی علیه سیاست مدرن و عقلایی تا مرزهای بیهودگی چنان مهمیز می‌کرد که حتی خود نیز دوار می‌گرفت، گاه، مواد نوآیین دوران جدید را در قالب مفاهیم کهن می‌ریخت، زمانی بر آن می‌شد که هر اساس مخصوص، معلومات مخصوصه می‌خواهد، گاه، قلمرو مناسبات سیاسی را میدان پیکار نیروهای حق و باطل (دارالسلام و دارالکفر) می‌پنداشت، وقت دیگر، سیاست را در حوزۀ اخلاق و عرفان قرار می‌داد، دیگرگاه، با جعل تاریخ خیالی، تلاش می‌کرد مردم را برای تغییر جهان به هر بهایی بسیج کند، گاه، به ره ایدئولوژی‌های تجددستیز می‌شد و راه را بر فهم جدید از سیاست می‌بست، زمانی، به «آن‌چه خود داشت» دل می‌بست و سیاست جدید را در بازگشت به قدیم جست‌وجو می‌کرد… و در نتیجۀ این مغاک اندیشگی، هیچ‌گاه نتوانست این آشفتگی در فهم سیاست را به مرتبۀ نظریه ارتقاء دهد.

چهار

ایران امروز، از یک منظر، در دوران احتضار سیاست‌های ایدئولوژیک و استعلایی به‌سر می‌برد. در این شرایط، دیگر نمی‌توان چراغ مردۀ این‌نوع سیاست را از نو برافروخت. افزون بر این، دیگر نمی‌توان مفاهیم جدید را از ورای نوعی ایدئولوژی‌اندیشی و انقلابی‌اندیشی فهم کرد، دیگر نمی‌توان جهل نسبت به منطق روابط نامتقارن نیروها را دلیل قرار داد و در ظلمت این جهل منافع و امنیت را تمنا کرد، دیگر نمی‌توان هم ابن بود و هم آن، نه این بود و نه آن، و در ساحت آمیزه‌ای از اندیشه‌های ناهمگون و پراکنده ایستاد، دیگر نمی‌توان در داخل بر طریق و طریقت سیاست دینی شد و در خارج به آیین و مکتب سکولارها و آته‌ایست‌ها درآمد.

در یک کلام، دیگر نمی‌توان هر لحظه به رنگ بت عیار درآمد و در هر لحظه چنان بود که انقلابیون در رهت روان و دوان باشند و اصلاحیون به دستور و قاعده‌ات گردند و اصولیون خادم درگاه شوند و دموکرات‌ها عبایت را به زمزم بشویند و مذهبیون شب و روز در دعایت گردند و لامذهبیون در سجود و تعظیم و تکریمت و امپریالیست‌ها یار غارت پندارند و کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها شریک استراتژیک.

پنج

اما چه باید/نباید کرد زمانی که زیستِ در جهان امروز، جز با تن‌سپردن به نوعی سیاست موتاسیونی نیز، ممکن نمی‌گردد؟ یا شاید بگویید چه می‌توان کرد زمانی که سیاست اساسا گوهر و خصلتی موتاسیونی دارد؟ در این حالت، باید خرقۀ سیاست استعلایی و متعالی را از تن برون کرد و به خصلت درون‌ماندگاری (شرایط‌پروردگی و نیازپروردگی) سیاست اعتراف کرد و ارزش‌ها و باورهای دینی را در پای تلون و تکثر آن ذبح نکرد.

صریح‌تر بگویم، در این وضعیت، یا باید به ره جدایی دین از سیاست شد، یا باید چنان خوانشی از طریقت و شرعیت دینی ارائه نمود که در آیین آن هر نوع سیاستِ موتاسیونیستی ممکن و مجاز و مباح گردد، و یا باید تلاش کرد در تقاطع برخورد منظرها و نظرهای سیاسی گوناگون، به ترکیبی سازواره و ارگانیکی دست یافت و از آیین ترک و عجم و تازیان، سیاستی یگانه آورد اندر میان. در ایران امروز، راه بر گزینۀ دوم هموارتر و گشوده‌تر به‌نظر می‌رسد (گزینۀ سوم، اگرچه، مطلوب‌تر است، اما ناممکن‌تر نیز هست، زیرا از امکان و توان نظری اصحاب نظر حکومتی بسیار فراتر است). گزینۀ دوم، هم‌چنین از آن‌رو که از پشتوارۀ سنت نظری و عملی معتبر و مکرری، برخوردار است، ممکن‌تر به‌نظر می‌رسد. مقوله‌ای به نام «مصلحت» و «مصالح مرسله» نیز، در گذر زمان بر امکانیت این گزینه افزوده است.

شش

به‌رغم اجماع عملی که ممکن است پیرامون این گزینه میان بسیاری حاصل باشد، مصافی سخت نیز، در قلمرو آن برپاست. از یک منظر، حداقل دو گروه با آن به ستیز برخاسته‌اند: نخست، ارتدکس‌مذهبانی که در هر شرایطی بر یک طریقند و رهروی هیچ طریق و طریقت دیگر را در هیچ وضعیت و ناوضعیتی برنمی‌تابند، دو دیگر، منفعت‌مشربانی که منفعت و قدرت خویش را در حفظ و تداوم «وضع موجود» می‌دانند و می‌یابند. این دو گروه، سیاست را تنها به رنگ (زبان و منش) خویش می‌پسندند و تنها آن موتاسیونی را پذیرا هستند که امتداد یا پژواک هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی و منفعت‌شناختی آنان – در زبان‌ها و بیان‌های گوناگون – باشد. این‌دو، همواره مصلحت و منفعت جامعه را در پای حقیقت خودپنداشته و منفعت خودساخته قربانی می‌کنند.
در این میان، گروه سوم همان‌هایی هستند که در هر لحظه در صورت و هیبتی کاریکاتوریزه‌ یا به تعبیر دریدا، کولاژ-مونتازی (البته بی‌ترکیب و بدترکیب) ظاهر می‌شوند. پس، در چنین وضعیتی، سیاست را اگر بسوی مصلحت و منفعت و امنیت راهی هست، جز آن راه که بتوان با نخ کوکی (به تعبیر لکان) تلون و تکثر و تفاوت و تخالف و تناقض را به‌گونه‌ای معنادار و پراگماتیستی به‌هم مرتبط کرد، یا آنان را ذیل یک آستر و روکش نظری سامان داد، نیست. در این حالت، لاجرم باید آن نخ کوک و آن آستر و روکش، خود در طبیعت و گوهر خویش منعطف و مصلحت‌اندیش و درون‌ماندگار باشد، که به‌نظر می‌رسد که هست، و اگر نیست، تئوری بقا در شرایط کنونی حکم می‌کند که رو به‌سوی افق اندیشیدن و سیاستی شد که به کوره‌راه جنگلی دیگر ختم نشود.

منبع: انصاف نیوز

نظرات
آخرین اخبار
پربازدیدترین اخبار

وب‌گردی