عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی گفت: به نظر من بعد از وقوع حادثه لاهیجان، پلیس حسابشده برخورد کرد و به همین دلیل افکار عمومی منتظر نتیجهی تحقیقات است و در واقع به دولت و فراجا اعتماد کرده است و این اعتمادسازی و اعتمادبخشی باید استمرار پیدا کند.
ادعا شده زنی ۲۴ ساله بهنام معصومه هویزات در که در زندان سپیدار استان خوزستان بازداشت بوده بعد از انتقال به پلیس آگاهی بهدلیل ضربوشتم در بازداشتگاه جان باخته است.
سید محمد میرموسوی، بنا به اطلاعات موجود در فضای مجازی ۳۷ سال سن دارد و اهل روستایی به نام سیدمحله بارکوسرا از توابع شهرستان لاهیجان و با فاصله حدود ۱۱ کیلومتری تا این شهر است.
مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در دومین اطلاعیهای که پیرامون فوت مرحوم میرموسوی صادر شد از عزل فرمانده پاسگاه ناصر کیاده و از تعلیق خدمت عوامل دخیل خبر داد.
در تمام مدتی که شیما مفقود شده بود پدرخوانده اش پیگیر پرونده او بود. پیگیری های همین مرد باعث شد تا بهلول بالاخره به دام بیفتد اما در نهایت پدر و مادر واقعی شیما که او را وقتی تنها چند روزش بود به خانواده «صباگردی» سپردند، تصمیم گیرنده نهایی برای قاتل دخترشان شدند.
جانشین انتظامی شهرستان الیگودرز گفت: قاتل " آی نور" دختر بچه سه ساله اهل روستای ده سفید بخش مرکزی که هفته گذشته پس از ۶ روز مفقودی پیدا شده بود، شناسایی و دستگیر شده است.
«جانه» را از بچههایش جدا کردند، از شوهرش هم. ساعت 11و نیم شب ششم مرداد، در حیاط خانه پدری سرش را در سطل آب فروکردند، جانِ «جانه» که تا نیمه از تنش بیرون آمد، پدر سرش را از آب بیرون کشید و با دستهایش دختر را خفه کرد. جنازه «جانه» در حیاط خانه افتاد و سپیده که سر زد، رد سنگین مرگِ زن جوان روی تن روستای کوزهرش و اهالی آن نشسته بود.
وکیل کریم، متهم ردیف اول قتل داریوش مهرجویی میگوید: سوالات بسیاری وجود دارد، مثلاً اینکه چطور میشود که قاتل بعد از قتل دستهای خود را بشوید ولیکن چاقو و آلت قتاله را خیر؟ چقدر زمان داشته که در گوشی مقتولان وارد شود و نرمافزارهای اجتماعی را پاک کند؟ چه دلیلی داشتهاند و منطق آن چیست؟
فرمانده انتظامی مرودشت استان فارس اعلام کرد: انتشار عکس خصوصی در فضای مجازی به درگیری طایفهای و قتل ۲ نفر در مرودشت منجر شد و قاتلی که ۲ مرد ۳۴ و ۳۶ ساله را با سلاح گرم به قتل رسانده بود دستگیر شد.
«داشتم کنترلم را روی چیزی از دست میدادم که خیلی خشونتآمیزتر از آن بود که بشود برای همیشه درون خودم نگهش دارم. نشسته بودم و یک سر بریده توی دستم بود. باهاش حرف میزدم، بهش نگاه میکردم، داشتم از هم میپاشیدم. میتوانستم با این واقعیت زندگی کنم که همین الان یک زن جوان بیگناه را با ضربات چاقو کشتم و گلوش را بریدم. نه با اره، با یک چاقوی جیبی. پیچیدگی کار من را برانگیخته میکرد. روش موشکافانهای که با آن مشکلات بالقوه را حتی قبل از اینکه پیش بیایند، برطرف میکردم.»