ده صفت یک مدیر خوب
شاید شما هم شنیده باشید که بعضیها ذاتا مدیر هستند. کسانی که بهسادگی جمع را در دست میگیرند و میتوانند آنها را به سمت هدفی ویژه هدایت کنند. مثلا وقتی با دوستان خود به سفر میروید، بعد از مدتی میبینید که یکنفر دارد همه را هدایت میکند. دیگران هم با اختیار و رضایت از او
شاید شما هم شنیده باشید که بعضیها ذاتا مدیر هستند. کسانی که بهسادگی جمع را در دست میگیرند و میتوانند آنها را به سمت هدفی ویژه هدایت کنند. مثلا وقتی با دوستان خود به سفر میروید، بعد از مدتی میبینید که یکنفر دارد همه را هدایت میکند. دیگران هم با اختیار و رضایت از او پیروی میکنند. چه صفاتی او را به یک مدیر خوب تبدیل میکند؟
این سوال برای سه دسته از افراد اهمیت دارد. اول برای کسانی که میخواهند مدیر باشند. اگر قصد دارید سازمانی را مدیریت کنید، بد نیست این ده صفت را در خود تقویت کنید. برای کارمندها هم دانستن پاسخ مفید است. اگر میخواهید کار جدید پیدا کنید خوب است که مدیر خوب را بشناسید. سهامدارها هم باید بتوانند صفات شاخص مدیران را تشخیص بدهند: مدیری که قرار است سکاندار سرمایههای آنها باشد.
1- مدیر خوب نظم مالی دارد
سهامدارها معمولا یک مدیر خوب را از صورتهای مالی تشخیص میدهند. مدیری که میتواند بدهیها را مدیریت کند و از داراییهایی که در اختیارش گذاشتهاند بیشترین استفاده را داشته باشد. برای کارمندها هم دلچسبترین صفت یک مدیر پرداخت بهموقع و کامل حقوق است.
روندی مثبت و روبهجلو با نفرت و بددلی به دست نمیآید.
بعضی از مدیران از حقوق بهعنوان یک اهرم استفاده میکنند. مثلا ممکن است با چند ماه تاخیر در پرداخت حقوق بخواهند عنان امور را در دست بگیرند. این کار بهجای آن که کارمندها را رام و مطیع کند باعث میشود که از کار و از مدیر خود بیزار شوند. شاید بشود برای مدتی کوتاه کار را با همین شیوه پیش برد. اما روندی مثبت و روبهجلو با نفرت و بددلی به دست نمیآید.
2- مدیر خوب میتواند برنامهریزی کند
مدیر خوب در درجه اول میتواند برنامهریزی کند. او میتواند جزئیات را کنار هم بگذارد تا به تصویری کلیتر برسد. اگر این مدیر تمام قسمتهای سازمان را درست چیده باشد، میتواند برای پایان پروژهها زمانی دقیق تعیین کند. بهاینترتیب نه با فشار زیاد به نیروها میکوشد کار را جلو بیندازد، نه پروژه را در هزارتوی پیچیدگی سازمانی گم میکند.
مدیر خوب بدون از دست دادن جزئیات، به تصویری کلی نگاه میکند.
اگر کاری قابلاجرا نیست، او بهوضوح میگوید که ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم. اما اگر گفت که میخواهیم کاری را انجام دهیم، برایش برنامهریزی میکند. یک مدیر خوب که به سازمانش احاطه دارد، هرگز وعدهها را فراموش نمیکند. وقتی کار بیشتر از زمان برنامهریزیشده طول میکشد، بیتردید یک جای کار میلنگد.
3- مدیرِ خوب همدل میشود
کارمندی خلاق و توانا که همیشه منظم و وقتشناس بود، حالا تاخیرهایی پیدرپی دارد. مدیر خوب سعی میکند ریشه مسئله را شناسایی کند و با درک کارمند در جهت رفع مشکل بکوشد. یک مدیر سطحی و بیتجربه برای تحقق برنامههایش هیچ خطایی را نمیپذیرد. ولی مدیر خوب مشکلات احتمالی را پیشبینی کرده و برای آنها جایگزین دارد.
یک مثال از این شرایط، مربی فوتبال است. مربی پیشبینی میکند که شاید بهترین مهاجم تیم مصدوم شود. برای همین یک مهاجم دیگر بر نیمکت ذخیرهها دارد. در صورت بروز حادثه، مهاجم اصلی تعویض میشود نه مواخذه. بعد از آن که شرایط طبیعی شد، بازیکن به پست خود باز میگردد. به خاطر یک بازیکن مصدوم نمیشود لیگ را تعطیل کرد.
4- مدیر خوب خوبیها را درک میکند
همه مردم قادر نیستند خوبی را از بدی تشخیص بدهند. هستند کسانی که اگر با آنها خوب باشید، فقط خودتان را کوچک کردهاید. کارمندها خیلی زود این صفت مدیر را تشخیص میدهند. اگر مدیر نتواند سختکوشی، نظم و خلاقیت را تشخیص دهد، نتواند تشویقی مناسب در نظر بگیرد و بدتر از همه، لطف کارمند را وظیفه بداند، هیچکس انگیزهای نخواهد داشت که پایش را از حدود وظایفش فراتر بگذارد.
یک نظام پاداشدهی منطقی باعث میشود که خبر موفقیت را بهسرعت منتقل کنیم.
فرض کنید وظیفه من درست کردن یک دستگاه در روز باشد، اما دیروز دو دستگاه ساختهام. اگر این کار باعث شود که از امروز توقع مدیریت دو برابر شود، احتمالا میکوشم که این خبر را از آنها پنهان کنم. یک نظام پاداشدهی منطقی باعث میشود که خبر موفقیت را بهسرعت به بالا منتقل کنم. با تحلیل این خبر میشود بهمرور بازدهی تمام سازمان را دو برابر کرد.
5- مدیر ارتباطاتی سازنده دارد
بعضیها رفقای زیادی دارند. برخی دیگر با رفقای اندک خود ارتباطی عمیق میسازند. هستند کسانی که بهسرعت با آدمهای جدید خو میگیرند. در مقابل کسانی هستند که برقراری ارتباط با آنها به چند سال زمان نیاز دارد.
یک مدیر خوب دوستان و آشنایان زیادی دارد که حاضرند برایش کار کنند. او به یک شبکه از آدمهای مفید دسترسی دارد. این آدمها میتوانند کارمندهای بعدی، تامینکننده مواد اولیه، مشتریهای احتمالی یا مشاورانی کارکشته باشند. برای او پیدا کردن فردی که الان به کمکش نیاز داریم، کاری وقتگیر و پرهزینه نیست.
6- مدیر خوب حریمها را حفظ میکند
مدیر خوب آدمی خشک، جدی، بداخلاق و نچسب نیست. در مقابل او مدام در شوخی و خنده و گفتوگوهای باطل غرق نمیشود. هستند مدیرانی که نام کارمندهایشان را هم بهیاد نمیآورند. هستند آنهایی که بیشازحد به همکاران خود نزدیک میشوند. مدیرانی که هیچچیز از زندگیشان نمیدانیم، مدیرانی که از تمام جزئیات زندگی شخصی آنها باخبریم.
تشخیص یک فاصله مناسب و حفظ آن در طولانیمدت کار سادهای نیست. مدیر خوب میتواند این فاصله را تشخیص بدهد. کارمندها راحتاند که مشکلات و مسائل خود را مطرح کنند. اما این صمیمیت باعث از بین رفتن حرمت نمیشود.
7- مدیر خوب اولویتها را تشخیص میدهد
تشخیص صحیح اولویتها شاید یکی از دشوارترین کارهای مدیریتی باشد. این تشخیص همیشه با سوگیری همراه است. یک مدیر به غذای شرکت بیشتر اهمیت میدهد و دیگری نظم ورود و خروج را مهمترین مسئله میداند. برای همین ابزارها و روشهایی برای تشخیص اولویت ابداع شدهاند. به این شکل سعی میشود تاثیر ذهنیت مدیر بر فوریت انجام شدن کارها به حداقل برسد.
تشخیص اولویت از وظایف اصلی مدیران است.
اولویتبندی در هر سازمانی میتواند مشکلساز شود. وقتی مدیر درگیر یک کار کوچک و بیاهمیت میشود و کارهای مهمتر را از یاد میبرد. گاهی هم فهرست بلندبالایی از کارهای بااهمیت باعث میشود کارهای کوچک فراموش شوند. مثلا یک کارمند از صندلی خود ناراضی است و یک صندلی جدید میخواهد. شاید این مشکل کوچک بهنظر برسد، اما نباید در بین مسائل مهمتر سازمان، صندلی ناراحت یک کارمند به فراموشی سپرده شود.
8- مدیر خوب صبور است
مگر میشود کسی هرگز عصبانی نشود، از کوره در نرود، غمگین نباشد یا از یک رخداد خوب به وجد نیاید؟ مدیر، کارمند یا سهامدار، هر جایگاهی که داشته باشیم درنهایت انسان هستیم و احساس داریم. مدیر خوب و بد، هر دو موجوداتی بااحساس هستند. اما مدیر خوب میتواند احساساتش را کنترل کند. مدیر بد تحت کنترل احساساتش است.
مدیر خوب میتواند احساساتش را کنترل کند. مدیر بد تحت کنترل احساساتش است.
تصور کنید با دوستانتان به کوه رفتهاید. آب تمام میشود و گرما امان گروه را میبرد. آنکس که از همه بیتابتر است نمیتواند گروه را مدیریت کند. در سازمان هم وضعیت به همین شکل پیش میرود. اگر نتوانید احساسات خود را کنترل کنید، دیگران اعتمادشان را به شما از دست میدهند.
9- مدیر خوب کتابخوار است
مدیر خوب اهل مطالعه است. کتاب میخواند. فیلم میبیند. سفر میرود. با نظریههای علمی آشنا است. از اخبار روز خبر دارد. سعی میکند با خواندن نظریههای متفاوت با انواع تفکرات آشنا شود. او از شنیدن دو نظرِ کاملا متناقض تعجب نمیکند، چرا که قبلا در مورد هرکدام از آنها مطالعه و تفکر کرده است.
اهل مطالعه بودن علاوه بر بالا بردن سطح دانش، نشانهای است از هزاران صفت خوب دیگر. کسی که صبور نباشد نمیتواند ساعتها پشت میز بنشیند و چند صفحه مطالعه کند، یا کسی که نمیتواند برای کارهایش برنامهریزی کند، وقتی هم برای مطالعه ندارد.
10- مدیر خوب انعطافپذیر است
برخی از آدمها دوست دارند اطرافشان مدام تغییر کند. آنها خیلی زود اسیر ملال میشوند و اگر چیزی عوض نشود نمیتوانند به مسیر خود ادامه دهند. برخی دیگر همیشه باید در یک حالت ثابت بمانند. آنها از هر تغییری بیزار هستند. گروهی هم هستند که میتوانند خود را با هر دوی این شرایط تطبیق بدهند. خواه همهچیز ثابت بماند، خواه همهچیز تغییر کند. این گروه، انعطافپذیر هستند.
مدیریت به روحیهای انعطافپذیر احتیاج دارد. بهخصوص که یک سازمان، یک سیستم باز است. آدمها میآیند و میروند، کالاها به انبار میآیند و از انبار خارج میشوند. مشتریهای جدید، شرکای جدید، پروژههای جدید و بهطورکلی محیط جدید، اجتنابناپذیر است. کسی که به حد کافی انعطافپذیر نباشد، نمیتواند این محیط پویا را تحمل کند.
مدیر خوب، هم مدیر است و هم خوب است
درنهایت تعریف صفات یک مدیر خوب کار سختی نیست. مدیر خوب اول مدیر است و بعد خوب. هر صفت خوب و شایسته به ارتقای شخصیت او کمک میکند. راستگویی، امانتداری، خوشبیانی و حتی ظاهر مناسب در موفقیت یک مدیر نقش دارد.
اما هیچکس یکشبه مدیر نمیشود. مدیریت به تجربه نیاز دارد. هرروز برای یک مدیر چالشهایی جدید دارد و او میتواند از این مسائل درس بگیرد. رفتهرفته او میتواند صفات پسندیده خود را تقویت کند و به مدیری موفق تبدیل شود.
نظرات