چپمغزها یا راستمغزها، کسبوکار به کدام نیاز دارد؟
در یک کافه نشسته بودم، قهوه میخوردم و کتاب میخواندم. دو نفر وارد کافه شدند و دیدند هیچ میزی خالی نیست. برای همین درخواست کردند که کنار من بنشینند. من هم پذیرفتم. وقتی قهوه و کیک آنها را آوردند، یکیشان لیوانش را با دست چپ گرفت. دوستش از چپدست بودن او تعجب کرد. پسر چپدست
در یک کافه نشسته بودم، قهوه میخوردم و کتاب میخواندم. دو نفر وارد کافه شدند و دیدند هیچ میزی خالی نیست. برای همین درخواست کردند که کنار من بنشینند. من هم پذیرفتم. وقتی قهوه و کیک آنها را آوردند، یکیشان لیوانش را با دست چپ گرفت. دوستش از چپدست بودن او تعجب کرد. پسر چپدست هم از نبوغ بیپایان چپدستها گفت و بعد از دوستش پرسید: «راستی، تو چپمغز هستی یا راستمغز ؟» سوالش به نظرم عجیب بود. اما دوست راستدست با اعتمادبهنفس کامل گفت «به ظاهرم نگاه کن! واضح نیست که من راستمغزم؟!»
از این که اصطلاح راستمغزی و چپمغزی تا این اندازه برای آنها پذیرفتهشده بود، حیرت کردم. بعد از آن نزدیک به یک ساعت در مورد راستمغزی و چپمغزی صحبت کردند. بیشتر حرفهای آنها شامل برداشتی نادرست و غیرعلمی بود، از مسائلی کاملا درست و علمی.
دنیای مغزهای دستهبندیشده
بعد از آن روز تصمیم گرفتم کمی در مورد چپمغزی و راستمغزی تحقیق کنم. متوجه شدم که بسیاری از شرکتها از کارمندانشان آزمون راستمغزی و چپمغزی میگیرند و نتیجه این آزمون در استخدام شدن یا دستکم در تعریف جایگاه سازمانی کارمندان تاثیر دارد.
در ایران، با چند سال تاخیر نسبت به جهان، موضوع چپمغزی و راستمغزی به بحثی داغ تبدیل شده است. مردم در آزمونهایی شرکت میکنند که متوجه شوند چپمغز هستند یا راستمغز. صفات خوب و بد خود را به گرایش چپ و راست مغز خود نسبت میدهند و در انتخاب رشته، انتخاب ماشین یا انتخاب همسر از این اصطلاح استفاده میکنند. جالب اینجا است که خیلی از آنها نمیدانند کمکاری یا پرکاری یک نیمکره از مغز چه معنایی دارد.
راستمغزی و چپمغزی چیست؟
هیچکس تردیدی ندارد که آدمها متفاوت هستند. بعضی از آدمها در کارهای خلاق و هنری بهترند و برخی دیگر در تحلیلهای منطقی قدرت بیشتری دارند. همانطور که بعضیها در ورزش استعداد دارند و بعضی دیگر در سخنرانی.
صفتهایی وجود دارد که به راستمغزها و چپمغزها نسبت میدهند:
میگویند راستمغزها خلاقترند. میز کارشان نامرتب است. بیشتر در رویاهایشان غرق میشوند. راحتتر در کارهای گروهی شرکت میکنند. بیشتر برای شغلهای هنری مناسب هستند تا رشتههای فنی و مهندسی.
در مقابل برخی معتقدند چپمغزها منظم و دقیق هستند. بیشتر به دنیای واقعی توجه دارند. ارتباطاتشان با دیگران تعریف شده است. آنها مهندسانی خوب و هنرمندانی بد خواهند شد.
برای همین مردم تمایل دارند بدانند که چپمغز هستند یا راستمغز. آنها میخواهند ریشه بسیاری از مشکلات، مثل ناتوانی در روابط اجتماعی یا نامنظم بودن اتاقخوابشان را درک کنند و بفهمند در چه مشاغلی میتوانند بهتر باشند.
مغز چطور کار میکند؟
برای اولین بار در اواسط قرن بیستم کشف شد که مغز انسان از دو نیمکره مجزا تشکیل شده است. این دو نیمکره به مسائل مختلفی فکر میکنند، موضوعات متفاوتی برایشان مهم است و به طور کلی دو شخصیت متمایز دارند. راجر دبلیو اسپری (Roger W Sperry) برای این پژوهشها جایزه نوبل دریافت کرد.
نیمکره راست مغز شبیه به پردازندههای موازی یا parallel processor کامپیوتر است و نیمکره چپ بیشتر به پردازندههای سری یا serial processor شباهت دارد. 300 میلیون رشته، اتصال بین این دو نیمکره را برقرار میکنند. به این ترتیب دو دنیای متفاوت ذهنی با هم ارتباط برقرار میکنند و برای ما جهانی کامل و معنادار میسازند.
ظاهر دو نیمکره کاملا به هم شباهت دارد. اما عملکرد آنها متفاوت است.
یک نیمکره موظف است که رویاها، ایدهها و تخیلات را ایجاد کند و نیمکره دیگر به درک دنیای واقعی میپردازد.
ارتباط بین دو نیمکره به ما کمک میکند تا به ذهنیتها و رویاهای خود عینیت ببخشیم.
ظاهر دو نیمکره کاملا به هم شباهت دارد. اما عملکرد آنها متفاوت است. همین عملکرد متفاوت است که مبنای تقسیمبندی آدمها به چپ یا راستمغزها قرار میگیرد.
یک پیکاسو و یک انیشتین در سر شما
نیمکره راست به کنترل احساسات ، تصورات، مسائل هنری، مفاهیم ذهنی، درک ریتم و تفکرات خلاق و به اصطلاح دایرهای میپردازد. در مقابل نیمکره چپ به منطق ، کلمات، تفکرات خطی، درک رخدادها و ریاضیات مربوط است.
نیمکره راست یا نیمکره پیکاسو ، به لحظه میپردازد. شرایط حاضر را درک میکند، صداها، رنگها، بوها، طعمها و احساسات کنونی. به این ترتیب نیمکره راست به ما کمک میکند تا با دنیای پیرامون ارتباط برقرار کنیم و بتوانیم خود را به عنوان «بخشی از یک کل» بسط دهیم. به این ترتیب میفهمیم در اتاقی هستیم که دیگران هم در آن هستند و ما یک عضو از این گروهیم. غرق شدن در عالم هپروت نیز کار نیمکره راست است.
نیمکره راست در مورد الان است و نیمکره چپ در مورد گذشته و آینده.
نیمکره چپ یا نیمکره انیشتین ، جزئیات را درک میکند، از جزئیات جزئیاتی بیشتر استخراج میکند و این جزئیات را به جزئیات جزئیتر تبدیل میکند. نیمکره چپ این اطلاعات را دستهبندی و ساماندهی میکند. این نیمکره در مورد گذشته و آینده فکر میکند. همچنین به ما کمک میکند که خود را به عنوان یک شخص مستقل بفهمیم و متوجه شویم بدن ما اینجا است و میز کار آنجا. بدن ما بخشی از میز نیست و میز بخشی از بدن ما نیست. صدایی که مدام در ذهنتان میشنوید (که به احتمال زیاد به صدای خودتان شباهت دارد) صدای غرغرهای مداوم نیمکره چپ است.
یک پل به نام corpus callosum ارتباط بین این دو نیمکره را برقرار میکند تا ما درک کاملی از دنیای درونی خود به عنوان یک انسان مستقل و دنیای بیرونی به عنوان بخشی از محیط اطراف داشته باشیم.
آیا نیمکره راست در راستمغزها قویتر است؟
تا امروز هیچ مدرک علمی در تایید این ادعا پیدا نشده است. جرد نیلسون (Jared A Nielsen) و تیمش بعد از دو سال پژوهش نتوانست هیچ تمایز معناداری بین مغز آدمها خلاق و منطقی پیدا کنند. در واقع راستمغزی و چپمغزی نتیجهگیری نادرستی از یک گزاره علمی است.
وقتی یک موسیقیدان ایدهای در ذهن دارد و در خیالاتش غرق میشود، به نیمکره راست مغز نیاز دارد. اما برای اجرایی کردن آن به شدت به نیمکره چپ خود نیاز دارند. بدون بهرهمند شدن از این نیمکره، موسیقیدان نمیتواند میان نتهای قبلی با نتهایی که قرار است خلق شوند، ارتباط برقرار کند. او در به یادآوردن ارتباط شکل نتها با صدای موسیقی دچار مشکل خواهد شد و در عالم هپروت اطرافش گم میشود. واضح است که موسیقیدانانی مانند بتهوون، همان اندازه که از قوه تخیل خود استفاده کردهاند، نیمکره چپ خود را هم به کار انداختهاند.
در مقابل یک فیزیکدان تنها به رابطههای منطقی و ریاضی نیاز ندارد. او باید بتواند خلاقانه روابط را ترکیب کند، درکی از وضعیت مسئله داشته باشد، بتواند حدود جواب را تخمین بزند و وقتی روابط به مشکل بر میخورند، ابزاری برای حل معما پیدا کند. فیزیکدانان بزرگ مثل انیشتین، بور، هایزنبرگ و پاولی به همان اندازه که از دنیای درونی و ذهنی مایه میگرفتند، از ایدههای بیرونی نیز بهره میبردند. خلاقیت موجود در کوانتوم مکانیک و نسبیت هرگز کمتر از خلاقیت سمفونیهای بتهوون و نقاشیهای پیکاسو نیست.
نبوغ یا اختلالهای مغزی
همانطور که گفتیم آدمها ویژگیهای متفاوتی دارند. اما این که یک فرد نیمکرهای ضعیفتر داشته باشد، میتواند به نوعی اختلال مغزی منجر شود. کسی که در تشخیص هویت مستقلش مشکل دارد یا نمیتواند جایگاه خودش را در دنیای بیرون به درستی تشخیص دهد از عارضه مغزی رنج میبرد.
یک نمونه مشهور بیماری اسکیزوفرنی (schizophrenia) است. در این بیماری در ارتباط میان فکر و احساسات اختلال ایجاد میشود و فرد توانایی تشخیص رویا و واقعیت را از دست میدهد.
معمولا منظور افراد از راستمغز یا چپمغز بودنشان، ابتلا به اسکیزوفرنی نیست.
نتیجه اول: اسیر شبهعلم نشویم
بیتردید در مقایسه با اطلاعات موجود در این نوشته، عصبشناسانی که به طور تخصصی در مورد مغز مطالعه میکنند، اطلاعات دقیقتری در مورد نیمکرههای مغز و ارتباط میان آنها دارند.
اما بسیاری از مطالب، با ظاهری علمی به بیان مطالبی میپردازند که پشتوانه علمی ندارد. این مطالب میتوانند خطرناک باشند: بر تصمیمات ما تاثیر بگذارند، انتخابهایمان را تغییر دهند یا بر دید ما نسبت به اطرافیانمان تاثیر بگذارند. چپمغزی و راستمغزی تنها یک مثال از ادعاهای شبهعلمی است.
نتیجه دوم: ایرادات خود را توجیه نکنیم
اگر اتاق یا میز کار کسی همیشه نامرتب است، به سادگی میتواند بگوید «من راستمغز هستم» و خودش را تبرئه کند. همچنین کسی که در برقراری روابط عاطفی و ابراز علاقه ناتوان است، میتواند ایراد خود را در پشت برچسب چپمغزی پنهان کند.
در مورد اول فرد باید سعی کند میز کارش را مرتب نگه دارد. بدون برچسبهای چپ و راست، او رفتهرفته به نظم عادت میکند و میتواند مشکلش را حل کند.
برخی از افراد ایرادهای خود را پشت برچسب چپمغزی یا راستمغزی پنهان میکنند.
فرد دوم نیز میتواند در تواناییهای عاطفی و اجتماعی خود را تقویت کند و بتواند مثل یک انسان سالم احساسات خود را بروز دهد.
در مقابل برچسبهای چپمغزی و راستمغزی توجیهی میشود برای تنبلیها. به این شکل نه تنها مسئله حل نمیشود، بلکه تا همیشه همراهمان میماند.
مطالعه، نوشتن یادداشتهای روزانه، بازیهای کامپیوتری محتاج توجه، شنیدن موسیقی فاخر، حل جدول و سودوکو، بازیهای دستهجمعی، شطرنج، کشیدن نقاشی و دیگر فعالیتهای مغزی میتواند تواناییهای ذهنی ما را بهبود دهد.
نتیجه سوم: کسبوکار به آدمهای سالم نیاز دارد
دنیای کسبوکار نه محتاج راستمغزها است و نه نیازمند چپمغزها.
در یک شرکت بهترین افراد کسانی هستند که به طور طبیعی میتوانند تحلیلهایی منطقی داشته باشند و در عین حال ایدههایی خلاق داشته باشند. هویت مستقل خود را درک کنند و بتوانند جایگاه این فرد مستقل را در رابطه با اطرافیان تشخیص دهند. نظم داشته باشند و مسئولیتهای متفاوت را مدیریت کنند.
آدمهایی که نه راستمغز نه چپمغز، بلکه سالم و طبیعی هستند و میکوشند تا ایرادات خود را برطرف کنند و روز به روز بهتر از قبل باشند.
نظرات