چگونه هدف زندگی خود را بیابیم؟
بسیاری از آدمها به دنیا میآیند، بزرگ میشوند، ازدواج میکنند، صاحب نوه و نتیجه میشوند و یک روز هم میمیرند؛ اما راستش چنین سناریویی برای من نهتنها جذاب نیست، بلکه ترسناک هم هست. من به دنبال هدفی هستم. میخواهم کاری با زندگیام بکنم. اما فهمیدن اینکه چهکاری با زندگی بکنیم، از آنسوالات بزرگ و سخت
بسیاری از آدمها به دنیا میآیند، بزرگ میشوند، ازدواج میکنند، صاحب نوه و نتیجه میشوند و یک روز هم میمیرند؛ اما راستش چنین سناریویی برای من نهتنها جذاب نیست، بلکه ترسناک هم هست. من به دنبال هدفی هستم. میخواهم کاری با زندگیام بکنم.
اما فهمیدن اینکه چهکاری با زندگی بکنیم، از آنسوالات بزرگ و سخت است. فرمول خاصی هم برای آن نیست که بتوانیم نسخهای مطمئن بپیچیم؛ اما ایدهها و راهکارهایی برای آن وجود دارد.
رنج و هدف
زندگی انسانها از همان زمان غارنشینی و قبیلهای، مثل زندگی بسیاری از موجودات دیگر سخت بوده است. تلاش برای پیدا کردن غذا، شکار، بیمار نشدن و یافتن پناهگاه بخشی دائمی از زندگی انسانهای اولیه بود. تازه با همه اینها امید به زندگی چندان هم زیاد نبود. بیشترشان در کمتر چهلسالگی با بیماریها، زخمهای عفونیشده، اتفاقات طبیعی و حتی به دست حیوانات وحشی میمردند.
اما در دنیای مدرن امروز بهواسطه پیشرفتهای فراوان در صنایع، کشاورزی، پزشکی و رشد اقتصاد سختی زندگی لااقل از این جنبهها کاهشیافته است.
کاهش سختی زندگی منجر به یکچیز میشود. اینکه ما انسانها وقت بیشتری برای کار نکردن و درگیر نبودن داریم. در این وقت اضافی لاجرم افکار و ذهن ما بیشتر کار میکنند و ممکن است به طرح پرسشهای سخت برسند. پرسشهایی درباره هدف و معنای زندگی.
دنیای بههمپیوسته و مرتبط امروز که با فناوری ایجاد شده است، گزینههای زیاد یا شاید بسیار زیادی را پیش روی برخی میگذارد.
چنین سؤالاتی ذهن ما را آزار میدهند؛ زیرا معمولا پاسخشان را نمیدانیم. اگر هم به دنبال پاسخشان برویم، میفهمیم چقدر سخت هستند و یافتن پاسخها اصلا کار سادهای نیست.
دنیای بههمپیوسته و مرتبط امروز که با فناوری ایجاد شده است، گزینههای زیاد یا شاید بسیار زیادی را پیش روی برخی میگذارد. البته نه برای همه.
اگر شما ساکن یک شهر یا روستای کوچک باشید، گزینههای چندانی برای انتخاب هدف ندارید. به دختر ۲۰ سالهای فکر کنید که ساکن یک شهر کوچک و سنتی است. در این شهر نه شغلهای متنوع وجود دارند، نه دورههای آموزشی و نه حتی جای مناسبی برای تفریح. او آنقدر گزینه ندارد که بتواند هدفی بچیند. مگر اینکه فراتر از آن شهر را ببیند. فراتر از جایگاه فعلی خود را دریابد.
اینترنت و گزینههای بیشتر
خوشبختانه توسعه اینترنت و ارتباطات، دسترسی تقریبا یکسانی به آموزش و اطلاعات برای همه ما فراهم کرده است. قبول دارم که اگر ساکن روستایی هستید که تلفن همراه بهزور آنتن میدهد، کمی قضیه سخت است؛ اما در غیر این صورت میتوانیم به این نکته را اذعان کنیم که وجود اینترنت درهای زیادی را باز میکند. البته باز هم به شرطی که هزینه اینترنت را داشته باشید.
در این حالت شما میخواهید تصمیم بگیرید. ببینید از بین همه کارهای ممکن کدام را میخواهید انجام دهید؛ اما نمیخواهید تصمیم غلط بگیرید؛ زیرا اگر تصمیم غلطی بگیرید احتمالا زمان زیادی را از دست خواهید داد.
اینترنت و فناوری ارتباطات گزینههای زیادی را برای انتخاب هدف زندگی پیشروی ما میگذارد.
از آنسو فکر کردن دائمی به اینکه در زندگی چه میخواهیم، بدون اینکه کاری بکنیم نیز زمان ما را تلف میکند. راستش این یک سؤال پیچیده و تو در هم است و اصلا هم عجیب نیست که ما در مواجهه با آن استرس بگیریم.
پاسخ این سؤال برای من مهم است. ازآنجایی خود من هنوز هم به دنبال پاسخ آن هستم، دراینباره کمی کتاب خواندهام، کمی جستجو کردهام. در ادامه مقاله میخواهم آنچه را در این مسیر یاد گرفتهام با شما به اشتراک بگذارم.
از اینکه اصلا گزینهای دارید قدردان باشید
وقتی به این فکر میکنید که چهکاری با زندگی خود بکنید، این نکته را در نظر بگیرید که آدمهایی وجود دارند که کنترلی روی شرایط خود ندارند.
مثلا اگر ساکن یک روستای دور باشید احتمالا سرنوشت مشخصی در انتظارتان باشد. اگر دختر بودید احتمالا در ۱۸ سالگی مجبور میشدید ازدواج کنید. زود بچهدار میشدید و همین.
اگر پسر بودید، احتمالا به شغل پدری خود یعنی کشاورزی یا دامداری مشغول میشدید. به اصرار والدین در همان بیستسالگی ازدواج میکردید. بقیه زندگیتان هم به امرارمعاش روزانه سپری میشد.
وقتی شهری که لاجرم ساکنش هستید، کوچک باشد، وقتی در خانواده فقیری به دنیا آمده باشید، احتمالا بخش زیادی از عمرتان صرف گذار از تله فقر میشود. شاید گزینههایی برای شما وجود دارند اما کیلومترها آنطرفتر یا حتی در آنسوی مرز هستند، گزینههایی که به این راحتی نمیتوانند برایتان در دسترس باشند.
قبل از اینکه تلاش کنید بفهمید که چهکاری باید با زندگی خود بکنید، کمی مکث کنید و از فرصتهایی که دارید، قدردان باشید.
در کشورهای پیشرفته هم قضیه متفاوت است؛ مثلا اگر کسی در ابتدای قرن بیستم در اروپا یا آمریکا متولد میشد، بهاحتمالزیاد یک کارگر کارخانه میبود که بعد از چهل سال کار میتوانست با حقوق بازنشستگیاش ساعت موردعلاقهاش را بخرد.
پس قبل از اینکه تلاش کنید بفهمید که چهکاری باید با زندگی خود بکنید، کمی مکث کنید و از فرصتهایی که دارید، قدردان باشید.
راستش لزومی ندارد این همه استرس و تنش در زندگی امروزی ما وجود داشته باشد؛ اما هست. ولی چرا؟ شاید بتوانیم توضیحی برای آن داشته باشیم.
رها کنید
هدف شما در زندگی چیست؟ به دنبال چه چیزی میگردید؟ ذوق و شوق انجام چهکاری را دارید؟
این سؤالات خصوصا وقتی زیاد به آنها فکر کنید، سطح هورمون کورتیزول بدنتان را افزایش میدهند و کورتیزول سطح استرس را بالا میبرد.
این خوب است که آدمها علاقه دارند معنایی در زندگی خود بیابند یا شاید بسازند ، اما راستش ما خود را برای یافتن یک هدف غایی، زیاد تحتفشار قرار میدهیم.
فراتر از آن، علاقه ما به جستجوی هدف، مثل پیشرفت به نظرمان میرسد؛ اما نیست. هر چه زمان بیشتری را صرف فکر کردن و غور کردن در افکار بهجای انجام دادن صرف کنید، بیشتر از هدف خود دور خواهید شد.
بیش از اندازه به فکر کردن به هدف زندگی این توهم را در ما ایجاد میکند که انگار داریم کاری میکنیم.
بعضیها میگویند که کلا به آینده خود فکر نکنید اما بیشتر منظورشان این است که بیشازاندازه به آن فکر نکنید و بهجای آن کاری آغاز کنید.
این یک شمشیر دو لبه است. فکر کردن به چیزهایی مثل هدف زندگی برای اینکه کمی به شما توان حرکت روبهجلو بدهد مفید است؛ اما زیادی فکر کردن به اینها، ذهن ما را بیهیچ توفیقی، راضی نگاه میدارد، انگار که به هدف رسیدهایم و از موفقیت خود لذت میبریم.
بیشازحد فکر کردن به اهداف باعث میشود در این توهم فرو برویم که داریم کاری درباره آن اهداف میکنیم.
فکر کردن آسان و عمل سخت است
فکر کردن به مسیر جدیدی که میخواهید در زندگی طی کنید راحت است؛ اما قدم گذاشتن در راه راحت نیست. هر گامی سختیهای خود را دارد و برای موفقیت باید این گامهای سخت پیوسته پیموده شوند.
شما پیش از اینکه شروع به کار کنید، حرکتی انجام دهید یا روی موضوعی تمرکز کنید، نمیتوانید تصمیم بگیرید که واقعا با زندگیتان باید چهکار کنید.
حدسهای شما از آموزشهای پیشین حاصل میشوند اما کار و عمل، تصویر ذهنی شما را کاملا شفاف میکند. آنوقت است که میفهمید آیا واقعا فلان کار را دوست دارید یا شما را خسته خواهد کرد.
فرمول یافتن هدف زندگی
دنبال کردن کنجکاوی هوشمندانهتان مبنای بهتری برای یک شغل است تا مشغول شدن به کاری که همینالان برایتان پول تولید میکند. به همین دلیل فرمول یافتن هدف اینگونه خواهد بود: زیاد به یافتن هدف فکر نکنید.
گامهای اولیه برای فهمیدن اینکه با زندگی خود چهکار کنید ساده است. کنجکاویهای خود را دنبال کنید و بفهمید در چهکاری خوب هستید. به چند نکته توجه کنید:
به این فکر کنید که وقتی ۱۴ ساله بودید از انجام چهکاری لذت میبردید.
میتوانید در یک آزمون شخصیتی شرکت کنید. آزمونی مثل MBTI که در سایتهای فارسیزبان هم وجود دارد، تصویری از خودتان به شما میدهد و میتواند گام آغازی خوبی باشد.
تواناییهای و شخصیت خود را در کنار هم بگذارید ببینید در چه مسیرها و شغلهایی به هم میرسند. با این کار جوهر درون خود را میتوانید بیابید.
وقتی هدف زندگی خود را یافتید چهکار کنید
وقتی یادتان آمد که در ۱۴ سالگی از چهکاری خوشتان میآمد و یک مسیر نیز برای انجام آن ترسیم کردید، کار را شروع کنید؛ مثلا اگر همیشه از معماری و طراحی فضاها خوشتان میآمد و امروز لاجرم یک فروشنده هستید، بهتر است کتابی در این مورد بخوانید.
اگر کامپیوتری در دسترس دارید، نرمافزارهای معماری را روی آن نصب کنید. کار کردن با آن نرمافزارها را یاد بگیرید. برای یادگیری هم حتما لازم نیست کلاس یا دانشگاه رفته باشید. کلی دیویدی آموزشی و هزاران وبسایت و ویدئو برای این کار در اینترنت وجود دارند.
چیزی را که به آن علاقه دارید انجام دهید.
شما باید طراحی را شروع کنید. احتمالا از آن لذت خواهید برد. سراغ طراحی دوم بروید؛ اما یادتان باشد، شاید ده یا حتی صد طرح اول بد باشند؛ اما راز کار این است که ادامه بدهید.
در راستای هدف خود مطالعه کنید. با افراد حوزه کاری خود آشنا شوید. اگر بهاندازه کافی در کار خود خوب باشید، مطمئن باشید که پول هم به سراغ شما خواهد آمد. پول زیاد.
در نتیجه دستورالعملی که ما برای یافتن هدف داریم این است: چیزی را که به آن علاقه دارید انجام دهید و نگران نقاط ضعف آن در ابتدای کار نباشید. فقط ادامه دهید.
فرار از شکست
ضعفها و اشتباهها خصوصا در کار موردعلاقه ما، حس خوبی ایجاد نمیکنند. عدمقطعیت حس بدی دارد زیرا همه ما به لحاظ روانی دوست داریم بدانیم چه میشود. ما تضمین، قطعیت، ایمنی و حسی از راحتی را میخواهیم.
ما نمیخواهیم همهچیزمان را سر شکستها از دست بدهیم، شکستهایی که شاید راه دیگری پسازآن باقی نماند. این اتفاق بسیار ترسناک است؛ اما یادمان باشد، میزان سازگاری ما با عدمقطعیتها است که موفقیت ما را تضمین میکند.
بگذار آنچه دوستش داری تو را بکشد
این یکی از جملات مشهوری است که من درباره یافتن هدف زندگی شنیدهام و راستش لحن آن خیلی هم مثبت نیست. شما چیزی را بسیار دوست دارید اما ممکن است انجام آن اصلا راحت نباشد.
در این حالت فقط میتوانم یک نکته را بگویم. بسیاری از چیزهای خوب از نا-راحتیها حاصل میشود. موفقیت شما دقیقا متناسب با تعداد مکالمات یا اتفاقات نا-راحتی است که مایل هستید در مسیر رسیدن به هدف خود تحمل کنید.
احتمالا الان دارید تاریخچه زندگی خود را مرور میکنید و یک برنامه برای آینده میچینید؛ اما باز هم بگذارید تکرار کنیم تا وقتیکه نخواهید از منطقه امن خود خارج شوید تا وقتیکه تحمل نا-راحتیها و سختیها را نداشته باشید، همین آش و همین کاسه است.
اگر چیزی را یافتید که عاشقش شدید، باید برای رسیدن به آن آماده تحمل دردها و سختیها باشید.
همه ما کمابیش میدانیم چهکاری باید یا زندگیمان بکنیم اما این کار را نمیکنیم زیرا میترسیم؛ زیرا جرئت ریسک نداریم. پس باید بگویم اگر چیزی یافتید که عاشقش شدید، باید با آغوش باز به استقبال درد و سختی بروید. عشق همین است.
از چارچوب جامعه فرار کنید
این نکته را همواره به یاد داشته باشید. جهان میخواهد نقشی به شما در زندگی بدهد. نقشی که اگر آن را بپذیرید زندگی شما جهنم خواهد شد.
آنچه را میخواهید انجام دهید، انتخاب کنید. نگذارید دیگران برای شما انتخاب کنند. اگر به اعداد و ارقام علاقه دارید و واقعا میخواهید یک حسابدار باشید، حسابدار شوید. فردی نباشید که دیگران از شما میخواهند.
قبل از اینکه بخواهید هدفتان را پیدا کنید و دنبال زندگی خود بروید، مجبور هستید تمام درسها، قوانین، شغل، موفقیت و موقعیتی را که جامعه، فامیل و والدین به شما تحمیل کردهاند، از یاد ببرید.
زیستن یک زندگی معنادار در تضاد کامل با زیستن در چارچوب اجتماع است.
این یکی از بزرگترین مشکلات است. «زیستن یک زندگی معنادار» در تضاد کامل با «زیستن در چارچوب اجتماع» است.
جامعه راه خودش را دارد. اگر در چارچوب جامعه بمانید شما انجام کار یا شغلی را که از آن تنفر دارید، ادامه خواهید داد تا بتوانید چیزهایی بخرید که نمیخواهید، تا بتوانید افرادی را تحت تأثیر قرار دهید که خوشتان نمیآید. آدمها همیشه در این شرایط گیر میکنند.
شما میخواهید معمار شوید اما در حال حاضر فروشنده هستید. دوست دارید در دانشگاه معماری بخوانید اما ۲۰ ساله هستید و پولی ندارید. شغل و پول هر دو هم مهم هستند و هم بیاهمیت. اهمیتشان این است که برای زنده ماندن لازمشان دارید. بیاهمیت بودن آن هم به علت دلایل معمولی است که ما را به ادامه یک شرایط نا مطلوب که در برنامه زندگیتان اهمیتی ندارد، مجبور میکند.
حال که چند نکته را گفتیم، بگذارید مهمترین جنبه در مورد تعیین هدف در زندگی را بیان کنیم.
شما هیچگاه نخواهید فهمید با زندگیتان باید چهکار کنید
زندگی یک امتحان چندگزینهای نیست. بیشتر شبیه یک انشا است. یک کتاب باز است. شما در زندگی اجازه دارید ذهنیت خود را عوض کنید. باید این کار را بکنید. اگر شما همان شغلها، سلایق و خواستههای پنج سال پیش را دارید، احتمالا در زندگیتان راکد شدهاید.
در حال حاضر من مینویسم؛ اما علاقه فراوانی به هوش مصنوعی، اینترنت اشیاء و چندین چیز دیگر دارم. من همواره درباره این موارد مطالعه میکنم، ویدئو میبینم، یاد میگیرم و چشمم به دنبال فرصتهای جدید است.
مشکل شما ندانستن این نیست که چه از زندگیتان میخواهید. مشکل نبود عمل است. نبود اجرا است.
اگر شما درباره معماری کنجکاو هستید، همین امروز بنشینید و چیزی را طراحی کنید. روی کاغذ این کار را انجام دهید. در مورد آن کتاب بخوانید. خود را در موقعیت کسی بگذارید که میخواهید باشید.
کارهای انسان دوستانه دوست دارید؟ در جایی داوطلب شوید. برنامهنویسی میخواهید؟ شروع کنید و یاد بگیرید. هیچکسی دستورالعملی جادویی برای عمل ندارد. تلاش کنید. بخوانید. ببینید. در نهایت شما به آنچه میخواهید میرسید.
و همین. نوع عمل و اجرا کلیدی است که مشخص میکند شما چهکاری میخواهید با زندگیتان بکنید.
نظرات