داستانهای کوتاه دستفروشان یک بازارچه دائمی (گزارش تصویری)
انواع لباس، کیف، کفش، لوازم تزئینی و زینتی منزل، شکستنی، عروسک، پتو، تنقلات و خوراکیها، سوغاتی شهرهای مختلف و بسیاری از اقلام دیگر در میان اجناسشان دیده میشود اما کسبوکار این فروشندگان با مشکلات زیادی همراه است که میتوان بخشی از آنها را در این گزارش تصوریری تجارتنیوز ملاحظه کرد.
انواع لباس، کیف، کفش، لوازم تزئینی و زینتی منزل، شکستنی، عروسک، پتو، تنقلات و خوراکیها، سوغاتی شهرهای مختلف و بسیاری از اقلام دیگر در میان اجناسشان دیده میشود اما کسبوکار این فروشندگان با مشکلات زیادی همراه است که میتوان بخشی از آنها را در این گزارش تصوریری تجارتنیوز ملاحظه کرد.
با وجود سازماندهی دستفروشان پایانه آزادی و در نظر گرفتن یک بازارچه دائمی برای آنها، اما به گفته برخی از دستفروشان این بازار، مشتری آنچنانی در این بازار وجود ندارد. آقا محمود، یکی از فروشندگان قدیمی پایانه است، او میگوید: تا همین چند وقت پیش که ما به این بازارچه نیامده بودیم، فروش من خیلی بهتر بود، چون بچهها بیشتر عروسکها را میدیدن و خانواده را مجاب به خرید میکردند. احسان و حامد از 17 ساگی به تهران آمدهاند تا کار کنند و به قول خودشان آیندهشان را بسازند، آنها میگویند با وجود کم شدن مشتری ولی وضع فروش از زمانی که در شهرستان خودشان بودند، خیلی بهتر است. محسن بهتازگی ازدواج کرده و در بازار وسایل آشپزخانه میفروشد. او میگوید: از وقتی ما به این قسمت ترمینال آمدهایم، فروش من از نصف هم کمتر شده، من همیشه سعی میکنم که جنس خوب با قیمت مناسب بیاورم، اما الان دیگر مثل گذشته فروش ندارم. عمو غلام، از خوشبرخوردترین و مهربانترین فروشندگان بازار به نظر میرسد و به گفته خودش زندگی را مانند یک بازی میداند و خیلی زندگی و مشکلاتش را جدی نمیگیرد. در این بازارچه مرد میانسالی بساط کرده که دو بچه جوان دانشگاهی دارد و با افتخار میگوید کفشهایش همه تولید ایران است، او میگوید: با وجود اینکه فروشم خوب نیست ولی باز هم فقط کالای ایرانی میفروشم تا شاید کمکی به تولیدکنندگان داخلی باشد. حمید و بهروز هر روز زودتر از بقیه بساطشان را جمع میکنند. یکی از آنها میگویند: مشتری نیست، همان چند زیراندازی که میفروختیم هم الان فروش نمیرود، چون قبلا امکان بازیاریابی و جلب توجه مشتری را داشتیم اما الان نه. جواد میگوید: قبلا کارگر ساختمان بودم و کمردرد شدید گرفتم و دکتر این کمربندهای طبی را برایم تجویز کرد. از آن روز با این محصولات طبی آشنا شدم و به فکر فروششان افتادم. فروشنده این کلاهها پسر جوانی است که از سن پایین دستفروشی را شروع کرده است. او میگوید همیشه سعی کردم گرانفروشی نکنم، من این کلاهها را از بازار میخرم و واقعا با سود کم میفروشم. در این بازارچه دورهمی فروشندگان زیاد به چشم میخورد، آنها میگویند: فروش که نداریم، دور هم جمع میشویم که حداقل درد و دل کنیم و شاید از دل این دورهمیها راهکاری برای نبود مشتری پیدا کردیم. اولین جمله فروشنده این بساط این بود: میفهمی نان زن و بچه یعنی چه!؟ دیگر طاقتم طاق شده، هیچ فروشی ندارم. در این بازار انواع اجناس به فروش میرسد.
نظرات