کد مطلب: ۱۳۹۵۱۵

معرفی کتاب «یافتن جوهر درون»

معرفی کتاب «یافتن جوهر درون»

آیا در طول هفته منتظر جمعه‌ها می‌مانید؟ آیا از صبح شنبه متنفرید؟ آیا یک روز تعطیل باعث خوشحالی شما می‌شود؟ آیا هر روز صبح بیدار شدن از خواب، دوش گرفتن، آماده شدن و رفتن به محل کار یا دانشگاه برایتان عذاب‌آور است؟ آیا هنوز به درستی نمی‌دانید شغل رویاهایتان چیست؟ آیا رویاهای زیادی در سر

آیا در طول هفته منتظر جمعه‌ها می‌مانید؟ آیا از صبح شنبه متنفرید؟ آیا یک روز تعطیل باعث خوشحالی شما می‌شود؟ آیا هر روز صبح بیدار شدن از خواب، دوش گرفتن، آماده شدن و رفتن به محل کار یا دانشگاه برایتان عذاب‌آور است؟ آیا هنوز به درستی نمی‌دانید شغل رویاهایتان چیست؟ آیا رویاهای زیادی در سر دارید و تعقیب کردن تنها یکی از آن‌ها برایتان غیرممکن است؟ آیا فکر می‌کنید نابغه نیستید؟ آیا به عنوان پدر یا مادر، کشف استعدادهای فرزندتان برایتان مهم است؟ آیا نمرات کم او در درس ریاضی، یا هر درس دیگر باعث نگرانی شما خواهد شد؟ اگر جوابتان به دست‌کم یکی از این سوال‌ها مثبت است، آقای سر کن رابینسون کتابِ یافتن جوهر درون (finding your element) را برای شما نوشته است.

جوهر درون چیست؟

کتاب «یافتن جوهر درون»، در واقع دنباله کتاب «جوهر درون» است. با این وجود نویسنده فرض نمی‌کند که حتما کتاب قدیمی را خوانده‌اید و حالا علاقه‌مند شده‌اید که جوهر یا عنصر وجودی خود را کشف کنید.

جوهر درون محل برخورد « استعداد‌های درونی » و « احساسات » هر فرد است. اگر کسی در ورزش استعدادی استثنایی داشته باشد، اما از فوتبال بدش بیاید، هرگز از بازی کردن در زمین چمن احساس رضایت نخواهد کرد. به همین ترتیب کسی که عاشق بازیگری است اما استعدادی در این شغل ندارد، از قرار گرفتن بر روی صحنه نمایش عذاب خواهد کشید.

جوهر درون محل برخورد «استعداد‌های درونی» و «احساسات» هر فرد است.

این دو فرد اگر بتوانند جوهر درونی خود را کشف کنند، ممکن است بسکتبالیستی مشهور یا کارگردانی موفق بشوند. در غیر این صورت شاید تا آخر عمر از فوتبالیست یا بازیگری درجه دو بودن عذاب بکشند.

آیا همه جوهر درون دارند؟

بله! هر کس می‌تواند در زمینه‌ای خاص بسیار موفق باشد و از این راه حتی به ثروت برسد. شاید کسی وجود داشته باشد که بهتر از دیگران خانه را تمیز کند. او آلودگی‌هایی را پیدا می‌کند که از چشم همه پنهان می‌ماند. همچنین می‌تواند برای برطرف کردن آن‌ها روش‌هایی خلاق، ارزان و سریع پیدا کند. شرکت خدمات نظافت او می‌تواند شرکتی بزرگ و ثروتمند باشد. اما شاید همین شخص نتواند مغازه فروش پوشاک را اداره کند.

خیلی بعید است که فردی پیدا کنید که هیچ جوهری در درونش نباشد. بی‌استعداد‌ترین آدم‌ها، در واقع آدم‌هایی با استعدادهای کشف‌نشده هستند. اگر استعداد موسیقی بتهوون کشف نمی‌شد، اگر پدر و مادرش اصرار می‌کردند که او در زمینه ادبیات درس بخواند، امروز هیچ‌کس نامی از او نمی‌برد.

اما ممکن است آدم‌هایی باشند که بیش از چند استعداد درونی دارند. گاهی می‌شود این استعدادها را در کنار هم قرار داد و نتیجه حتی فوق‌العاده‌تر هم می‌شود. کسی که در موسیقی و تدریس بااستعداد است می‌تواند معلم موسیقی خیلی خوبی شود. شاید او به ریاضیات هم علاقه داشته باشد. کلاس‌های او با عنوان «آموزش ریاضی به کمک موسیقی» می‌تواند بسیار جذاب باشد. حالا تصور کنید که این آدم خوش‌ذوق به خاطر استعداد در ریاضیات کارمند بانک شود.

اما این استعدادها به تنهایی جوهر درون یک فرد را تشکیل نمی‌دهند. شاید کسی خط بسیار زیبایی داشته باشد، اما دلش نخواهد زندگی‌اش را به عنوان خطاط سپری کند. اگر این فرد به کامپیوتر علاقه داشته باشد، می‌تواند گوهر درونش را در طراحی فونت به درخشش در بیاورد.

جوهر درون قرار است چه کار کند؟

وقتی در جایگاه درست قرار بگیریم، استعدادهایمان رشد می‌کند. از کار کردن لذت می‌بریم. صبح و شب ذهنمان درگیر کار خواهد شد و از فشار کاری احساس خوبی خواهیم داشت.

اگر کاری خوب با دستمزدی بالا پیدا کنیم که ارتباطی با جوهر درون ما ندارد، باید با پولی که به دست می‌آوریم وسایلی بخریم که تحمل زندگی را برایمان ساده‌تر کند.

شخصی تمام هدفش از کار کردن به عنوان حسابدار، خرید وسایل ماهیگیری است. او در ماهیگیری خوب است و این کار را واقعا دوست دارد. تمام هفته عذاب کار در یک فروشگاه بزرگ را به عشق ماهیگیری‌های آخر هفته سپری می‌کند. این خیال‌پردازی‌ها به کار او به عنوان حسابدار لطمه می‌زند و کم شدن درآمد هفتگی‌اش کیفیت برنامه‌های آخر هفته را پایین می‌آورد. او احساس می‌کند هیچ استعدادی در رشته حسابداری ندارد و از این بی‌استعدادی عذاب می‌کشد.

بی‌استعداد‌ترین آدم‌ها، آدم‌هایی بااستعدادهایی کشف‌نشده هستند.

چه می‌شود اگر او تصمیم بگیرد که از طریق ماهیگیری زندگی‌اش را بگذراند؟ می‌تواند ماهی بفروشد، یا وسایل ماهیگیری.

مرد ماهیگیزی غروب جوهر درون

اما او می‌خواهد کنار دریاچه باشد، نه پشت دخل مغازه. برای همین تصمیم می‌گیرد مردم را به تور ماهیگیری ببرد. بعد از مدتی خیلی بیشتر از زمانی که در فروشگاه کار می‌کرد پول در می‌آورد و حالا هر روز می‌تواند کنار دریاچه به کاری بپردازد که واقعا دوست دارد. دیگر نه برای بیدار شدن عذابی تحمل می‌کند و نه هرگز منتظر پایان ساعات کاری می‌ماند. این همان کاری است که جوهر درون برای ما انجام می‌دهد.

جوهر درون چطور پنهان می‌شود؟

اگر جوهر درون در درون ما است، اگر چیزی است که دوست‌ داریم و جایی است که در آن خوبیم، چطور می‌شود از آن بی‌خبر باشیم؟ آیا از همان ابتدا واضح نبود که علی دایی باید فوتبالیست شود نه مثلا مهندس متالورژی؟ پس چرا او اول در دانشگاه شریف به تحصیل مهندسی متالورژی پرداخت و در سن 25 سالگی وارد لیگ برتر شد؟

رابینسون کتاب را به یک داستان شروع می‌کند. داستان دو ماهی جوان که در دریا در حال شنا کردن هستند. ماهی مسنی از کنار آن‌ها رد می‌شود و با لبخند می‌پرسد «امروز آب چطور است؟» دو ماهی با تعجب به ماهی مسن نگاه می‌کنند. یکی از ماهی‌ها می‌پرسد «آب دیگر چیست؟» این دو ماهی آن‌قدر به جوهر خود عادت کرده بودند که از وجود آن خبر نداشتند.

چه کسانی جوهر درون خود را کشف کرده‌اند؟

صبح از خانه خارج می‌شوید و می‌خواهید تاکسی بگیرید. ماشینی تمیز در مقابل شما می‌ایستد. با احترام نشانی را از شما می‌پرسد. کوچه‌ها و خیابان‌ها را به خوبی می‌شناسد. آرام و امن رانندگی می‌کند. به جای غر زدن در مورد ترافیک و مشکلات رانندگی، از مصاحبت با شما لذت می‌برد. با این وجود بیشتر حواسش به رانندگی است. رفتار او بیشتر از آن که شبیه به یک راننده تاکسی عادی باشد، به کسی شباهت دارد که همین چند روز پیش در گاراژ شخصی‌اش ماشین را اختراع کرده است. خوشحال و سرزنده است و از لحظه‌لحظه پشت فرمان بودن لذت می‌برد.

ممکن است شما شماره تماس او را بگیرید و همیشه به جای گرفتن یک تاکسی ناشناس به او تلفن کنید. ممکن است این راننده خوش‌ذوق را به دوستا‌نتان هم معرفی کنید. وقتی راننده‌های دیگر در گرمای تابستان به دنبال مسافر می‌گردند، راننده محبوب شما حتی یک لحظه هم بیکار نمی‌ماند. همه دوست دارند با این راننده سفری امن و آرام داشته باشند. لذت‌بخش‌ترین قسمت، دیدن کسی است که از زندگی‌اش راضی است، لبخند می‌زند و توانسته گوهر درون خود را کشف کند.

شاید همین امروز باید جوهر درون خود را کشف کنید

هیچ‌کس در استعداد و نبوغ لودویگ فن بتهوون تردید ندارد. اما داستان زندگی او، داستانی همیشه رو به جلو و سرشار از نبوغ و خلاقیت نیست. برخلاف چیزی که توقع داریم زندگی بتهوون مملو از درد و رنج و تنهایی و بیماری بود.

بتهوون تقریبا هیچ استعدادی در ادبیات نداشت. او حتی در نوشتن نام خود هم مشکل داشت و چندین بار نام خودش را غلط نوشت. اولین معلم موسیقی او پدرش بود. مردی الکلی که او را به زورِ کتک به سمت آموزش موسیقی سوق می‌داد. پدر در مورد سن لودویگ دروغ می‌گفت تا مانند موتزارت او را نابغه جلوه بدهد. همین موضوع باعث شده بود تا به بتهوون بخندند و او را دست بیندازند.

اولین معلم جدی او یوزف هایدن بود. اما هایدن وقت زیادی برای بتهوون نگذاشت. هایدن فکر می‌کرد بتهوون آن‌قدری که لازم است استعداد ندارد. لودویگ جوان یادگیری موسیقی نزد هایدن را رها کرد.

تصور کنید در آن تاریخ کسی به بتهوون می‌گفت که تو بزرگ‌ترین آهنگساز در تمام تاریخ بشر هستی. احتمالا بتهوون از شوخی کنایه‌آمیز ناراحت می‌شد.

چایکوفسکی، بزرگ‌ترین آهنگساز روسیه نیز زندگی دشواری داشت. او در مدرسه حقوق درس خواند و بعد کارمند دولت شد. او در سن بیست‌ و یک سالگی یادگیری موسیقی را آغاز کرد. آن روز هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که روزی چایکوفسکی به نمادی برای موسیقی روسیه تبدیل شود.

شاید اگر امروز کسی در مورد جوهر بی‌نظیر درونتان با شما حرف بزند، حرف او را جدی نگیرید. ممکن است جوهر درون شما در یک گوشه از وجودتان فراموش شده باشد. شاید بتوانید آن را پیدا کنید و از شکوفایی استعدادها و احساس‌های خود غرق خوشبختی شوید. اگر کوچک‌ترین شانسی وجود داشته باشد که خواندن کتاب 250 صفحه‌ای «یافتن جوهر درون» مسیر خوشبختی را به شما نشان دهد، به امتحان کردنش می‌ارزد.

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.

  • ناشناس

    من تا به حال این کتاب را نخوانده ام اما بر اساس توضیحات و بخش هایی از کتاب که اینجا اومده به نظرم کتاب خیلی خوب و مفیدی هسته..