اصول علم اقتصاد (قسمت اول: مبادله بین خواب و کار)
مدتها است که فکر میکنم در تمام دنیا هیچ چیز «رایگان» نیست. حتی جایزههای رایگانی که در جعبههای خرید اینترنتی قرار میدهند. حتی دانلود رایگان فیلم و موسیقی.
امروز میخواهم به جای نوشتن درباره «اصول علم اقتصاد» با شما در مورد موضوع مهمی صحبت کنم. موضوعی که این روزها ذهن من را به خود مشغول کرده است. افکاری که نمیگذارد شبها بخوابم و باعث شده تا دید من تقریبا به همه چیز تغییر کند. کسی چه میداند، شاید بعد از شنیدن این داستان زندگی شما هم عوض شود. پس اگر نگران خواب شب خود هستید، بهتر است این مطلب را نخوانید. اما اگر میخواهید ادامه بدهید میتوانید به این نوشته به چشم یک داستان نگاه کنید.
سکههای نامرئی
داستان را از خود شما شروع میکنم. شما در مقابل خواندن این نوشته چه پولی پرداخت خواهید کرد؟ کافی است کمی به این سؤال فکر کنید تا ذهن شما نیز دگیر این مسئله بشود.
ممکن است فکر کنید که این نوشته « رایگان » در اینترنت منتشرشده است و خواندن آن برای شما هیچ هزینهای در پی نخواهد داشت.
اما یک لحظه به تمام هزینههایی که برای خواندن این مطلب پرداخت کردهاید فکر کنید: به پولی که برای خرید لپتاپ، تلفن همراه یا تبلت دادهاید. به هزینه برق، به مقدار کالری غذایی که در همین مدت مصرف میکنید. و به هزاران هزینه دیگر که شما را زنده نگه داشته است تا بتوانید این کلمات را بخوانید.
حتی از این هم گرانتر
اما هیچکدام از هزینههایی که گفتم مهمترین بخش هزینه شما نیست. برای یک لحظه فکر کنید که به جای خواندن این نوشته چه کارهای دیگری میتوانستید انجام بدهید.
مثلا میتوانستید به سینما بروید. تلویزیون تماشا کنید. مطلبی در مورد سرمایهگذاری در بورس بخوانید و با دانشی که کسب میکنید پول در بیاورید. میتوانستید کار کنید. یادگیری یک زبان خارجی را شروع کنید و یا از بین میلیونها صفحه مختلف در اینترنت مطلبی دیگر را برای خواندن انتخاب کنید. مثلا مطلبی واقعا در مورد « اصول علم اقتصاد ».
من هم به جای نوشتن این مطلب میتوانم میلیونها میلیون کار دیگر انجام بدهم. چه طور میتوانم مطمئن باشم که این کار بهترین، مفیدترین، مفرحترین، سودآورترین و هزاران هزارترین دیگر خواهد بود؟! آیا واقعا این « بهترین انتخاب ممکن » در جهان است؟!
واقعا نمیدانم چه لپتاپی بخرم!
از وقتی که به این موضوع فکر کردهام تصمیم گرفتن برایم بسیار دشوار شده است.
دوستانم میدانند که شش ماه است که میخواهم یک لپتاپ بخرم. اما نمیتوانم فقط یک مدل را از بین هزار مدل موجود انتخاب کنم.
هر بار پیش از خرید به این موضوع فکر میکنم که انتخاب یک دستگاه به معنی کنار زدن هزاران دستگاه دیگر است. گزینههای ارزانی وجود دارد که اگر آنها را انتخاب کنم، با پول باقی مانده میتوانم کارهای جالب دیگری بکنم.
اما اگر یک گزینه گران قیمت را انتخاب کنم، هرچند ویژگیهای بسیار جذابی را در اختیار خواهم داشت، ممکن است حسابی به مشکل بر بخورم و مجبور شوم از تمام کارهای جالب دیگری که در ذهن دارم صرفنظر کنم.
از یک طرف یک دستگاه قدرتمند با بازیهای هیجانانگیز خیلی وسوسه کننده است. از طرف دیگر باید یک جفت کفش جدید، یک کیف کوله و چند تیشرت نو هم بخرم.
«اگر یک هزار تومنی بیشتر برای خرید لپتاپ بدهم، باید از خرج کردن هزار تومن روی بینهایت کالای دوستداشتنی دیگر صرفنظر کنم.»
«اگر یک هزار تومنی بیشتر برای خرید لپتاپ بدهم، باید از خرج کردن هزار تومن روی بینهایت کالای دوستداشتنی دیگر صرفنظر کنم.»
این تصور وحشتناک است.
فقط یک وعدهغذای مجانی
کابوسهای من به همینجا ختم نمیشوند. مدتها است که فکر میکنم در تمام دنیا هیچ چیز « رایگان » نیست. حتی جایزههای رایگانی که در جعبههای خرید اینترنتی قرار میدهند. حتی دانلود رایگان فیلم و موسیقی.
امشب یکی از دوستانم من را برای شام دعوت کرده است. به نظر میرسد شام امشب مجانی است. در حالت عادی ممکن بود حدود 20 هزار تومن برای شام هزینه کنم که حالا این پول خرج نخواهد شد.
اما اگر به جای بیرون رفتن بتوانم در خانه بمانم و کاری کنم که حداقل 21 هزار تومن پول در بیاورم، قبول کردن دعوت دوستم باعث میشود که «ضرر» کنم.
از طرف دیگر اگر از خانه بیرون بروم، نمیتوانم فوتبال تماشا کنم. نمیتوانم از قهوه خانگیام لذت ببرم. نمیتوانم به حد کافی استراحت کنم و فردا با انرژی سر کار حاضر شوم.
اگر انتخاب کنم که شام را با دوستم بخورم، انتخاب کردهام که هزاران هزار کار ممکن دیگر را انجام ندهم. کارهایی که خیلی بیشتر از بیست هزار تومن برایم « ارزش » دارند.
شب را در هتل بخوابم یا نه؟
بهاحتمال زیاد امشب دعوت دوستم را قبول میکنم. اما « بده بستان »هایی وجود دارد که اینقدر ساده نیستند. در زندگی مواردی هستند که لازم است یکچیز فدای چیز دیگر شود. مثلا وقتی قرار است « رفاه و خوشی » را قربانی « امنیت و اطمینان » خاطر کنیم.
یادم میآید که یکبار تمام حقوقم را دادم و یکشب در بهترین هتل کشور ماندم و بهترین غذای ممکن را خوردم. آن شب فوقالعاده بود. اما مجبور شدم باقی آن ماه را مثل فقرا زندگی کنم. حتی یک تکه نان خالی هم برای خوردن نداشتم.
آنقدر شرایط سخت بود که ماه بعد یک ریال هم خرج نکردم و سعی کردم تمام پولم را پسانداز کنم. ماه دوم هم به همان اندازه سخت بود چون باز هم حتی یک تکه نان خالی برای خوردن نداشتم.
در آن روزهای دشوار تصور میکردم رئیسجمهور لهستان در سالهای جنگ جهانی دوم هستم. میتوانستم تمام درآمد ملی را خرج « رفاه » مردم لهستان کنم و یا همه پولها را برای « ارتش » هزینه کنم: انتخاب بین مردم خوشحال و شکمسیری که خیلی زود همهشان در جنگ خواهند مرد، یا مردمی که بیتردید پیروز جنگ هستند و در خلال جشن پیروزی متفقین از گرسنگی تلف میشوند.
عدالت در نهایت بیرحمی
کلاس چهارم دبستان بودم که من را بهعنوان مربی تیم کلاسمان انتخاب کردند. در کلاس 32 دانشآموز وجود داشت که فقط 6 نفر از آنها خوب فوتبال بازی میکردند. اگر فقط 5 نفر آنها را در تیم میگذاشتم و یک نفر را هم بهعنوان یار ذخیره نگه میداشتم بیتردید با شش پیروزی، قهرمان مدرسه ابتدایی-راهنمایی میشدیم. بعد بهعنوان جایزه همه بچههای کلاس را به اردو میبردند که « به نفع همه » بود.
انتخاب اعضای تیم خیلی ساده بود. چرا که این شش نفر بیشترین « کارایی » ممکن را داشتند. اما خیلی زود یک مشکل جدی پیش آمد. وقتی فهرست اولیه بازیکنان را ارائه کردم، به غیر از خودم و اعضای ششنفره تیم تمام 25 دانشآموز دیگر با من دشمن شدند. بچهها میگفتند انتخاب من «عادلانه» نبوده است.
آنها میخواستند که من اسم همه را در فهرست بگنجانم و در هر بازی از پنج نفر مختلف استفاده کنم. در این صورت تنها یک بازی (بهاحتمال زیاد در مقابل تیم کلاس اول) را میبردیم و آخر میشدیم. بعد هم بچهها به خاطر اینکه اردو را از دست داده بودند با من دشمن میشدند.
آن روزها مبادله بین « عدالت مطلق » و « کارایی محض » سختترین انتخاب ممکن بود. برای همین از سمت مربی انصراف دادم و دروازهبان تیم شدم. گفتن ندارد که تیم کلاس ما با بیشترین گل خورده، آخر شد.
کمی هم درباره اصول علم اقتصاد
اجازه بدهید چند کلمهای هم در مورد اصول علم اقتصاد بگوییم. به هر حال قرار بود در مطلب امروز راجع به اصل اول این علم صحبت کنیم. سعی میکنم صحبت را در چند جمله خلاصه کنم.
اصل اول اقتصاد « اصل بده بستان » (یا مبادله یا مصالحه یا انتخاب و یا trade-off ) است. این اصل توضیح میدهد که مردم همیشه در موقعیت انتخاب هستند و انتخاب هر موقعیت به معنای کنار زدن بینهایت انتخاب دیگر است.
به دست آوردن هر چیز معادل است با فدا کردن خیلی چیزهای دیگر.
به همین دلیل است که دولتها در کنترل « تورم »، « نرخ بیکاری » و غیره با « چالش » رو به رو میشوند. چون مثلا پایین آوردن نرخ تورم به طور موقتی نرخ بیکاری را افزایش میدهد.
در اقتصاد به انتخاب بین امنیت و رفاه مصالحه « کره- تفنگ » میگویند. در این تعبیر کره نمادی برای رفاه و تفنگ نمادی برای امنیت است.
همچنین مبادله بین « عدالت- کارایی » و یا « محیطزیست- سطح درآمد » از مبادلههای مشهور این علم هستند. مانند آلمان نازی که برای به دست آوردن کارایی بیشتر عدالت را فدا کرد یا مانند چین که در آن محیطزیست قربانی بالا رفتن سطح درآمد شد.
مردم همیشه در موقعیت انتخاب هستند و انتخاب هر موقعیت به معنای کنار زدن بینهایت انتخاب دیگر است.
در عمل یکی از مهمترین کارهای اقتصاددانان پیدا کردن نقطهای بهینه در بین دو حالت حدی است. آنها برای بالا بردن کارایی جامعه، فقرا را فراموش نمیکنند و باهدف حمایت از اقشار کمدرآمد، زحمت تمامی افراد سختکوش را نادیده نمیگیرند.
آنها نه دوست دارند همه مردم با شکست در جنگ کشته شوند و نه از گرسنگی و بیماری بمیرند. اقتصاددانان همچنین از اصل اول نتیجه میگیرند که « هیچ غذایی مجانی نیست. »
سخن آخر
هنوز هم نمیتوانم شبها بخوابم. به خصوص وقتی فکر میکنم که به جای خوابیدن چه کارهای دیگری میتوانم انجام بدهم. فکر کردن به تمام گزینههای موجود باعث میشود که به سختی بتوانم فقط یک چیز را انتخاب کنم. شما نیز به جای خواندن در مورد اصول علم اقتصاد میتوانید کارهای جالب دیگری انجام دهید. امیدوارم شما بتوانید در نهایت بهترین انتخابها را داشته باشید.
نظرات