هیتلر میتوانست هیتلر نباشد اگر&#۸۲۳۰;
زندگی پر از بازیهای مختلف است. شما روزانه در رُلهای متفاوتی در حال بازی کردنِ بازیهای زیادی هستید. همانطور که مشخص است، این انتخاب هر یک از بازیکنان است که نتیجه یک بازی را رقم میزند. اگر تمام مردم دنیا هیچگونه مشکل معیشتی چون گرسنگی، بیماری و فقر را نداشته باشند و در شرایط ایدهآل
زندگی پر از بازیهای مختلف است. شما روزانه در رُلهای متفاوتی در حال بازی کردنِ بازیهای زیادی هستید. همانطور که مشخص است، این انتخاب هر یک از بازیکنان است که نتیجه یک بازی را رقم میزند. اگر تمام مردم دنیا هیچگونه مشکل معیشتی چون گرسنگی، بیماری و فقر را نداشته باشند و در شرایط ایدهآل اقتصادی زندگی کنند، باز هم دلیلی برای نداشتن حس خوشبختی وجود دارد. خوشبختی و سعادت آن چیزی است که همه میخواهند به آن دست پیدا کنند. انسانها بهطورمعمول عامل اصلی عدم موفقیت و یا به عبارتی خوشبخت نبودن خود را یک عامل بیرونی چون جامعه، جبر جغرافیایی، همسر و فرزندان میدانند.
اما مگر نه اینکه ما خودمان هستیم که بازی زندگیمان را به تعادل میرسانیم؟ به غیر از خود ما چه کسی است که در بازیهای زندگیمان استراتژیها را انتخاب میکند؟ آیا دیکتاتوری از بیرون عامل ناکامیهای ما است و ما را مجبور به انتخاب میکند؟ و یا داستان به شکل دیگری است؟
نظریه انتخاب چه میگوید؟
نظریه انتخاب دقیقا همین مسئله را بررسی میکند. اینکه تمام اتفاقاتی که در زندگی هر شخص رخ میدهد، ناشی از انتخابهای او است، اگر انتخابتان شما را به نقطه درست تعادل که نهایتا حس خوبِ موفقیت و خوشبختی را برای شما به همراه میآورد، نرساند، اشکال از عامل بیرونی نیست. چراکه این شما بودهاید که نهایتا از میان گزینههای پیش رویتان یکی را انتخاب کردهاید.
در نهایت این شما هستید که از میان گزینههای پیش رویتان یکی را انتخاب میکنید.
دقیقا مانند معمای معروف زندانی، هر زندانی مختار است که از بین گزینههای پیش رویش یکی را انتخاب کند و نتیجه ممکن است بهترین چیز را برایش به همراه نداشته باشد و به 5 سال زندان محکوم شود اما نکته پررنگی که وجود دارد، این است که انتخاب را خود شخص کرده است نه کس دیگری. دیگران نه میتوانند ما را خوشبخت کنند و نه بدبخت. تمام چیزی که از دیگران میتوانیم بگیریم و تمام چیزی که به دیگران میتوانیم بدهیم، اطلاعات است. این اطلاعات نمیتوانند فینفسه و بهخودیخود ما را وادار به انجام کاری یا داشتن احساسی کنند.
چرا بدبختیها را انتخاب میکنیم؟
اطلاعات وارد مغز انسان میشوند و مغز آنها را پردازش میکند و سپس تصمیم گرفته میشود. نظریه انتخاب میگوید، ما بیشتر از آن چیزی که فکرش را میکنیم بر خود و زندگیمان تسلط داریم. بهطور مثال اگر فرزندتان کار اشتباهی انجام دهد شما میتوانید چند استراتژی برای مقابله با این رفتار اتخاذ کنید. اگر بر سر او داد بزنید و او را تهدید کنید، ممکن است منافعتان کاهش یابد و اوضاع بدتر شود. در این حالت شما انتخاب بدی کردهاید و باعث بدتر شدن اوضاع شدهاید. اما شاید انتخاب مناسب این باشد که با او صحبت کرده و علت کار اشتباهش را بپرسید. بهترین راه یادگرفتن نظریه انتخاب این است که متوجه شویم چرا بدبختیها و ناکامیهایی که در زندگیمان اتفاق میافتد، انتخاب میکنیم.
ما بیش از آنجه فکر میکنیم در خوشبختی و بدبختی خود نقش داریم.
زمانی که دچار افسردگی میشویم تصور میکنیم که کنترلی بر این حالت خود نداریم و برای رسیدن به نقطه تعادلِ سابق به داروهای اعصاب متوسل میشویم اما این باور غلط است. ما بر روی دردها، ناراحتیها، احساسات ناشی از عدم موفقیت و نظایر اینها تسلط داریم. داروهای اعصاب شاید مشکل افسردگی را حل کنند اما چیزی که باعث و به وجود آمدن این حس بدبختی شده است را حل نمیکنند. درنتیجه در اقتصاد، روانشناسی و علومی که با انسانها سروکار دارند، همواره به بررسی تصمیمات مختلف انسانها پرداختهاند.
حس قدرتطلبی: دوستداشتنی انکارناپذیرِ تمام انسانها
نیاز به قدرت در تمام انسانها وجود دارد و نمیتوان آن را انکار کرد. ما میخواهیم برنده شویم، کارها را اداره کنیم، حرف خود را به کرسی بنشانیم و به دیگران بگوییم چهکار کنند و ببینیم آیا آن کار را انجام میدهند یا خیر؟ بسیاری از افراد برای ارضای این حس قدرتطلبی به هر کاری روی میآورند و مرتکب هر رفتاری میشوند. انسانها این نیاز را به شکلهای مختلف پاسخ میدهند و نحوه پاسخگویی به این نیاز در طول تاریخ بشریت شرایط متفاوتی را در جوامع مختلف به وجود آورده است. در ادامه به معرفی راههای پاسخگویی به نیاز قدرتطلبی میپردازیم و بررسی میکنیم چرا یک انسان تبدیل به دیکتاتور محض میشود و کسی دیگر به یک فردِ خیّر و انساندوست تبدیل میشود؟
1- انسانهای Power on
شکل اول، انسانهای Power on هستند. این افراد قدرتشان را بر دیگران اعمال میکنند و با كنترل ديگري يا ديگران احساس قدرت ميكنند. تذكر دادن به ديگران، غر زدن، ايراد گرفتن و مجبور كردن ديگران به كارهايي كه به گمان اين افراد به صلاح آنها است، نمونه اين رفتارها است. این افراد ممکن است در هیبت مادر خانواده، معلم، دوست و یا رئیسجمهور ظاهر شوند.
این افراد قدرتشان را بر دیگران اعمال میکنند و با كنترل ديگري يا ديگران احساس قدرت ميكنند.
نکتهای که وجود دارد این است که اگر در جامعهای افراد اینگونه به نیاز قدرتطلبی خود پاسخگو دهند. مسیر توسعه در آن کشورها با مشکل جدی روبهرو میشود. چراکه این اشخاص میخواهند در تمام بازیهایی که شرکت میکنند، نتیجه به نفعشان باشد. درنتیجه برای رسیدن به این خواسته دست به هرکاری میزنند، آزادی سایر افراد را میگیرند، حریم خصوصیشان را نقض میکنند و زندگیشان را با اجبار و زور همراه میکنند.
2- انسانهای Power with
شکل دوم انسانهای Power with هستند. این افراد قدرت را با دیگران تجربه میکنند. مثل وقتي كه شما قرار است، تصميمي بگيريد كه نتيجه آن بر روي همسر يا فرزندتان هم اثر ميگذارد، آنگاه نظر و خواست آنها را هم در نظر ميگيريد و حتي به نظر آنها عمل ميكنيد.
درواقع انسانهای Power with به ديگري هم فرصت مخالفت و اظهارنظر و تصميمگيري ميدهند و این حس قدرتطلبی را با دیگران به نتیجه میرسانند. این افراد نیز ممکن است در یک جامعه باعث چندقطبی شدن آن شوند و باعث شوند افراد در گروههایی جدا به ارضا حس قدرتطلبی خود بپردازند. این اتفاق ممکن است باعث تضاد منافع گروههای مختلف با یکدیگر در جامعه شود.
3- انسانهای Power within
شکل سوم، افرادِ Power within هستند. این افراد برای ارضا نياز قدرت، نه قدرتشان را بر ديگران اعمال ميكنند و نه با دیگران آن را تجربه میکنند. بلكه قدرت دروني خويش را افزايش ميدهند. مثل وقتي كه فردي با بالا بردن دانش يا مهارتي در خود احساس توانمندي و قدرت ميكنند. این افراد حتي اگر از ديگران هم تحسيني دريافت نكنند، اهميتي نميدهند چراکه تحسین دیگران به آنها حس قدرت نمیدهد.
ون گوگ نماد مردی قدرتمند است که هرگز به دنبال تحسین دیگران نبود.
معیارهای آنها کاملا با این موضوع تفاوت دارد. افرادي كه در ارتقا دانش و فرهنگ بشر نقش مهمي بازي كردهاند، نياز به قدرتشان را از روش سوم برآورده كردهاند. افرادي مثل اديسون، انيشتين، سقراط، نويسندهها، شاعران و هنرمندان بسياري در طول تاريخ و یا كساني كه حتي مشهور هم نشدهاند اما قدرتمند بودهاند.
قدرتطلبانی که کشور را در مسیر توسعه قرار میدهند
همانطور که گفته شد، برخی از قدرتطلبیهای انسانها در راستای حفظ مصالح عمومی است. بهطور مثال پزشکی که جان یک انسان را نجات میدهد یا شیوه درمانی جدیدی را ابداع میکند اگر چه احساس قدرت میکند، این حسِ قدرت او به پیشرفت جامعه کمک کرده است. جامعه توسعه پیدا میکند که در آن مردم حس قدرتطلبی خود را از طریق سوم برآورده میکنند. آنها بیشتر به فکر مصلحت کلی جامعه هستند، میدانند که چگونه با یکدیگر همکاری کنند، تعامل کنند، سرمایهگذاری مشترک کنند، به حریم خصوصی یکدیگر احترام بگذارند.
زشکی که جان یک انسان را نجات میدهد یا شیوه درمانی جدیدی را ابداع میکند اگر چه احساس قدرت میکند، این حسِ قدرت او به پیشرفت جامعه کمک کرده است.
در این جامعه قدرت یک شخص باعث نگرانی افراد دیگر نمیشود. قدرت داشتن افراد با به خطر افتادن، تهدید شدن، به خطر افتادن آزادی سایر افراد همراه نخواهد بود. در این جامعه افراد همانطور که با خودشان رفتار میشود با دیگران رفتار میکنند. افراد آزادی در تصمیمات خود دارند چراکه هرگاه انسانها آزادی خود را از دست بدهند، خلاقیت سازنده خود را از دست خواهند داد. آزادی باعث میشود افراد خلاقیت خود را ارضا کنند. خلاقیت میتواند در راستای نیازهای ما و افراد جامعهمان باشد. چه کسی از قدرت گرفتن بیل گیتس ناراحت است؟
آرمانشهر با زور به دست نمیآید
مشکل زمانی پیش میآید که گروهی از افراد معتقدند که چیزی که برای خودشان درست است، برای دیگران نیز خوب است و دقیقا نیاز به قدرت خود را از روش اول برآورده میکنند. مواجه با این افراد در هر زمانی و موقعیتی ممکن است اتفاق بیفتد. ممکن است پدرتان چنین شخصی باشد و یا رییس شرکتتان و یا دوست صمیمیتان. اتفاق مهم نحوه انتخاب و تصمیم شما در قبال این رفتار است.
خوشبختی اجباری، تداعیکننده نظریات هیتلر است.
کنترل بیرونی برای افرادی که در دسته اول قرار دارند یعنی افراد Power on، بسیار مطلوب است چراکه آنها از این طریق به تعادل دلخواهی که نیاز دارند دست پیدا میکنند. برای ضعفا نیز موثر است چون که میتوانند با این ذهنیت که هیچ توانایی در انتخاب اوضاع و بهبود آن ندارند، موقعیت خود را توجیه کنند و یا حتی به امید اینکه روزی خودشان نیز به این شکل بتوانند قدرتنمایی کنند این وضعیت را تحمل کنند. اما همانطور که در مقالات پیشین نیز به آن اشاره شد و تئوری انتخاب نیز بر آن تاکید دارد، زمانِ توجیه کردن تصمیمات گرفتهشده با عواملی خارج از خود فرد، به پایان رسیده است. درنتیجه کسانی که چنین افرادی بر آنها فشار میآورند و اعمال قدرت میکنند خودشان این مسیر را انتخاب کردهاند.
نقطه سر خط
دوباره شما را به ابتدای این مقاله برمیگردانم. همانطور که گفته شد، این ما هستیم که بازی زندگیمان را رقم میزنیم. درنتیجه برای پاسخ به حس قدرتطلبی میتوانیم بهترین راه را انتخاب کنیم و آینده بهتری را نیز برای خود و جامعهمان رقم بزنیم.
با نگاهی به تجربه تاریخی در مواجه با این حس متوجه میشویم که کسانی که از مسیر اول نیاز خود را پاسخ دادهاند. هیچگاه محبوبیت اشخاصی که در گروه سوم جای میگیرند را نداشتهاند. دید عموم به آنها خوب نبوده و اگر در هیبت یک رهبر ظاهر شده باشند، سرنوشتشان سقوط و نابودی بوده است و یا اگر در هیبت انسانی عادی اما power on بودهاند، نهایتا طرد شده در تنهایی خود ماندهاند.
نظرات