کد مطلب: ۳۲۲۷۲۹

قیمت و ارزش در فلسفه اقتصادی

قیمت و ارزش در فلسفه اقتصادی

از نظر برخی از اقتصاددان‌ها، سازوکار بازار و به‌طورکلی رفتارهای اقتصادی با مفهوم به اسم ارزش ساماندهی می‌شود. مردم از اجناس ارزان اما باارزش استقبال می‌کنند و کالاهایی را که قیمتشان بیشتر از ارزش آن‌ها است، کنار می‌گذارند. تولیدکنندگان هم با ساختن اجناس گران و کاهش تولید اجناس ارزان قیمت‌ها را متعادل می‌کنند. نکته اینجا

از نظر برخی از اقتصاددان‌ها، سازوکار بازار و به‌طورکلی رفتارهای اقتصادی با مفهوم به اسم ارزش ساماندهی می‌شود. مردم از اجناس ارزان اما باارزش استقبال می‌کنند و کالاهایی را که قیمتشان بیشتر از ارزش آن‌ها است، کنار می‌گذارند. تولیدکنندگان هم با ساختن اجناس گران و کاهش تولید اجناس ارزان قیمت‌ها را متعادل می‌کنند.

نکته اینجا است که ارزش برای همه یک مفهوم مساوی ندارد. من حاضرم برای یک کتاب خوب اقتصادی 70 هزار تومان بپردازم، درحالی‌که برای من یک کتاب بسیار مهم پزشکی، پنج هزار تومان هم گران به نظر می‌آید. برای یک پزشک ماجرا به‌طور کامل متفاوت است.

ارزش کاربردی و ارزش مبادله‌ای

کتابِ فکر کردن سریع و آهسته را خیلی دوست دارم. این کتاب برای من ارزش زیادی دارد. اما اگر این کتاب را به کس دیگر بدهم، در مقابل چه‌مقدار جنس به من می‌دهد؟ به نظر می‌رسد که می‌توانیم ارزش را به دو دسته ارزش کاربردی (Value In Use) و ارزش مبادله‌ای (Value In Exchange) تقسیم کنیم.

بیشتر چیزهایی ارزش کاربردی زیادی دارند، در مبادله چندان ارزنده نیستند. مثلا هیچ‌چیز کاربردی‌تر از آب نیست. اما برای خرید یک نان باید چقدر آب بپردازیم؟ در مقابل چیزهایی که ارزش مبادله‌ای دارند، خیلی به‌کار نمی‌آیند. خریداران الماس و سکه خیلی از خرید خود استفاده نمی‌کنند.

می‌توانیم ارزش را به دو دسته ارزش کاربردی و ارزش مبادله‌ای تقسیم کنیم.

معنای این حرف، بی‌معنی بودن یا تصادفی بودن قیمت‌ها در بازار نیست. اما پیچیدگی سازوکار قیمت‌گذاری ممکن است توهم تصادفی بودن قیمت‌ها را به‌وجود بیاورد. چرا یک ساندویچ 15 هزار تومان است؟ چه چیز قیمت آن را به 17 هزار می‌رساند؟ چرا 17 و نه مثلا 18؟

به نظر می‌رسد تعیین عدد 17 صرفا یک انتخاب تصادفی باشد که به توان خرید مشتری نزدیک است. بعید است که صاحب ساندویچی بهترین قیمت برای حداکثر کردن سود مجموعه را استخراج کرده باشد. اما بررسی‌ها نشان می‌دهد که در بیشتر موارد، قیمت در یک ساندویچی، خیلی به بهینه‌ترین قیمت ممکن نزدیک است.

نگاه کلاسیکی به ارزش

یک شکارچی را تصور کنید که به شکار سمور و گوزن اشتغال دارد. او در یک روز می‌تواند با یک سمور به خانه برگردد. اما در همین مدت می‌تواند دو گوزن شکار کند. قیمت‌گذاری گوزن و سمور ساده است: ارزش دو گوزن برابر است با یک سمور.

در این سیستم قیمت پوست راکن زیاد خواهد بود. چون راکن نایاب است و شکار آن وقت زیادی می‌گیرد. همچنین شکار گرگ، به‌خاطر خطراتی که دارد به دستمزد بیشتر نیازمند است.

ارزش فلسفه اقتصادی

آیا جام طلایی که نمی‌شود در آن آب خورد، ارزنده است؟

اما اگر همه مردم بتوانند به جنگل بروند و برای خود سمور و گوزن شکار کنند، چرا باید کسی برای داشتن کت پوست سمور پول بپردازد؟ چه دلیلی وجود دارد که او خودش سمور شکار نکند و کت ندوزد؟

برای این موضوع دلایل متفاوتی وجود دارد. اولین دلیل تخصص‌گرایی است. او در درست‌کردن کلاه متخصص می‌شود و شکار را به کسی می‌سپارد که بجای یک سمور در روز، می‌تواند 5 سمور شکار کند. شاید هم شکارچی ورود افراد متفرقه به جنگل را ممنوع کرده باشد تا انحصار کت را در اختیار بگیرد.

تقارن اطلاعات و ارزش

در بازار شهر ری همه می‌دانند که کار لازم برای ساختن یک تبر معادل است با کار لازم برای تولید بیست کیلو گندم. اما یک تاجر هندی، میوه‌ای عجیب را از دهلی به ری می‌آورد. مردم در بازار ری نمی‌دانند برای داشتن این میوه به چند نفر-ساعت کار نیاز است.

مرد رازی (اهل ری) می‌داند که برای رفتن به دهلی و چیدن میوه باید سه‌ماه وقت بگذارد. اما ارزش این میوه برای همه همین مقدار نیست. تاجر دهلوی این میوه را از روی زمین پیدا کرده است. حتی شاید در نزدیکی شیراز نه واقعا از دهلی.

ماجرا تنها به مرد رازی و تاجر دهلوی محدود نمی‌شود. کسی که تابه‌حال به شکار سمور نرفته، چیزی از سختی کار نمی‌داند. شاید شکارچی در مورد دشواری شکار اغراق کند. شاید نادیده‌گرفتن ارزش کار او، قیمت را بی‌اندازه پایین بیاورد.

یک راه ساده برای ایجاد این بی‌تقارنی وجود دارد: زمینی را خریداری کنیم، دور آن را محصور کنیم و اجازه ندهیم احدی وارد آن شود. با ایجاد این انحصار، قیمت، یک عدد تصادفی می‌شود که ما انتخاب کنیم.

پیدایش رانت

از نظر آدام اسمیت هر انسانی آرزو دارد محصولی را درو کند که هرگز نکاشته است. او دوست دارد برای محصولات طبیعی زمین خود هم درخواست اجاره (rent یا رانت) کند. مثلا چشمه‌ای که در زمین او است یا میوه‌های بی‌زحمتی که در آن می‌رویند.

او حتی می‌تواند به خود زحمت برداشت محصول ندهد: هر 10 سیبی که از زمین برداشت کنید، یک سیب به خودتان می‌دهم. سیب به‌طور طبیعی در زمین می‌روید و صاحب زمین با استخدام ده نفر، 9000 سیب در روز گیرش می‌آید. حالا تصور کنید که او مالک زمین است، چون با ملکه نسبت خانوادگی دارد.

از نظر آدام اسمیت هر انسانی آرزو دارد محصولی را درو کند که هرگز نکاشته است.

حالا دیگر قیمت سیب فقط تابع نیروی کاری نیست که برای تهیه آن مورد نیاز است. من نمی‌توانم بگویم که چون در یک روز می‌توانم 1000 سیب برداشت کنم، هر سیب یک‌هزارم دستمزد روزانه من ارزش دارد، چون من هر روز 100 سیب دریافت می‌کنم. در شرایط فعلی، قیمت سیب ده برابر گران‌تر از «قیمت طبیعی» آن خواهد بود.

از طرف دیگر، با تزریق سرمایه و توسعه کشت سیب، قیمت سیب ارزان‌تر از حالتی می‌شود که قرار بود هر کس در جنگل به دنبال سیب بگردد.

ارزش و ریکاردو

از نظر ریکاردو برای سنجش ارزش به یک معیار سنجش نیاز داریم که «خودش دارای ارزش باشد» و «ارزشش تغییر نکند». مثلا برای اندازه‌گیری طول، از معیاری که خودش طول دارد و طولش مدام تغییر نمی‌کند استفاده می‌کنیم. اما ریکاردو هیچ ملاکی برای ارزش مطلق پیدا نمی‌کند.

یک متر برای بیل ‌گیتس و برای رابینسون کروزوئه، یک متر است و همیشه یک‌ متر می‌ماند. اما ارزش در ارتباط انسانی شکل می‌گیرد. رابینسون در جزیره، دلیلی برای قفل کردن در خانه یا قراردادن سنگ‌های زینتی در صندوقچه ندارد.

ارزش اقتصاد فلسفی

برای سنجش وزن، معیاری جهانی وجود دارد.

برای رابینسون کروزوئه اشیا فقط ارزش کاربردی دارند. او یک چکش فولادی را به چکش طلا ترجیح می‌دهد. چون با چکش فولادی بهتر می‌شود میخ کوبید. برای او یک نارگیل ارزشمندتر از همان مقدار طلا است. طلا را که نمی‌شود خورد. بدون حضور شخصی برای مبادله، ارزش مبادله‌ای بی‌معنا است. اما ارزش کاربردی هم بدون اشکال نیست و مدام تغییر می‌کند.

تلاش ریکاردو برای یافتن ارزش مطلق ناکام می‌ماند و در نهایت باید به نسبی بودن ارزش اعتراف کنیم. اما این که قرار است پارامتری نسبی با متری اندازه‌گیری شود که خودش مدام در حال تغییر است، هرگز به معنای بی‌ارزش بودن همه‌چیز نیست. حتی در یک دنیای بدون مبادله.

مارشال و گریز از تله

حرف‌هایی که تا اینجا زدیم رنگ‌وبوهای خطرناکی داشتند. گویی تمام زمین‌داران جهان از طریق روابط ناعادلانه به دارایی‌های نامشروع رسیده‌اند. اما چه می‌شود اگر یکی از کارگرها سیب کم‌تری بخورد، عقل به‌خرج دهد و با دستمزد خود مربا بپزد، پس‌انداز کند و درنهایت قطعه زمینی بخرد و کاسبی‌ای سودآور راه بیندازد؟

مارشال نشان می‌دهد که این تنها نیروی کار نیست که ارزش خلق می‌کند. سرمایه هم می‌تواند مولد باشد. آیا ده نیروی کار متخصص در حضور یا عدم‌حضور سرمایه، به یک اندازه توانایی خلق ارزش دارند؟ آیا حضور سرمایه دستمزد خودشان را متحول نمی‌کند؟

سود، یک هزینه واقعی

در دیدگاه مارشال، اولا ارزش و هزینه الزاما با هم برابر نیستند. یعنی این‌طور نیست که همیشه کالای پرهزینه، ارزنده‌تر باشد.

ثانیا سود، بخشی از هزینه است. یعنی این‌طور نیست که یک شرکت 10 تومان برای تولید یک کالا خرج کند و با افزودن 2 تومان سود به قیمت نهایی برسد. بلکه این دو تومان سود، بخشی از هزینه شرکت است و قیمت تمام شده را به 12 تومان می‌رساند. هر چه باشد هزینه فرصت سرمایه، یک هزینه واقعی است.

شرکت تاجایی که بتواند قیمت را پایین می‌آورد اما نمی‌تواند بدون سود به کار ادامه دهد. چرا؟ گویی این سود، هزینه‌ای است که باید پرداخت شود.

سرمایه‌دار بدون سود، کار نمی‌کند. در این شرایط زمینی درو نشده، که برای کشتش وقت صرف شده است.

ارزش در نگاه مارکس

ذرت و آهن از هیچ نظری به هم شباهت ندارند. یکی خوردنی است و دیگری نه. یکی دوام دارد و آن یکی نه. یکی تنها برای یک‌بار قابل‌استفاده است و دیگری نه. اما اگر قیمت بدهیم که «یک کیلو آهن برابر است با 20 کیلو گندم» یک چیزی این دو موجود کاملا متفاوت را در یک معادله قرار داده است.

چیزی که وجه اشتراک آهن و گندم است، می‌تواند با چیزهای دیگری وجه اشتراک ایجاد کند. این چیز مشترک به صورت یک ماده شیمیمایی یا فیزیکی در کالا وجود ندارد. حتی اگر این اشیا کالای مفیدی باشند، «ارزش کاربردی» آن چیزی نیست که پای آهن، گندم و هنر را به یک معادله باز می‌کند.

از نظر مارکس اگر ارزش کاربردی اشیا را کنار بگذاریم، تنها چیزی که در گندم، آهن و الماس مشترک می‌شود، نیروی کار است و بس. (مواد اولیه و انرژی هم با کار به‌وجود می‌آیند.)

از نظر او تمام کار آدمی در محصولش بروز می‌کند. محصول آن‌قدری ارزش خواهد داشت که توانسته باشد کار را در خودش ذخیره کند. و آن چیز مشترک که به محصولات قابلیت مبادله می‌دهد، کار است.

پرسش اینجا است که آیا سرمایه‌ای که با کار جمع شده باشد، حامل ارزش نیست؟ حتی خود مارکس هم برای این سرمایه ارزش قایل می‌شود و نیروی کار را قابل مبادله می‌داند.

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.