انقلاب نادانی و راز تمدن غرب
اولین و مهمترین انقلاب در تاریخ بشر، انقلاب شناختی (Cognitive Revolution) بود: زمانی که انسانها خود را بهعنوان یک موجود خردمند شناختند و با استفاده از زبان و ارتباطات، خود را از حیوانات معمولی دیگر متمایز کردند. بعد از آن، انقلاب کشاورزی (Agricultural Revolution) رخ داد. وقتی شکارگران و خوراکجویان یکجانشین شدند. انقلاب بعدی، انقلاب
اولین و مهمترین انقلاب در تاریخ بشر، انقلاب شناختی (Cognitive Revolution) بود: زمانی که انسانها خود را بهعنوان یک موجود خردمند شناختند و با استفاده از زبان و ارتباطات، خود را از حیوانات معمولی دیگر متمایز کردند. بعد از آن، انقلاب کشاورزی (Agricultural Revolution) رخ داد. وقتی شکارگران و خوراکجویان یکجانشین شدند. انقلاب بعدی، انقلاب نادانی بود. یعنی وقتی بشریت بهطور گسترده اعتراف کرد که چقدر نادان است.
انقلاب نادانی آغازگر انقلاب صنعتی و محرک اصلی سفرهای اکتشافی متعدد بود. انقلابی که انسان را به موجودی پرسشگر و کنجکاو تبدیل کرد و به دورترین نقاط مثل مکزیک، استرالیا و کره ماه فرستاد. پس از قرنها افاضه فضل، این نخستین بار بود که پادشاهان و دانشمندان اعتراف میکردند که نمیدانند و میکوشیدند تا جواب سوالات بیشمار خود را بیابند.
گودالهای عمیق نادانی
شاید در زمان حیات زرتشت کمتر کسی با رویای فتح فضا به رختخواب میرفت. مردم باستان آسمانها را به حال خود رها کرده و گودالهای نادانی خود را با اسطورههایی خیالی از خدایان و ارواح پر کرده بودند.
کمتر کسی واقعا میخواست بداند که شهابسنگ چیست و با ستاره دنبالهدار چه فرقی دارد. برای آنان تغییر فصلها، اثری از نبرد تاریخی خیر و شر بود. شاید اگر یک روز مردم در میدان شهر جمع میشدند و فروتنانه میپذیرفتند که چیز زیادی نمیدانند، بشر قرنها زودتر برنامه فضا خود را کلید میزد.
مردم باستان آسمانها را به حال خود رها کرده و گودالهای نادانی خود را با اسطورههایی خیالی از خدایان و ارواح پر کرده بودند.
اما حکیمان و فرزانگان کهن، بجای آنکه کوس نادانی بزنند، در تکبر مستغرق بودند. بارزترین مثال از «دانایان بیخبر از نادانیِ» ارسطو بود. بیتردید که ارسطو نقش انکارناپذیری در تاریخ دانش دارد. اما او با دانشمندان امروزی یک فرق بزرگ داشت. ارسطو حتی احتمال نمیداد که شاید دارد اشتباه میکند.
نادانیهای عقلِ اول
این جملات که در زیر میآید شطحیات و هذیانهای دیوانهای مست نیستند. بلکه ارسطو با اطمینان آنها را بهعنوان گزارههای علمی بیان میکرد و پیروانش تا قرنها متعصبانه به آنها ایمان داشتند:
- اقیانوسها مانند دریاچهها در خاک محصور هستند.
- دمای خون مردان از خون زنان بیشتر است.
- تعداد دندانهای زنان از تعداد دندانهای مردان کمتر است.
- بردگان سرشت بردگی دارند و نمیشود سرشت آنها را تغییر داد.
- مارماهیها، صدفها، شپشها و مگسها تولیدمثل نمیکنند بلکه بهصورت خلقالساعه از کثیفیها پدید میآیند. (این باور تا قرن 17م تداوم داشت)
- سنگ به زمین میافتد چون اصلش از زمین است و دود به آسمان میرود چون در اصل آسمانی است.
برای ارسطو شمردن دندان زنان و مقایسه آن با تعداد دندانهای مردان کار سختی نبود. چرا ارسطو حتی یکبار سعی نکرد دندان زنان را بشمرد؟ چون در آن روزگار هنوز انقلاب نادانی رخ نداده بود و مردم تصور نمیکردند که در پارهای از موارد میتوانند اشتباه کنند.
تاریخ هر علمی با نقلقولی از ارسطو شروع میشود.
برای ما درک ذهنیت ارسطو سخت است. چون ما به تردید و کنجکاوی عادت کردهایم. اما آن روزها چنین روحیهای حتی در عاقلترین آدمها وجود نداشت.
جهان تا پیش از انقلاب نادانی
تا پیش از انقلاب نادانی، مسیحیان گمان میکردند که تمام علم موردنیاز بشر در کلیسا و متون مذهبی یافت میشود. اگر متون مقدس در مورد موضوعی حرف نزدهاند، لابد نیازی نداریم که آنها را بدانیم.
در میان مسلمانان، تعدادی معترف به نادانی پیدا شدند که دورانی طلایی در علم و اقتصاد اسلامی را رقم زدند. اما بسیاری از علمای دینی در دوران کهن حتی احتمال نمیدانند که ناشناختههایی در آنسوی اقیانوس آرام یا دورتر از سیاره اورانوس وجود داشته باشد که ما از آن کاملا بیخبر هستیم.
در آن روزگار عدهای هم بودند که به نادانی خود واقف بودند. اما گمان میکردند که میتوانند جواب تمام سوالات خود را نزد حکیمان یا در کتابهای آنها بیابند.
امروز برای مردم دنیا آشکار است که در مورد بسیاری از مسائل نادان هستند و علم هم هنوز به آنها پی نبرده است. در نظر مردمِ امروز، خطاپذیری علم، رد شدن نظریههای قدیمی و وجود ناشناختههای بسیار باعث بیاعتبار شدن دانش و تنزل مقام دانشمند نمیشود.
انقلاب نادانی چه کرد؟
هشتصد سال پیش، نقشههای محمد الادریسی به نظر کامل میآمدند. اینطور نبود که ادریسی بگوید اینها نواحی شناختهشده هستند و نقاط ناشناخته را برای کاشفان خالی بگذارد. الادریسی «هرچیز» که تا آن روز کشف شده بود را بهعنوان «همهچیز» فرض و ترسیم کرد.
در این نقشه از ادریسی دریای خزر در جنوب و خلیج فارس در بالا قرار دارد.
انقلاب نادانی باعث شد که اروپاییها به آمریکا بروند و در همان نقطه باقی نمانند. بلکه به کشف مناطق جنوبیتر بپردازند و دانه کاکائو، وانیل، سیبزمینی و گوجهفرنگی را کشف کنند. (جالب اینجا است که ما قیمه را غذایی باستانی میدانیم، درحالیکه گوجه و سیبزمینی پدیدههای نسبتا جدیدی هستند. حافظ و سعدی هرگز قیمه، دیزی و سالاد شیرازی به سبک امروزی نخورده بودند.)
پیش از آنکه اسپانیاییها به مکزیک و بعد به آمریکایی جنوبی بروند، امپراتوریهای آزتک و اینکا در این سرزمینها حاکم بودند. اسپانیاییهای کنجکاو و جویای دانایی هر دوی این امپراتوریها را کشف و البته سرنگون کردند.
اما نکته عجیب اینجا است که آزتکها و اینکاها با وجود فاصله اندک، از وجود هم بیخبر بودند. آنها هرگز از خودشان نپرسیده بودند که آنسوی مرزهای کشورشان چه خبر است. برای آنها سوال هم پیش نمیآمد. هر دو تمدن فکر میکردند که پهنه گیتی را بهخوبی میشناسند و گمان میکردند که بر تمام جهان سلطنت میکنند.
(احتمالا وقتی کوروش هم خود را شاه جهان میخواند از وجود پادشاهان چینی، هندی و مکزیکی بیخبر بود.)
آزتکها و اینکاها نه از وجود اسپانیاییها خبر داشتند و نه احتمال میدادند که مردمانی از اروپا روزی سرزمینهایشان را فتح و مردمشان را قتلعام کنند. چیزی که اینکاها و آزتکها را نابود کرد، بیشتر از سلاحهای فولادین اسپانیایی، بیخبری آنها از نادانیهایشان بود.
پیدایش اولین نادانها
انقلاب نادانی در اروپا آغاز نشد. وقتی انوشیروان از بزرگمهر پرسید که آیا تو همهچیز را میدانی او پاسخ داد «نه ای خدایگان، همهچیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند.»
یکی از بزرگترین گردهمایی این خردمندانِ معترف، در رصدخانه مراغه شکل گرفت. عبدالرحمن صوفی رازی (مردی از اهالی شهر ری) به دنبال درک مدار حرکت سیارات بود، در مورد دلیل شکلگیری رنگینکمان سوال میکرد، به کتاب قانون ابنسینا ایراد میگرفت و برای نخستین بار تردید کرد که تمام اجرام آسمانی فقط ستاره و سیاره باشند. او کهکشان آندرومدا و ابرهای ماژلانی را شناسایی کرد.
همهچیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند.
برخلاف ارسطو، عبدالرحمن نادانیهای خود در مورد مدار سیارات را با خیالبافی پر نکرد. بلکه به آیندگان وصیت کرد که برای یافتن جواب این معما تلاشهای او را ادامه دهند.
اینها اولین معترفان به نادانی بودند. اما تا پیش از انقلاب نادانی، تعداد افرادی مثل بزرگمهر، عبدالرحمن و خواجهنصیرالدین طوسی بسیار اندک بود.
لشکر قدرتمند نادانها
انقلاب نادانی یک تغییر بزرگ در شکل دنیا پدید آورد. کاشفان و جهانگردان اروپایی وقتی به سرزمینهای جدید میرفتند، با خود مُبلِّغ نمیبرند و نمیکوشیدند که باورها، رسوم و علم بیانتهای خود را به مردم بومی بدهند. آنها با خود دانشمندانی میبردند و میکوشیدند از مردم محلی اطلاعات جمع کنند.
وقتی نادر هندوستان را فتح کرد، گروهی از دانشمندان را به هند نفرستاد تا زبان، فرهنگ، ادیان، گیاهان، حیوانات، غذاها و جغرافیای هند را موردمطالعه قرار دهند. اما انگلیسیهایی که هند را فتح کردند زیروبم این کشور را کاویدند.
نادر، آخرین جهانگشای شرق
نادر طلاهای هندی را به ایران آورد. انگلیسیها معادن عمیق و جدیدی در هند کشف کردند و انقلابی در اقتصاد انگلستان و صد البته اقتصاد هند بهوجود آورند. نادر زبان هندی یاد نگرفت و با خود سیتار و طبلا را به ایران نیاورد. انگلیسیها بر روی زبانهای منقرضشده هندی تحقیق کردند. نادر از نادانی خود به تنگ نیامده بود. بلکه او کوشید تا هندیها را با شعر و فرهنگ والای فارسی آشنا کند، بدون آنکه به شعر و فرهنگ والای هندی علاقهای نشان دهد.
تختجمشید، بدون حضور جمشید
تا پیش از قرن نوزدهم ایرانیان درک درستی از تختجمشید، نقش رستم، گنجنامه همدان و کتیبه بیستون نداشتند. این خطوط برای آنها مجهول بود، اما کسی هم تلاش نمیکرد که از روی کتیبه بیستون بخواند یا به اسرار نقش برجستهها پی ببرد.
گودال نادانی ایرانیان با افسانه پر میشد. آنها بجای آنکه راز داریوش و خشایارشا را کشف کنند، پارسه را به شاهی خیالی به نام جمشید نسبت میدادند. کردهای محلی بهخوبی با کتیبه بیستون و طاقبستان آشنا بودند. اما کسی نمیخواست راز آنها را آشکار کند.
مقبره کوروش کشف جدیدی نبود. با این تفاوت که محلیها فکر میکردند این مکان، مقبره مادر حضرت سلیمان است و مردها را از ورود به آن منع میکردند.
بعد از دویست سال تلاش اروپاییها بالاخره «هنری راولینسون» اولین کسی بود که متن کتیبه را ترجمه کرد. چرا در طول دو هزار و سیصد سال کسی بهاندازه راولینسون برای ترجمه این متن کنجکاو نشده بود؟ به همان دلیلی که شاهعباس صفوی و کریمخان زند برای بازدید از قاره جدید (آمریکا) کنجکاو نشدند، با آنکه توان رفتن به آنجا را داشتند.
و این جماعت دانا!
وهم دانایی تنها به دربار و کلیسا محدود نمیشود. جهل مرکب در اروپا هم یافت میشود و البته در مواردی فاجعه آفریده است.
کمونیستها حتی یکدرصد احتمال نمیدادند که مارکس در مورد «حقایق انکارناپذیر اقتصاد» اشتباه کرده باشد. آنها ناکامی نظامهای کمونیست را به گردن مجریان آنها یا دشمنی نظامهای سرمایهداری میاندازند، بیآنکه لحظهای به کتاب سرمایه و تعالیم مارکس شک کنند.
هیتلر مطمئن بود که نظریه داروین و نظریه مهاجرت بزرگ آریاییها صحیح است و باور داشت بلوندهای آریایی نژاد برتر هستند. او گمان میکرد همین آریاییها بودند که شکوه ایران و هند باستان را رقم زدند، اما نسل ایرانیان با اعراب و ساکنین محلی پیوند خورد، موهای طلاییشان تیره گشت و شکوه آریایی آنها برای همیشه از دست رفت.
هیتلر میخواست اروپاییها را از شر ژنهایی معیوب که خون پاک ایرانیها و هندیها را به فساد کشیده بود، نجات دهد. از نظر او مقابله با نژادپرستی، مقابله با طبیعت بود که نتیجهای جز مرگ ندارد. او حتی یک لحظه به این افکار پوچ خود شک نکرد.
آینده از آن کیست؟
روزگاری بود که اروپاییها به آفریقا سفر میکردند، متون پارسی را میخواندند، جانوران هندی را موردبررسی قرار میدادند، گوجهفرنگی پیدا میکردند و زبان چینی میآموختند. هنری راولینسون به مردم کرمانشاه نگفت «لطفا انگلیسی حرف بزنید». او مترجم استخدام نکرد. میگویند او فارسی و کردی را خیلی خوب صحبت میکرد.
اما این روزها دارد اتفاق دیگری میافتد. مردم کشورهای دیگر هستند که انگلیسی یاد میگیرند. تعداد انگلیسیزبانانی که زبان دوم بلد هستند بهمراتب کمتر از خارجیهایی است که دو یا سه زبان میدانند.
مردم کشورهای دیگر به اروپا میروند تا فروتنانه از آنها یاد بگیرند، اروپاییها با تفرعن آماده هستند تا مردم کشورهای جهان سوم را با موهبتهای دموکراسی و سرمایهداری آشنا کنند. ایرانیها بهخوبی با مایکل جکسون، همبرگر، مکبث، سیمپسونها، گوگل و موزه ویکتوریا و آلبرت آشنا هستند. اما آمریکاییها چقدر در مورد فرهنگ و تمدن ایران، هند، چین و تبت اطلاعات دارند؟
ورق دارد بر میگردد. اروپا و آمریکا دارند در وهم دانایی خود فرو میروند و میخواهند مردم دنیا را آگاه کنند، درحالیکه مردم جهان فروتنانه دارند آموزههای غربی را با میراث ناملموس خود ترکیب میکنند. شاید آینده متعلق به کسانی باشد که برای دانایی تشنهتر هستند. کسی نمیداند.
نظرات