کد مطلب: ۳۸۸۷۴۸

رمان بخوانید تا اقتصاد بفهمید

رمان بخوانید تا اقتصاد بفهمید

رمان و به‌طورکلی داستان، یکی از مهم‌ترین ابزارهای کار یک دانشجوی علاقه‌مند به اقتصاد است. به دلایلی که خواهیم گفت، تنها با خواندن کتاب‌ها و روزنامه‌های اقتصادی قادر به درک درست علم اقتصاد نخواهید بود، مگر آن‌که به اندازه کافی رمان بخوانید. این موضوع یکی از مهم‌ترین کاربردهای ادبیات داستانی را برای ما افشا می‌کند

رمان و به‌طورکلی داستان، یکی از مهم‌ترین ابزارهای کار یک دانشجوی علاقه‌مند به اقتصاد است. به دلایلی که خواهیم گفت، تنها با خواندن کتاب‌ها و روزنامه‌های اقتصادی قادر به درک درست علم اقتصاد نخواهید بود، مگر آن‌که به اندازه کافی رمان بخوانید.

این موضوع یکی از مهم‌ترین کاربردهای ادبیات داستانی را برای ما افشا می‌کند و باعث می‌شود بیش از پیش بتوانیم آثار ماندگار ادبی را تجلیل کنیم و البته دست به تولید آثاری ببریم که به بتواند به اقتصاددان‌های آینده کمک کند. اما چطور؟

وقتی آدام اسمیت می‌نوشت

دنیایی را تصور کنید که هنوز در آن آدام اسمیت به شهرت نرسیده و هرکس که می‌خواهد در مورد پول، زمین، کار، سرمایه و سیاست حرف بزند مدام نمی‌گوید «به قول آدام اسمیت».

شاید وقتی به کتاب ثروت ملل و دست نامرئی بازار فکر می‌کنید، آدام اسمیت را با مناسبات جهان امروز بسنجید. اما جهان امروز به شدت تحت تاثیر تعالیم آدام اسمیت است. و شما هرگز قادر نیستید آدام اسمیت را با معیارهای جهانی بشناسید، که به شدت از اسمیت تاثیر گرفته است.

در سال 1796 در استیونتن انگلستان، دختری 21 ساله به نام جین آستن در 400 صفحه به توصیف کامل آدم‌ها و روابط میان بین آن‌ها پرداخت. کتابی به اسم غرور و تعصب که در توصیف مردم و حتی وضعیت اقتصادی انگلستان به شکل اعجاب‌آوری دقیق است.

شما هرگز قادر نیستید آدام اسمیت را با معیارهای جهانی بشناسید، که به شدت از اسمیت تاثیر گرفته است.

در این کتاب سیمای ثروتمندان با دنیای امروزی به شدت تفاوت دارد. آقای بینگلی زمین‌های فراوان دارد. آقای دارسی زمین‌هایی دارد که از محل اجاره آن‌ها سالانه 10 هزار لیر عایدی کسب می‌کند. آقای کالینز بجای زمین، زندگی آسوده خود را بر مبنای رانت کلیسا بنا کرده است.

وقتی زمین و دربار و کلیسا ریشه ثروت بودند، آدام اسمیت داشت از راز ثروت ملل پرده بر می‌داشت. به این ترتیب غرور و تعصب و دیگر آثار ادبی اواخر قرن 18 می‌تواند به درک بهتر ریشه‌های پیدایش کاپیتالیسم کمک کنند.

دنیایی که هنوز جنگ ندیده

شاید به تاریخ بی‌علاقه باشید و ندانید جنگ جهانی اول در چه سالی آغاز شد و با چطور چهره دنیا را عوض کرد. اما محال است که زندگی امروز شما از آتش جنگ نخست بی‌تاثیر مانده باشد. برای آنکه بدانید جنگ چه تاثیری بر امروز گذاشته، باید بدانید که دنیا در آن سال‌ها چطور بود.

«ویلهلم دوم» آخرین امپراتور آلمان (که به آن می‌گفتند قیصر) بود. او پسرخاله همسرِ آخرین امپراتور روسیه (نیکلای دوم) و پسرعمه پادشاه بریتانیا (جرج پنجم) بود. چارلز اول آخرین امپراتور اتریش، محمد ششم آخرین امپراتور عثمانی، تایشو تنو امپراتور ژاپن و ویکتور امانوئل پدرِ آخرین امپراتور ایتالیا، طرف‌های درگیر در جنگ جهانی اول بودند. خیلی با دنیایی که امروز می‌شناسیم فرق می‌کند، نه؟

نیکولاس دوم روسیه

آخرین تزار روس که فامیل درجه یک جرج ششم، هاکون پنجم پادشاه نروژ، کریستین دهم پادشاه دانمارک، کنستانتین اول یونان بود!

یک‌لحظه به جهانی فکر کنید که در آن آخرین نسل از پادشاهان، سلاطین و قیصرها دنیا را بین خود تقسیم کرده‌ و حالا به جان هم افتاده‌اند. چطور می‌توانید دنیای ذهنی عادی‌ترین مردم، چوپانان، دختری شانزده‌ساله و سربازی عاشق‌پیشه را درک کنید، اگر رمان‌های دقیق و موشکافانه نخوانید؟

منظورم فقط رمان‌های تاریخی نیست. کتاب‌هایی مثل سیمای مرد هنرمند در جوانی، دوبلینی‌ها، در جستجوی زمان از دست رفته، پسران و عشاق و راشومون، دریچه‌ای هستند به دنیایی که هنوز زیر سایه‌ این شاهان است و نمی‌داند که چندسال بعد قرار است به تنور بزرگ‌ترین جنگ تاریخ بیفتد.

دوباره رمان و دوباره جنگ

جنگ جهانی تمام می‌شود و بسیاری از کشورها ساختارهای جدید سیاسی پیدا می‌کنند. 1930 یکی از طلایی‌ترین دوران‌های ادبی تاریخ است. کتاب‌هایی مثل: خوشه‌های خشم، بربادرفته، مسخ، دنیای قشنگ نو در کنار آثار بزرگانی جون ویرجینیا ولف، فیتس‌جرالد، فاکنر و همینگوی دورانی شکوهمند را ساختند.

نویسندگانی که جنگ جهانی اول را دیده بودند و البته از شنیدن خبر آغاز جنگ جهانی دوم در بهت فرو رفتند.

از آدم‌های آن زمان چه می‌دانیم؟ مردمی که به جنگ رفتند، چه می‌خوردند؟ چه می‌پوشیدند؟ قبل از آن که کشته‌شدن در جنگ مد شود، جوانان عادت داشتن چطور بمریند؟ نظرشان در مورد سگ‌ها و ماشین‌ها چه بود؟ آیا دنیای خود را شروع حرکتی به سوی دنیای امروزی می‌دیدند یا از اشباع فناوری و پیشرفت‌های علمی کلافه شده بودند؟ چطور به حرف کسی مثل هیتلر یا روزولت، راهی سفری شدند که هیچ بازگشتی نداشت؟ چه ذهنیتی می‌توانست بمب اتم را روی شهری بیندازد و بعد از دیدن آن انفجار مهیب، به زندگی خود ادامه دهد؟

خواندن رمانی مثل خوشه‌های خشم که درست چندماه پیش از شروع جنگ جهانی دوم منتشر شده بود، ریشه‌های خشم دنیای آن زمان را به ما نشان می‌دهد، تا بهتر بتوانیم آدم‌هایی که اسلحه به‌دست در ساحل نرماندی پیاده شدند را درک کنیم.

رمان یا فیلم؟ کدام بهتر است؟

خیلی از ماها جنگ جهانی را از طریق فیلم‌ها و بازی‌های رنگارنگی می‌شناسیم که در همین دو دهه اخیر ساخته شده‌اند. این آثار به دلایل متعدد سوگیری‌ دارند:

  • سازندگان این فیلم‌ها آینده را دیده‌اند و به صورت پیش‌فرض خوب‌ها و بدهایشان را انتخاب می‌کنند.
  • آن‌ها می‌کوشند که نادرستی اندیشه‌های هیتلر را نشان بدهند و در این راستا چرچیل و روزولت را تطهیر می‌کنند.
  • آن‌ها قواعد دنیای امروز را می‌شناسند و با جنسیت‌زدگی و نژادپرستی برخوردی امروزی می‌کنند.
  • آن‌ها به جذابیت اثر خود بیشتر فکر می‌کنند تا به توصیف دقیق انسانی که از احتمال وقوع جنگ کاملا بی‌خبر بود.
  • آن‌ها به عناصری که احتمال وقوع جنگ را نشان می‌داد بیشتر از مهم‌ترین دغدغه‌های انسان پیش از جنگ توجه می‌کنند.
تاریک‌ترین ساعت جنگ جهانی

دنیای امروز با متر امروزی به گذشته نگاه می‌کند.

متاسفانه هالیوود خیلی بیشتر از رمان‌هایی که در همان دوران نوشته شده‌اند، بر تصور ما از دنیای گذشته اثر گذاشته‌اند. این فیلم‌ها «گذشته» را نمایش نمی‌دهند، بلکه «درک ما از گذشته» را به تصویر می‌کشند.

تصویر دنیای ما در آینده

وقتی جان اشتاین‌بک رمان خوشه‌های خشم را می‌نوشت، در زمان خودش زندگی می‌کرد. فناوری‌ای مثل اتومبیل و بانک برایش شگفت‌آور بود و هرگز نمی‌توانست عصر کامپیوتر، انقلاب صنعتی سوم و رمز-ارز را تخیل کند. تمام چهارچوب‌های ذهنی او با 1930 گره خورده بود.

بال‌های ذهن ما هم امروز در هزاره سوم اسیر شده است. فکر می‌کنیم اخلاق به بحث در مورد سیاست‌های حامی فقرا، پاسداری از محیط‌زیست، اندیشه‌های ضدنژادپرستی و تکریم زنان خلاصه می‌شود. فکر می‌کنیم دنیا بیش از حد پیشرفت کرده و از اینجا به بعد اتفاق علمی عظیمی رخ نخواهد داد. برای ما دشوار است که چهارچوب فکری خود را کنار بگذاریم و مستقل از زمان به جهان پیرامون خود بنگریم و تشخیص بدهیم که ما در ابتدای راه رسیدن به آینده هستیم.

وقتی رمان می‌خوانیم می‌بینیم که انسان‌های گذشته، چقدر با ما فرق داشتند. درگیر چه قواعدی بودند که امروز معنی خود را کاملا از دست داده‌اند. چقدر ساده و چه عجیب. در جاهای دیگر می‌بینیم که گذشتگان چقدر شبیه به ما بودند. چقدر عجیب!

دوستی داشتم که می‌گفت ما اختراع‌های مثل کامپیوتر، موبایل و ویدیو گیم را دیده‌ایم. بچه‌های امروز چیز زیادی برای دیدن ندارند. او از جمله اسیران عصر حاضر است که خیلی رمان نمی‌خوانند.

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.

  • ناشناس

    مثل همیشه عالی بود.

  • ناشناس

    ممنون. عالی بود