به گزارش تجارت نیوز، سیاوش شکریان، وکیل دادگستری در کانادا در بخشی از گفتوگو با تجارتنیوز در پاسخ به این سوال که درد جامعه کانادایی چیست، صحبت کرده است.
لیبرالها برای حفظ قدرت دست به هر کاری میزنند
براساس دیدگاه محافظهکاران، سرمایه استفاده از منابع است و ما باید از این منابع استفاده کنیم. البته پالیو جزییات خاصی را ارائه نمیدهد ولی حداقل اینقدر صادق است که میگوید در عمل ما باید این استخراج و استفاده از منابع را بر هر چیز دیگری اولویت دهیم که لیبرالها این را نمیگویند. پس در نتیجه حداقل از بابت اقتصادی که نگاه میکنید میگویید حزب لیبرال اگر نمیخواهد از منابع که بزرگترین دارایی کانادا است استفاده کند پس چه جایگزینی دارد؟ همه مناظرهها را که نگاه میکنید میبینید که لیبرالها مدام از انرژی تمیز حرف میزنند اما جزئیاتی به تو نمیدهد که این انرژی تمیز به نوبه خود از انرژی فسیلی استفاده میکند و هزینه راهاندازی دارد.
مهمتر از همه اینها، لیبرالها 10 سال فرصت داشتهاند که به همه این اهدافی که در موردش صحبت میکنند برسند پس چرا نرسیدند؟ اینها سؤالاتی است که از پلتفرم لیبرال جا مانده است. یعنی به نظر میرسد که لیبرالها بازیشان از جنس همان بازی است که 10 سال پیش دنبال میکردند. نشان میدهد که برای حفظ قدرت دست به هر کاری از جمله دروغ و تناقضگویی میزنند.
درد فعلی کانادا از جنس اقتصاد و عدم امید به آینده است / استاندارد زندگی در کانادا به یک سراشیبی عجیب و غریبی افتاده است
*آیا نظام پارلمانی کانادا مسیر را برای نخستوزیر کانادا فراهم میکند. یعنی آیا (این سیستم انتخاباتی) به درد جامعه کانادایی میخورد؟ این نظام پارلمانی در انگلیس و کرهجنوبی و برخی کشورها و برخی از دولتها قدرت را هدایت میکنند اما آیا این نظام به درد جامعه کانادایی و دموکراسی که کانادا نیازمند آن است میخورد؟
بیایید درد را تعریف کنیم که الان درد کانادا چیست؟ به نظر من این یک سؤال میلیون دلاری است که درد کانادا الان چیست؟ درد کانادا این واقعیتی است که استاندارد زندگی در آن به یک سراشیبی عجیب و غریبی افتاده است. کانادا کشوری است که اگر به نمودار سنی آن نگاه کنید متوسط سنی آن 41 است ولی نرخ مشارکت سیاسی را اگر ببینید کمترین نرخ مشارکت سیاسی بین جوانها است و البته بیشترین مشارکت سیاسی هم بین افرادی است که سنشان بیشتر است.
زمانی که این افراد 32 سالشان بود یعنی 30 سال پیش با یک شغل نسبتاً ساده میتوانستند یک خانه در کانادا خریداری کرده و وام آن را پس داده و خانه را برای خودشان حفظ کنند. یعنی بیمه تأمین اجتماعی را نگه دارید و حقوق بازنشستگی خوبی داشته باشید. یک زندگی آبرومندانه و شرافتمندانه برای خودت و خانوادهات داشته باشی اما حالا چطور؟ الان بعد از گذشت 30 سال آمارها ترسناک است. حتی رؤیای اینکه این گروه سنی بخواهند یک روزی در کانادا خانهدار شوند هم وجود ندارد.
طبقه متوسط در کانادا در حال از بین رفتن است
یعنی در گذشته سیستمی وجود داشت که استفادهشان را کردند و به یک ثباتی رسیدند اما کسانی که الان تازه وارد داستان شده و میخواهند (آیندهشان را در کانادا) بسازند اگر هر چه دارند را وسط بگذارند باز هم به جایی نمیرسند. به نظر من درد اصلی کانادا این است و این درد مختص کانادا نبوده و یک درد جهانی است. یعنی اگر جهان را ببینید (این مشکل وجود دارد) وزیر کار دولت کلینتون خیلی در مورد این قضیه حرف میزند و بامزه هم توضیح میدهد. ولی تمام حرفش این است که توزیع ثروت در جهان به نحوی جلو میرود که طبقات اجتماعی را از هم دور میکند. یعنی قشر متوسط را دارد از بین میبرد. شما یا دارا و یا ندار هستی اما برای قشر متوسط که در این بین قرار دارد اوضاع اصلا خوب نیست و این را به صورت مشخص در کانادا میبینیم.
چند وقت پیش یک نظرسنجی در کانادا انجام شد که براساس آن 50 درصد کاناداییها گفته بودند از نظر اقتصادی کاملاً فلج هستیم. یعنی الان درد کانادا یک درد از جنس اقتصادی و از جنس امید به زندگی در آینده است که برای یک نسلی مطرح است که همینطور جلو میآید و بعد پیرتر شود و بعد تازه نیازهایش جلوه و شکل دیگری پیدا میکند. الان درد این است که جوانها و نسل جدید کانادا نمیتوانند به وضعیت و موقعیتی که نسل بعد از جنگ جهانی به آن رسیدند دست پیدا کنند و شما باید ببینید که چه نظام سیاسی بازتابدهنده این درد است. نظام سیاسی که سرکار آمده و برسرکار نشسته با آن حاشیه امنی که افرادی که در گذشته آن را ساختهاند مسلماً به درد کانادای امروز نمیخورد. اما این معنایش این است که باید این سیستم را عوض کنیم؟ نه لزوماً چرا که یادمان نرود دموکراسی هیچ وقت در هیچ کجای دنیا نتوانسته به جایی برسد که بگوییم این یک دموکراسی پرفکت و کامل است. دموکراسی در بهترین حالت ممکن، یک تجربه در زمان است. اینکه ما این شعور نسبی و این عقل نسبی را داشته باشیم که قبول کنیم همیشه نمیتواند حرف من و حرف ما باشد.
انتظارات ریشهای از دموکراسی با اتفاقی که که الان در کانادا میافتد همخوانی ندارند
*یعنی باید به دیدگاه مخالفین هم پرداخت؟
بله، اگر در یک کشور همه گروهها به دنبال ایجاد مشارکت باشند، همه گروههای یک جامعه باید همه دردهایشان را بگذارند و یک راهحلی هر چقدر هم غیرپرفکت را به دست آورند و از این روند یاد بگیریم و دوباره این روند را جلو ببریم. این تیپ از دموکراسی الان در کانادا وجود ندارد. به همین خاطر هم هست که شما میبینید نرخ مشارکت سیاسی کانادا در مقایسه با کشورهای دیگر دنیا – البته نه آمریکا – ناامیدکننده نیست. مثلاً در حدود 50 تا 64 درصد است. یا نگاه کنید در سال 2015 ترودو با آن همه هیاهو 40 درصد رأی از 65 درصد رای ماخوذه را به دست آورد. بنابراین دولتی که با اکثریت در قدرت قرار گرفت یعنی 45 درصد از 65 درصد آرای مردم، در حالت کلی با 20 و اندی درصد قدرت داشت.
بعد از خودتان سوال میکنید که اگر دولتی با 20 درصد آرا توانست در این 10 سال کانادا را به این وضعیت (اسفبار) برساند، دولتش دارای دموکراسی است و آیا این دموکراسی کارآمد است؟ روی کاغذ که دموکراسی است و من میروم رأی میدهم و رأی دادن هم آزاد است و هر کس که میخواست هم در انتخابات شرکت کرد. ولی آیا این شرایط در واقعیت هم دموکراسی است؟ میبینید که نیست. بعد به این احزاب سیاسی نگاه میکنید و میبینید که به جای اینکه اینها به دموکراسی کمک کنند، خیلیهایشان در روز روشن دروغ میگویند؛ یعنی میگویند که ما میخواهیم به دموکراسی برسیم. از جمله همین حزب لیبرال و جاستین ترودو که یکی از حرفهایی که در سال 2015 طرح کردند این بود که گفتند اصلاح انتخابات یکی از اصلیترین قصههایی است که میخواهم آن را دنبال کنم و به همین خاطر هم به من رأی بدهید.
در کانادا سیستم first past the post را داریم که هر فردی که بیشترین رأی را کسب کند جلو میرود و نسبی نیست. تحقیقات زیادی هم در مورد این تیپ دموکراسی انجام شده اما من الان نمیخواهم وارد این بحث شوم و میخواهم این را بگویم که خود ترودو هم این درد را کشیده بود و یا ادعا میکرد که کشیده و گفت میخواهم این تغییر را ایجاد کنم اما این تغییر به جایی نرسید.
همه افراد دیگری هم که در این مورد حرف می زنند در حد حرف است ولی وقتی به عمل میرسد و وقتی قدرت را به دست میگیرند دوست دارند قدرت متعلق به خودشان باشد. یعنی زمانی که قدرت مورد ارزیابی قرار نگیرد و سیستمی نباشد که اطمینان داشته باشی که آن حس حیوانی و خودخواهی انسانی که در قدرت نشسته، کنترل شود تو بیخیال آن میشوی و سعی میکنی هر کاری را انجام دهی تا این مشارکت ایجاد نشود. چون وقتی این مشارکت ایجاد شود کار تو را برای رسیدن به قدرت دشوار میشود.
متن و ویدئو کامل گفتوگوی علی سیاوش شکریان با تجارتنیوز را اینجا بخوانید و ببینید.