چگونه کودکانی توانا داشته باشیم؟
زندگی کودکی ما تاثیر بسیار زیادی روی دوران بزرگسالیمان دارد. منظورمان هم صرفا شرایط بدی نیست که میتواند برای هرکسی در کودکی پیش بیاید و زندگیاش را تا آخر عمر تحت تاثیر قرار دهد. ما در این مقاله میخواهیم به دو نکتهای اشاره کنیم که اتفاقا ممکن است در خانوادههای معمولی که هم سالم هستند
زندگی کودکی ما تاثیر بسیار زیادی روی دوران بزرگسالیمان دارد. منظورمان هم صرفا شرایط بدی نیست که میتواند برای هرکسی در کودکی پیش بیاید و زندگیاش را تا آخر عمر تحت تاثیر قرار دهد.
ما در این مقاله میخواهیم به دو نکتهای اشاره کنیم که اتفاقا ممکن است در خانوادههای معمولی که هم سالم هستند و هم وضعیت مالی نسبتا خوبی دارند و صرفا به علت ناآگاهی رخ میدهند و زندگی کودکان را برای همیشه تحت تاثیر قرار میدهند، بحث کنیم.
تمجید کردن کودکان
یکی از خصلتهای بد تقریبا همه والدینی که من میشناسم، این است که همه آنها فکر میکنند کودکشان بسیار باهوش است و میتواند از عهده هر چیزی برآید.
این نگاه در کل مشکلی ایجاد نمیکند. اینکه ما به کسی باور داشته باشیم و او را فرد باهوشی بدانیم و فکر کنیم که او میتواند، چیز بدی نیست، اما بهشرط اینکه این نگاه همراه با ملاحظاتی باشد. ملاحظاتی که قیدهای نامرئی ایجاد نکنند.
این ملاحظات چیزهای سادهای هستند؛ مثلا وقتی ما میدانیم کودکان ما توانایی بدنی زیادی ندارند ولی آنها را تشویق میکنیم که میتوانند از پس ورزشهای سخت برآیند، کار ما ظاهرا فقط تشویق آنها برای تلاش بیشتر است.
اما اگر این تشویقها وقتی چشم و گوش بسته انجام شوند، میتوانند مشکلاتی ایجاد کنند؛ مثلا ممکن است باعث شوند کودک خودش را تحتفشار بدنی شدیدی قرار دهد و مشکلات جسمی برایش ایجاد شود.
یا فرض کنید که والدین همواره فرزندان خود را آدمهایی مثبتی بدانند که هیچوقت سیگار نمیکشند. اتفاقی که در این حالت میافتد این است که وقتی این کودک بزرگ شد و مثلا سیگار هم کشید، دیگر آن را از پدر و مادر خود پنهان میکند؛ زیرا والدین آنقدر پیش خودشان باور کردهاند که «بچه من سیگار نمیکشد» که اگر همین جوان یا نوجوان چنین حرفی را به والدینش بزند، آنها حرف او را باور نخواهند کرد.
حتی اگر باور کنند، ممکن است به خاطر همین ذهنیت ثابت و غلط خود، چنان تند واکنش نشان دهند که فرزند آنها تصمیم بگیرید دیگر خیلی از چیزهایی را که واقعیت او هستند، از والدین خود پنهان کند.
این مسئله باعث ایجاد یک شکاف عمیق بین فرزند و پدر و مادر میشود. شکافی که منجر میشود فرزند دائما برای کاهش تنش یا داشتن پذیرش والدین، دروغ بگوید؛ زیرا فکر میکند والدین خود واقعی او را دوست ندارند.
در این حالت اگر این فرد به مسیرهای پر از مشکلی نیز وارد شود، والدین تنها زمانی خواهند فهمید که خیلی دیر شده است.
تمجید از هوش کودکان
آنچه گفتیم شاید واضحترین بخش از نتایج پیشفرضهای ذهنی والدین از کودک است؛ اما این پیشفرضها فقط در این سطح نمیمانند. این پیشفرضها میتوانند ذهنیتی را در کودک به وجود بیاورند که تعیینکننده میزان رشد و پیشرفت او در آینده باشند.
یکی از این پیشفرضهای والدین که میتواند تاثیر به سزایی در میزان یادگیری و پیشرفت فرزند داشته باشد، در مورد هوش کودکان است. وقتی والدین دائما از هوش کودکان خود تعریف کنند و هر موفقیت آنها را بهپای هوششان بگذارند، یک ذهنیت غلط در ذهن کودک شکل میگیرد. ذهنیتی که باعث میشود کودکان فکر کنند هوش چیز ثابت و غیرقابل تغییر است.
در مطالعهای دو گروه از کودکان بهصورت جدا موردبررسی قرار گرفتند.
گروه اول کسانی بودند که پیشفرض ذهنی آنها این بود که هوش مقدار ثابتی دارد؛ یعنی شما از بدو تولد یک ضریب هوشی دارید و تا هنگام مرگ این ضریب هوشی تغییر نمیکند.
گروه دوم کودکانی بودند که ذهنیت آنها رشدمحور بود؛ یعنی بهجای اینکه فکر کنند آدمها از اول باهوش متولد میشوند، اینگونه به مسئله نگاه میکردند که هوش و توانایی چیزهایی هستند که در طول زمان با توجه به شرایط تغییر میکنند.
آنها این ذهنیت را دارند که مثلا اینشتین هم از ابتدا اینشتین نبود و بهواسطه سالها تلاش خود توانسته به چنان هوش و توانایی برسد.
این دو گروه کودکان در طول مسیر آموزشی تفاوتهای فاحشی با یکدیگر داشتند.
۱- تفاوت در هدف
گروه اول یعنی کسانی که ذهنیت هوش ثابت داشتند تلاششان همواره این بود در هرزمانی و با هر هزینهای باهوش جلوه کنند.
در نتیجه اینکه این گروه از انجام دادن کارهایی که ممکن است شکست بخورند، دوری میکردند و از سروکله زدن با هر چیزی که ممکن بود در آن اشتباه کنند، سر باز میزنند.
ازآنجاییکه اشتباه کردن بخشی از مسیر یادگیری است، در نتیجه این گروه از یادگیری چیزهایی جدید باز میمانند.
گروه دوم اما چنین فکر نمیکنند. در نظر آنها اشتباه کردن بخشی طبیعی از مسیر یادگیری بود. در نتیجه آنها باعلاقه بیشتری سراغ ناشناختهها میرفتند و این قضیه باعث میشد از همان کودکی فردی ریسکپذیر باشند که میتواند چیزهای جدیدی به جهان ارائه کند.
۲- تفاوت در معنای تلاش
در نظر کودکانی که هوش را چیز ثابتی میدانند تلاش یکجور عقبنشینی بود که نقص آنها را نشان میدهد. آنها فکر میکردند که اگر فردی توانایی انجام کاری را دارد، دیگر لازم نیست برای انجام آن تلاش کند.
این یکی از بدترین عقایدی است که هرکسی میتواند داشته باشد. این دلیلی است که باعث میشود بسیاری از دانشآموزان نتوانند واقعا تمام پتانسیلهای خود را بروز دهند.
چنین نگاهی باعث میشد آنها تلاش نکنند یا لااقل سخت تلاش نکنند. در همین زمان اما کودکان دیگری که چنین نمیاندیشند تلاش میکردند و روزی که این کودکان گریزان از تلاش مجبور میشدند تلاش کنند، دیگر نمیتوانستند.
در نظر آنها اگر فردی نیاز دارد که خیلی تلاش کند، این تلاش او نشانه آن است که وی توانایی انجام آن کار را ندارد.
در سوی دیگر قضیه برای کودکانی که در نظرشان هوش انسان متغیر است، تلاش چیزی است که باعث میشود تواناییهای آنها بیشتر شود.
شاید این یکی از چیزهایی است که باعث میشود خروجیهای مدرسهها تیزهوشان در ایران در نهایت تفاوت معناداری با خروجی دیگر مدرسهها هم نداشته باشد؛ زیرا کودکانی که در این مدرسهها هستند دائما هم از سوی جامعه و هم از سوی والدین برای هوششان تمجید میشوند و در نتیجه زیاد تلاش نمیکنند.
۳- رفتار دفاعی
در نظر کودکان گروه اول شکست و عقبنشینی، نقصها و محدودیتهای آنها را نشان میدهد در نتیجه آنها سعی میکنند اشتباههای خود را پنهان کنند؛ زیرا با این کار میتوانند از بروز نقصها و محدودیتهایشان دوری میکنند.
چنین ذهنیتی هیچ راهی را برای اینکه آنها بتوانند با چیزهای سخت رو به شوند، نمیگذارد. در نتیجه جراتشان را از دست میدهند، تسلیم میشوند و رفتار دفاعی از خود بروز میدهند.
وقتی این کودکان با موضوع جدیدی روبهرو میشوند و حس میکنند که نمیتوانند از پس آن برآیند معمولا آن را «خستهکننده» توصیف میکنند اما معنی دقیق این عبارت این است «من از سروکله زدن با آن میترسم» و در نتیجه تقصیر را گردن معلم یا محیط میاندازند.
اما در گروه دوم، کودکان میدانند که برای پیروز شدن باید آماده شکست باشیم .
چگونه این ذهنیتها شکل میگیرند؟
یکی از مهمترین راههای ایجاد این ذهنیتها چیزی است که در ابتدا مقاله گفتیم، یعنی تمجید کردن.
چیزی که بسیاری از والدین میدانند این است که تمجید کردن از کودکان به نحوی میتواند باعث افزایش اعتمادبهنفس آنها شود.
اما راستش یک مطالعه پانزدهساله نشان داده است که این تمجید کردنها در اصل به کودکان آسیب میزند. تمجید کردن باعث میشود کودکان فکر کنند که هوش مقدار ثابتی است و اگر از پس کاری برنمیآیند یعنی یا هوش کافی ندارند یا توانایی انجام آن را ندارند. در نتیجه آنها را از رویارویی با چالشها و یادگیری چیزهای جدید دوری میکنند.
چهکار کنیم کودکان توانا شوند؟
آنچه اهمیت دارد این است که والدین فرآیندها و تلاش کودکان را ببیند و تشویق کنند؛ مثلا وقتی فرزندتان به موفقیتی دستیافته، مسئلهای حل کرده یا نمره خوبی در امتحانهای مدرسه گرفته، بهجای اینکه به او بگویید «آفرین. تو خیلی باهوش هستی که چنین نمرهای کسب کردی» باید چنین بیان کنید «آفرین. قطعا تو تلاش زیادی کردی که چنین نمرهای گرفتی».
چنین گفتاری باعث میشود هنگامیکه کودکی نتوانست در درسی نمره خوبی کسب کند، بهجای اینکه به این فکر کند که توانایی آن را ندارد، به این فکر کند که بهاندازه کافی تلاش نکرده است؛ یعنی هنوز بهاندازه کافی در منحنی یادگیری پیش نرفته است.
با این نگاه شاید بتوانیم سیستم نمرهدهی در مدرسهها را نیز تغییر دهیم. به این معنی که بهجای نمرههای صفر تا بیست یا الف و ب، وقتی دانشآموزی نتوانست به حد کافی در امتحانات موفق شود، مثلا در برگهاش بنویسیم «نه هنوز»؛ یعنی هنوز بهاندازه کافی یاد نگرفتهای. هنوز بهاندازه کافی تلاش نکردی و باید دوباره برگردی و تلاش کنی.
چنین دیدگاهی باعث میشود آنها به این فکر کنند که یادگیری هر چیز جدیدی، حل هر مسئلهای و رفع هر مشکلی نیازمند تلاش است و اگر بهاندازه کافی تلاش کنند آن را حل خواهند کرد.
شبکههای اجتماعی و ذهن واکنشی کودکان
مضرات شبکههای اجتماعی و آسیبهای اینستاگرام مبحثی طولانی است که پیشازاین نیز به آن پرداختهایم؛ اما این شبکه اجتماعی و شبکههای اجتماعی مشابه تاثیر دیگری روی ذهن کودکان دارند. تاثیری که باعث میشود، ذهن پرسشگر و جستجوگر آنها خاموش و به ذهن منفعل تبدیل شود.
این شبکههای اجتماعی با دانش روانشناسی و در تلاش برای ایجاد یک حلقه دوپامین معتاد کننده در ذهن ساخته شدهاند. دسترسی گسترده به اینترنت و تلفنهای هوشمند برای همه افراد هم باعث شده است که همه افراد از کودکان تا بزرگسالان تحت تاثیر اثرات منفی آن باشند.
تلاش افراد برای انتشار پستهای جدید، بهروزرسانی و گزارشدهی از اتفاقات روزمره زندگی که واقعا برای بیشتر مخاطبین ما اهمیت ندارد، همه در راستای ارضای حلقه دوپامین ذهنی ما برای لایک گرفتن هستند.
اما در کنار این اینستاگرام باعث ایجاد یک ذهن واکنشی در افراد میشود.
ذهن واکنشی کودکان
اینستاگرام پر از محتوای عملا بیپایان است. تلاش برای جذب لایک در همه افراد باعث میشود، آدمها تمایل داشته باشند، افراد بیشتری را در مجموعه دنبالکنندگان خود قرار دهند. چنین تلاشی نیازمند این است که شما هم همین افراد را دنبال کنید.
این قضیه باعث میشود هرگاه که ما اپلیکیشن اینستاگرام را باز میکنیم با تعداد زیادی از عکسها، ویدئوها و استوریهای جدید روبهرو شویم. ما هم ناخواسته تلاش بیمارگونهای میکنیم که همه آنها را ببینیم، لایک کنیم و نظر بگذاریم.
یعنی ذهن ما منتظر چیزهایی از این دنیای مجازی است که به آنها واکنش نشان دهد. این ذهن واکنشی خود نشانهای از نوعی تسلیم است. تسلیمی که در آن بهجای اینکه ذهن ما خود بخواهید چیزی از نو بسازد، در تلاش است در واکنش به اعتیاد مغز ما به دوپامین، پستی در اینستاگرام تولید کند یا در واکنش به پستهای دیگران عکسالعملی نشان دهد که البته خود همین هم بهصورت غیرمستقیم برای ارضای همان حلقه دوپامین مغز ما است.
اینستاگرام باعث میشود هم ذهن کودکان و هم ذهن بزرگسالان، یک ذهن واکنشی شود. ذهن واکنشی هم ذهنی منفعل است و نه تلاشی برای سروکله زدن با دنیا میکند و نه میخواهد کاری واقعی انجام دهد.
چگونه به کودکان کمک کنیم استعدادهایشان بروز کند؟
با توجه به مطالبی که مطرح کردیم، پاسخ این سؤال مشخص است. دیگر از هوش کودکان تمجید نکنید و فقط آنها را به خاطر تلاش و مداومتشان در کار مورد تشویق قرار دهید.
اینترنت دنیای بزرگی است که میلیاردها موضوع و مسئله خوب و مهم در دنیا برای آن وجود دارند. مسائل جالبی که هم سرگرمکننده است و هم میتوانند به پیشرفت شخصی ما کمک کنند.
راستش در این دنیای بزرگ اینکه ما زمان، انرژی و ذهن خود را صرف چیز بیهودهای همچون اینستاگرام کنیم، چندان معقول به نظر نمیرسد.
نظرات