چرا دانش زیاد میتواند آفت تصمیمگیری و کارآفرینی باشد؟
وقتی ما میخواهیم در مورد چیزی تصمیم بگیریم، میدانیم که باید هر چه بیشتر در مورد آن دانش و اطلاعات داشته باشیم. به همین دلیل از دیگران مشاوره میگیریم و در مورد آن مطالعه میکنیم. اما همین دانش زیاد وقتی بیشازحد باشد، خود یک مانع بزرگ برای یک تصمیمگیری محکم و اجرای آن است. ما
وقتی ما میخواهیم در مورد چیزی تصمیم بگیریم، میدانیم که باید هر چه بیشتر در مورد آن دانش و اطلاعات داشته باشیم. به همین دلیل از دیگران مشاوره میگیریم و در مورد آن مطالعه میکنیم.
اما همین دانش زیاد وقتی بیشازحد باشد، خود یک مانع بزرگ برای یک تصمیمگیری محکم و اجرای آن است. ما در این مقاله میخواهیم به این بپردازیم که چگونه دانش زیاد میتواند آفت تصمیمگیری و کارآفرینی باشد.
اثر دانینگ-کروگر
منحنی دانینگ-کروگر یکی از جالبترین مسائل را در مورد نحوه کارکرد ذهن ما نمایان میکند. این منحنی به ما میگوید چه ارتباطی بین میزان دانش ما از یک موضوع و میزان اعتمادبهنفس ما نسبت به توانایی و آگاهیمان درباره آن موضوع وجود دارد.
هر چه دانش ما نسبت به چیزی کم باشد، اعتمادبهنفس ما در مورد توانایی خودمان یا سوادمان درباره آن موضوع بیشتر میشود. وقتی کمی جلو میرویم و میفهمیم چیزهایی را نمیدانیم و مجبور هستیم آنها را یاد بگیریم، در این حالت شروع به مطالعه آن مطلب میکنیم.
مطالعه ما میزان دانش ما را درباره آن موضوع افزایش میدهد؛ اما مشکل اینجاست که با مطالعه زیاد متوجه میشویم که چه چیزهای زیادی وجود دارد که هنوز بلد نیستیم.
در این میان دو اتفاق میافتد برخی از آدمها به علت همین آگاهی از میزان بیسوادی خود، اعتمادبهنفس خود را نسبت به موضوع از دست میدهند و کار را بهکلی کنار میگذارد؛ اما دسته دیگری از افراد علاقه خود را کنار نمیگذارند و با اینکه در میانه راه اعتمادبهنفسشان را از دست دادند؛ اما تلاش میکنند بیشتر این موضوع را یاد بگیرند.
با این کار دوباره اعتمادبهنفس آنها زیاد میشود و پس از این هرچه بیشتر در مورد آن یاد بگیرند بیشتر اعتمادبهنفس بیشتری پیدا میکند.
منحنی دانینگ-کروگر در مورد یک موضوع خاص است و نه در مورد کارهایی که نیازمند دانش و تخصص در حوزههای مختلف است.
اثر دانینگ-کروگر در کارآفرینی
وقتی بخواهیم اثر دانینگ-کروگر را در مورد یک کارآفرین یا کسی که ایدهای برای یک کسبوکار دارد، اعمال کنیم، به مسائل جالبی برمیخوریم، مثلا وقتی شما میخواهید کسبوکاری راه بیندازید، مستقل از تمام جزئیات آن کسبوکار مطمئن هستید که اجرای آن نیازمند کلی دانش در حوزههای گوناگون از کامپیوتر، مدیریت مالی، تبلیغات و بازاریابی فروش و خیلی چیزهای دیگر است.
به همین دلیل وقتی یک کارآفرین بخواهد کارش را شروع کند ناگهان به وضعیتی میرسد که متوجه میشود که کلی چیز مختلف وجود دارند که یا باید آنها یاد بگیرد یا کسی را پیدا کند که آنها را بلد باشد.
اگر بخواهد آنها را یاد بگیرد مطمئنا انرژی و زمان کافی نخواهد داشت و پیش از آنکه بهجایی برسد، خسته شده و دست از کار خواهد کشید.
اگر بخواهد آن را به دیگران بسپارد، یعنی نیرو استخدام کند، در این حالت یا باید پول داشته باشد یا باید مدیریت بلد باشد و یا هر دو را داشته باشد. مگر اینکه بخواهد مدیری استخدام کند. مدیر هم خود نیازمند پرداخت حقوق است و کارآفرین احتمالا در ابتدای کار هنوز مقدار کافی پول ندارد. در نتیجه دوباره کار به سد بزرگی برمیخورد. سد بزرگی ناشی دانش، دقت و حتی وسواس زیاد.
استارتاپی که لابهلای هوش و دانش، شروع نشد
دوستان زیادی دارم که هرکدام در حوزههای مختلفی تخصص دارند. یکی در حوزههای مالی و سرمایهگذاری در بورس متخصص است. یکی قلم خوبی دارد. دیگری برنامهنویس بسیار خوبی است. یکی فیلمنامه مینویسد. دیگری معدن خوانده است. دیگری مهندس برق است و در یکی از پتروشیمیها مشغول به کار است.
وقتی یکی از همین دوستان ایدهای را مطرح میکند و به این مسئله میرسد که میتوان این ایده را تجاری کرد و کلی پول هم به دست آورد، معمولا تفکر جمعی ما در مورد آن موضوع به دو مسیر افراطی پیش میرود.
مسیر افراطی اول این است که قبل از هر موفقیتی، قبل از اینکه هر کاری انجام دهیم، شروع به تخیل و خیالپردازی در مورد موفقیت آن میکنیم. به این فکر میکنیم که اگر آن کار را انجام دهیم، احتمالا در حوزههای خاصی انحصار چیزهایی را به دست میگیریم و پولدار میشویم و سوار لامبورگینی خود میشویم، به مسافرت خارجی میرویم. ناگهان وقتی به خود میآییم متوجه میشویم یک ساعت است داریم چای مینوشیم و در مورد چیزی حرف میزنیم که احتمالا هیچوقت به واقعیت تبدیل نشود.
مسیر بعدی از این هم بدتر است. وقتی کسی موضوعی را مطرح میکند خصوصا وقتی این موضوع را در یک جمع چندنفری بیان میکند، هرکدام از اعضای جمع مسئله را از دید خود و با توجه به تجربههای خود تحلیل میکنند و میدانید چه چیزی به ذهنشان میرسد؟ اینکه چه مشکلاتی برای اجرای آن ایده وجود دارد.
ذهنهای باهوش و پر از دانش و منفعل
در این مثال تعدادی آدم وجود دارند که احتمالا هرکدام در حوزههای گوناگون در زندگی خود چیزهایی را باختهاند و حالا وقتی موقعیتی را پیش روی آنها میگذاریم، آنها پیش از اینکه به این فکر کنند آن کار را چگونه انجام دهند، به این فکر میکنند که برای انجام این کار چه مشکلات متعددی وجود دارد.
با اینکه میدانند شاید بتوان مشکلات را حل کرد، احتمالا به دلیل تجمع همین مشکلات متصور از سوی جمع، موضوع در نطفه خفه میشود.
یکی از دوستان من وقتی خود ایدهای را مطرح کرد، پس از عبور از هردوی این دو مسیر افراطی و خیالپردازی در مورد پولدار شدن و مطرح کردن مشکلات پیشنیامده در اجرای آن، ناامید شده و سر جای خود نشست.
این دوست من هم در پاسخ به اینکه چرا ما همه اینگونه فکر میکنیم و مشکلات را میبینیم این مسئله را مطرح کرد که چنین نگاهی حاصل یک ذهن باهوش است.
البته حرفش درست بود هرکدام از کسانی که در آنجا نشسته بودند، از جمله باهوشترین آدمهایی بودند که من به عمرم میشناختم. اگر از هرکدام یک آزمون هوش میگرفتید احتمالا هیچکدام زیر ۱۴۰ یا ۱۶۰ نمیشدند.
همه آدمهای آنجا باهوش بودند. همه آدمهای آنجا اطلاعات بسیار زیادی از چیزهای مختلف داشتند. همه آدمهای آنجا تجربههای مختلفی داشتند. همه آدمهای آنجا مقالههای انگلیسی میخواندند. همه آدمهای آنجا با کارآفرینهای متعددی در سراسر دنیا آشنا بودند و شاید برخی از آنها را نیز از نزدیک دیده بودند. همه آدمهای آنجا کلی کتاب خوانده بودند. کلی فیلم میدیدند. کلی هم پول درمیآوردند.
و همین منشا مشکلات ما بود. منشا مشکلات ما آگاهی بسیار زیادی بود که باعث میشد ما پیش از وارد شدن به یک مسیر، تمام خطرات آن را بدانیم. با اینکه دانستن این خطرات خوب است و میتوانیم برای پیشگیری از آنها به راهکارهایی بیندیشیم اما از یکسو آگاهی از این خطرات، همه ما را آنقدر میترساند که دیگر جرات نمیکنیم قدم از قدم برداریم.
دانش اضافی من
پسرعمویم دانشجوی لیسانس آیتی است. او به همراه دوستانش ایدهای را پیدا کردند و در حال حاضر دارند روی ساخت پلتفرم آن یعنی وبسایت و اپلیکیشن وب آن که با جنگو (Django) نوشته شده است، کار میکنند.
چند هفته پیش وقتی پس از مدتها او را ملاقات کردم، او همین ایده و کارهایی که انجام دادهاند را برای من بهعنوان فردی آگاه مطرح کرد.
اما دوباره فقط یکچیز به ذهن رسید. آن هم این بود که درست است کار تکنیکی و فنی و ساخت یک وبسایت یک گام مهم است اما مهمترین گام نیست. لااقل سختترین کار اجرایی پروژه نیست.
چنین کاری پیش از آنکه متخصص فنی و برنامهنویسی نیاز داشته باشد، نیازمند بازاریابی است که ما نداریم.
بازاریابی نیز بدین معنی است که شما باید کاری کنید که در سیل انبوهی از وبسایتهایی که احتمالا برخی از آنها یا کار مشابه میکنند یا پلتفرم کافی و قدرت کافی دارند و میتوانند ایده شما را بیشازپیش از آنکه به ثمر بنشیند، از شما بدزدند، باید وبسایت و شرکت شما را در ذهنها جا بیفتد.
پیدا کردن این تیم بازاریابی پول میخواهد. من بلد نیستم. من میتوانم محتوا برای آن تولید کنم. میتوانم وبسایت شما را به دیگران توصیه کنم. میتوانم درباره آن مقاله بنویسم. میتواند دوستانم را برای استفاده از آن ترغیب کنم اما من بازاریابی بلد نیستم. مهمترین مشکل شما بازاریابی است.
البته که این حرفها او را از ادامه کار منصرف نمیکند؛ اما صرفا تلنگری به او زد تا متوجه شود احتمالا پروژه بسیار سختتر از آن است که فکرش میکرد.
مشکل اینجاست که بعضی وقتها این حرفها و این نگاه آنقدر قوی و بازدارنده است که فرد را در همان لحظه اول سر جایش مینشاند و باعث میشود او پیش از آنکه بتواند کار را آغاز کند، از ادامه آن منصرف شود.
در نتیجه آینده خود را در شغلی در یک شرکت کوچک میگذارند که در آنجا کدهای بهدردنخور برای شرکت بهدردنخور برای تولید و ارائه یک محصول مینویسد.
دانش زیادی در بورس
من یکی از دوستانم را در پاییز همین امسال ترغیب کردم که بازار فارکس را رها کند و وارد بازار بورس ایران شود. او باور دارد که یکی از بدشانسترین آدمهای روی زمین است و بهمحض ورود او، بازار بورس دچار خواهد شد.
اما در هر صورت او وارد بازار بورس ایران شد و شاید واقعا بدشانسی او روی بازار هم بورس هم اثر گذاشت؛ زیرا تنها دو هفته بعد از ورود او، در ماه مهر سال ۹۸، بازار بورس دچار یک اصلاح عمیق شد و طی دو روز ۲۰ هزار واحد منفی خورد.
او همیشه یک حرف جالب در مورد بازار بورس میزند. آن هم این است که میگوید برای تصمیمگیری جهت خرید یا فروش یک سهم خیلی لازم نیست بروید و همه زیروبم آن سهم را دربیاورید.
درست است که برای تحلیل دقیقتر سهم، داشتن اطلاعات زیاد در مورد آن خوب است؛ اما اولا داشتن چنین اطلاعاتی زمان زیادی میبرد. ولی از یکسو دانش شما از آن و دانش شما از خطرات بازار بورس و احتمال ضرر دادن در این بازار باعث میشود شما در وضعیت بسیار دفاعی قرار بگیرید و در نهایت هیچ کاری نتوانید بکنید. کنار بایستید. دوستان بورسی خود را ببینید و از برنده شدن آنها و سودهای بسیار زیادی که میکنند، صرفا انگشت به دهان بمانید.
او معتقد است راستش خیلی نباید تحلیل کرد. همین که تا حدی متوجه شوید که سهم بهاندازه کافی خوب است، باید وارد آن شوید. اگر ضرر کردید که باید آن را بپذیرید. اگر هم سود کردید که هیچ.
درست است که نه من و نه هیچکدام از دوستانم در این شهرستان که کمابیش در بورس سرمایه دارند و گاهی سودی از آن به دست میآورند، آنقدر قوی نیستیم که بتوانیم یک ارزیابی ریسک برای هر سهام یا هر سرمایهگذاری به دست بیاوریم اما مشکل اینجاست که وقتی هم این دانش را به دست بیاوریم درست است که بهتر خواهیم دانست که چهکار کنیم اما من بعید میدانم که در نهایت بتوانیم با قدرتی که پیش از آن سرمایهگذاری میکردیم، به سرمایهگذاری بپردازیم.
دانش زیادی که باید نادیده گرفته شود
دانش عمیق ما در مورد میزان ریسک و از آنسو دانش عمیقی که در مورد خود بازار و کلیت اقتصاد پرنوسان ایران به دست میآوریم، باعث کاهش جرات ما میشود.
اتفاقی در این حالت میافتد این است که ممکن است حتی یک ریسک ۱۰ درصدی باعث شود بههیچوجه نتوانیم وارد بازار شویم.
این در حالی است که با عدم آگاهی از این میزان ریسک، ما امروزه میتوانیم یک سهام با ۵۰ یا ۶۰ درصد ریسک را بخریم. درست است که در این ارزیابی احتمالا ضرر هم بکنیم اما در نهایت سود زیادی هم میبریم که بسیار بیشتر از این ضررها است و تمام آنها را جبران میکند.
دانش چیز خوبی است اما یک آفت دارد. آن هم این است که دانش بسیار زیاد ممکن است شما را موقع تصمیمگیری بهشدت فلج کند. باعث شود آنقدر از چیزهای مختلف و جنبههای مختلف سر دربیاوریم و آن را تحلیل کنیم که در نهایت ناتوانی هیچ کاری بکنیم.
و این یکی از رازهای کارآفرینهای موفق است. آنها میدانند که اگر بخواهند روی تصمیمگیری در مورد یک موضوع زمان زیادی صرف کنند و جنبههای بسیار زیادی از آن را دربیاورند، ممکن است این جنبهها در نهایت کار را بهجایی برساند که آنها کاملا ساکن و بدون حرکت بمانند و در نهایت تصمیم و ایده کارآفرینی خود را رها کنند.
تصمیمگیری یعنی خاموش کردن و فراموشی بخشهایی از ذهن
یکی از دوستانم در اینجا یک مغازه کامپیوتر دارد. برادر او هم در کرج یک مغازه کامپیوتر دارد. این دوست من بهخوبی از میزان سود او با توجه به وضعیت بازار آنجا خبر دارد و میداند که اگر همین مغازه امروز خود را در کرج باز کند و همین مقدار وقت را در آنجا صرف کند، بیش از ۱۰ برابر آنچه در اینجا به دست میآورد، در کرج درآمد خواهد داشت.
اما رفتن به کرج هزینههایی دارد. هزینه مادی آن برای او چندان چشمگیر نیست اما او نمیتواند به این راحتی به پدر و مادر خود را رها کند. از آن گذشته دوست دارد یا ترجیح میدهد پیش آنها باشد. از یکسو بهتازگی ازدواج کرده است و به این راحتی نمیتواند مکان زندگی خود را تغییر دهد.
یک روز وقتی به مغازه او رفته بودم تا به او سر بزنم و احوالی از او بپرسم، او را پریشان یافتم. وقتی در مورد این پریشانی از او سوال پرسیدم، گفت که ذهنش درگیر است. درگیر یک تصمیم است. تصمیم درباره اینکه به کرج برود یا در همین شهرستان کوچک به کار خود ادامه دهد.
من شاید آنقدرها آدم باهوشی نباشم و شاید آنقدرها به گفتههای خود هم عمل نکنم اما در آنجا چیزی به ذهنم رسید. نمیدانم این یکی صرفا تقلید از گفتههای بقیه روانشناسان بود یا اینکه صرفا از اعماق ذهن من ظهور کرد.
به او گفتم بهجای اینکه دائما ذهن خود را درگیر چیزی کند که هنوز رخ نداده است، بهجای اینکه زندگی خود را به خاطر تصمیمی که نمیتواند بگیرد، سخت کند، یک روز مغازه و هر چیز دیگری را تعطیل کند. به باغی برود. در کوهی قدم بزند و تمام جنبههای مثبت و منفی اجرای هرکدام از این تصمیمها را بسنجد.
وقتی متوجه شد که مثلا رفتن به کرج برای او خوب است و یا ماندن در این شهر برای او کافی و لازم است، تصمیم بگیرد که این کار را انجام دهد.
وقتی تصمیم گرفت که در اینجا بماند یا به کرج برود، دیگر فکرش را رها کند. دیگر به فکر به چالش کشیدن این تصمیم نباشد. وقتی تصمیم گرفت باید تبعات آن را به جان بخرد؛ اما بهجای رکود و سکون شروع به کار کند و به اجرای آن تصمیم بپردازد.
تصمیمگیری یعنی فراموشی دانش اضافی و بهدردنخور
این یکی از چیزهایی است که هر کارآفرینی برای اجرای هر چیزی باید به آن توجه کند. تصمیمگیری فرآیندی است که در آن برخی از اطلاعات را کنار میگذارید، ترجیح میدهید به اخبار منفی گوش ندهید، ترجیح میدهید چندان وضعیت اقتصاد ایران نسنجید. ترجیح میدهید به آینده نامعلوم در اقتصاد ایران فکر نکنید و بهجای همه اینها به کار خود فکر بیندیشید و به این فکر کنید که چگونه کار را به بهترین وضعیت درآورید تا بتوانید از آنیک کسبوکار موفق و پولساز داشته باشید.
و همین مقاله امروز ما بود. اینکه وقتی شما یک تصمیم میگیرید در حین این تصمیمگیری دانش و اطلاعات اضافی را باید کنار بگذارید. وگرنه این بار اضافی نخواهد گذاشت پیش بروید.
وقتی چنین کردید و تصمیم گرفتید که کاری را به انجام برسانید تبعات آن تصمیم را به عهده بگیرید و دیگر از به چالش کشیدن آن تصمیم و فکر کردن به اینکه اگر آن کار را نمیکردید به چه چیزهایی دیگری میرسیدید، دست بردارید و اینگونه است که یک ذهن کارآفرین میتواند کسبوکاری را شروع کند.
وگرنه اگر بخواهید با یک ذهن پر از آگاهی و اطلاعات در مورد اقتصاد پرتلاطم، در مورد تحریمها، در مورد سیستمعامل اندروید، بازیها، بازاریابی، محتواهای آبکی وبسایتهای ایرانی و خیلی چیزهای دیگری که میتواند تکبهتک جنبههای کار کسبوکار شما را تحت تاثیر قرار دهد، بیندیشید، احتمالا بیش از آنکه بخواهید کار خود را شروع کنید، خسته شدهاید و کاری نکرده و ترجیح دادهاید یک سفر چند روزه بروید تا دوباره به پشت میزی برگردید که در آن مجبور هستید برای کسی کار کنید که از او خوشتان نمیآید و حقوقی را دریافت کنید که برایتان کافی نیست و نمیتوانید آن را زیاد کنید.
نظرات